برای هر انسانی کار ادبیات یک معنا دارد و برای من در خود
«کار کردن» خلاصه میشود، یعنی تقریباً هیچوقت برایم مهم نبوده است که در چه
فضایی قرار دارم، نشستم و کار خودم را کردم. در بدترین شرایط و در بهترین شرایط،
من یک دفتر یا یک لپتاپ داشتم تا بشینم سر جایم و سرم توی کار خودم باشد و این
کار شده است وبلاگ یا وبسایت یا روزنامه یا مجله یا کتاب یا چیزهای دیگر. مهم هم
نبوده است این وسط صفحههایم بسته بشود یا روزنامهها توقیف بشوند یا کتابی اجازهی
انتشار پیدا نکند – اینها تقریباً مثل دعوای زن و شوهرها، بخشی از کار ادبی
در ایران هستند و عادت کردهام به اینکه اتفاقی نیافتد داخل ایران تا اینکه اتفاقی
بیافتد.
خُب، حالا پنج ماه بیشتر است که ماجرای من متفاوت شده است:
من یک روز تصمیم گرفتم در ایران به بنبست رسیدهایم و دیگر ایران جای حتی نفس
کشیدن نیست – در آن آلودگیها – و پا شدم بلیط گرفتم و رفتم. به همین سادگی،
منتظر نشدم درهای بهشتگونهی یک کشور عجیب و غریب باز بشود اولین گزینه را گرفتم
و رفتم و الان آرامش دارم حداقل: دوباره نشستم دارم کارم را میکنم و بازگشت به
ایران هم برایم منتفی شده است. در این وضعیت، چه برنامهای برای کتابهایم خواهد
بود و چه برنامهای برای کارهای اینترنتی خواهد بود؟
برای اینترنت، جواب ساده است: این صفحه باقی خواهد ماند ولی
بهزودی – شاید در سه ماه آینده – دیگر آپدیت نخواهد شد بلکه بهجای
این وبلاگ و تمامی وبلاگهای قبلی من و همچنین تمام مقالهها، مصاحبهها، ترجمههای
ژورنالیستی و دیگر کارهای کوتاهم، یک وبسایت باز خواهد شد و تمامی اینها را درون
خودش جای خواهد داد. طبقهبندی شده و منظم. البته جمعآوری بیش از دو هزار مطلبی
که در هشت سال گذشته در اینترنت منتشر کردهام وقت خواهد برد ولی از همان ابتدا وبسایتِ
من، مجموعهای بهنسبت کامل از مهمترین کارهایم را دارا خواهد بود.
خُب، این که ساده خواهد بود و فقط باید چیزی حدود سیصد ساعت
بنشینم و کارهای جمعآوری و طبقهبندی مطالب را انجام بدهم. مشکل در اینجا این است
که در سال 1388 من علاوه بر بخش عمدهای از شمارههای تماس تلفن همراهم، بخش عمدهای
از فایلهایم را دیلیت کردم و باید آنها را از ایمیلهایم یا آرشیوهای اینترنتی
جمعآوری کنم، فقط وقت میطلب و نظم، همین فقط.
موضوع کتابها کمی سختتر است.
من دو ایبوک دارم («اتاق» از هارولد پینتر و «ناخدا برای
ناهار بیرون رفته و ملوانها کشتی را در اختیار گرفتهاند» از چارلز بوکوفسکی) و
همینطور شش عنوان کتاب چاپ شده و هفتمین کتاب من هم قرار است همین روزها توسط
کتابسرای تندیس به بازار بیاید. دو کتاب دارای مجوز نشر دست نشر افراز دارم که یکیشان
را گفتهاند نمیتوانند منتشر بکنند («شعرهای عاشقانهی اتاقهای اجارهای» از
چارلز بوکوفسکی) و دیگری را («تولدت مبارک، واندا جون» از کورت ونهگات) را میخواهند
چاپ کنند هرچند بیش از 100 مورد حذفی و تغییر در یک کتاب 152 صفحهای آمده است و
من خودم مخالفم برای چنین انتشاری و اگر منتشر بشود هم کل تغییرها را در اینترنت
منتشر میکنم.
میگویند مرتب به من از قیمت کاغذ و مشکلات ایران. بلی،
مشکلات خیلی، خیلی جدی وجود دارند؛ اگر وجود نداشتند من الان نشسته بودم در تهران
یا مشهد یا جایی در گیلان کارم را میکردم، نرفته بودم. ولی یک دلیل مهمتر از این
مشکلات برای رفتن من از ایران وجود دارد: من از ایران رفتهام تا به قول مسعود
بهنود، زبانم لکنت نداشته باشد. رفتهام تا بدون سانسور، بدون وحشت، بدون نگرانی
بنویسم یا ترجمه کنم و کارم را بکنم. آدم یا میماند و با شرایط میسازد یا میرود
و دیگر تسلیم شرایط پیشین نمیشود.
خُب، من از لحظهای که رسیدهام تا الان کتاب جدید ترجمه
نکردم، بلکه یک برنامهی تازه را شروع کردم. از سال 1385 شروع کردم تا به زمان حال
برسم: یعنی نگاه میکنم ببینم چه کتابهایی مانده است از گذشته، اگر منتشر نشدهاند،
بازخوانی میکنم و برنامهی انتشار میریزم برای آنها. الان دو کتاب «قدرت
کابالا: فنآوری برای روح و روان» و همینطور «در جستوجوی گاومیش: داستانهای
ذِن» را از طریق منصور کوشان در اختیار نشر آرست قرار دادم برای بررسی و ممکن است
تا نوروز طول بکشد پاسخ این نشر. دوستان این نشر کتاب را براساس پیش خرید در
اروپای غربی منتشر میکنند و همینطور نسخهی کیندل و پیدیاف کتابها را برای
فروش در اینترنت عرضه میکنند.
فعلاً متمرکز بر کتابهای توقیف شدهام هستم: به جز این دو
اثر، یعنی پنج جلد دفترهای شعر چارلز بوکوفسکی و «کریسمس در خانهی ایوانفها و
چند نمایشنامهی آوان-گاردِ دیگر».
بعد از این کارها باید بروم سراغ آثاری که نشرهای ایران
دیگر توان انتشارشان را ندارند، فهرستشان البته کوتاه نیست. هرکدام را بهنحوی در
فضای اینترنت یا کتابهای چاپی خارج از ایران منتشر خواهم کرد و درنهایت میرسم به
کتابهای منتشر شده: هر کتابی که دو سال کامل از انتشار آن گذشته باشد و تجدید چاپ
نشده باشد را آنلاین در وبسایتم قرار خواهم داد.
درنهایت ماجرا خیلی سادهتر از این حرفهاست: من باید کار
بکنم و اگر میخواهم کارهای جدید شروع کنم باید از شرِ گذشته خلاص بشوم. کلی کار
برای انجام دادن وجود دارد و کلی ایده دارم هم برای نوشتن و هم برای ترجمه ولی اول
باید یک گونی کارهای گذشته را عرضه کنم و بعد گونیام را پر از کارهای تازه کنم.
در این میان هم اینترنت وجود دارد و نشرهای جدید وجود دارند و واقعیت این است که
مجبوریم بتدریج همه کتابهای کاغذی را به حداقل برسانیم و بیشتر برای خواندن سراغ
دستگاههای کتابخوان برویم. نمیشود از آینده فرار کرد و از آینده فرار نمیکنم:
به آینده خوشآمد میگویم.
البته، دوستان بسیاری در این میان از دستِ من میرنجند
مخصوصاً ناشرها ولی یک، من از لحاظ قانونی دچار اشتباهی نمیشوم چون از لحاظ
قانونی کتابی که منتشر نشده و یک زمان مشخص گذشته و ناشر نتوانسته مجوز نشر بگیرد
دیگر قرارداد باطل است و اگر دو سال کامل از انتشار کتابی بگذرد دوباره قرارداد از
لحاظ قانونی باطل است و ناشر فقط میتواند بگوید اگر میخواهی از امکاناتی مثل
زینک یا طرح جلد یا صفحهبندی استفاده بکنی، هزینهاش را به ما بده و اینها را
بگیر که هیچکدام برایم جذابیتی ندارند و آنها را نمیخواهم.
درنهایت اینکه من برخلاف ظاهرم صبر ایوب ندارم و بهاندازهی
کافی هم از داخل نشرها دیدهام چه خبر است و دیگر تحمل نمیکنم: کار خودم را میکنم
و تسلیم این فضاسازیها نمیشوم.
درنهایت، شما چه پیشنهادی برای بهتر کردن برنامهام دارید؟