کتاب برای همه، کتاب در دسترس همه


بازنشر شده از سایت کتابلاگ متعلق به حسین جاوید:


بالاخره، بعد از ماه‌ها کار و تلاش و رای‌زنی، کتاب‌فروشی اینترنتی «کتاب همه» (به آدرس http://www.KetabeHame.com) فعالیت‌اش را آغاز کرد. هدف از تاسیس این کتاب‌فروشی فراهم کردن امکان خرید ارزان و آسان کتاب‌های نو و دست دوم برای انبوه کتاب‌خوان‌هاست.

 این روزها قیمت پشت جلد کتاب‌ها بالا رفته و کتاب از سبد خرید خیلی‌ها حذف شده است. ترافیک تهران هم دردسر دیگری‌ست که کتاب‌خوان‌ها با آن مواجه‌اند و گاه برای خرید یک کتاب مجبورند چند ساعت وقت‌شان را هدر بدهند. «کتاب همه» قصد دارد گامی هرچند کوچک در مسیر کمک به اشاعه‌ی فرهنگ مطالعه و کتاب‌خوانی بردارد. این کتاب‌فروشی همه‌ی کتاب‌های نو و جدید بازار کتاب ایران را با ۱۵ تا ۲۵٪ تخفیف و با ارسال رایگان در تهران (برای سفار‌ش‌های بالای ۴۰۰۰۰ هزار تومان) به دست شما می‌رساند!

بهترین کتاب‌های معتبرترین ناشران ایران را می‌توانید از «کتاب همه» تهیه کنید. صدها کتاب دست دوم هم در این سایت عرضه می‌شود که می‌توانید آن‌ها را با قیمت‌های باورنکردنی بخرید.

برای اولین بار در ایران است که امکان خرید کتاب با تخفیف ۱۵ تا ۲۵٪ و دریافت رایگان آن برای کتاب‌خوان‌ها فراهم می‌شود.     

لطفاً «کتاب همه» را به دوستان‌تان و دیگران معرفی کنید.

داستانِ کتاب‌هایم و حرفی از آینده

 

برای هر انسانی کار ادبیات یک معنا دارد و برای من در خود «کار کردن» خلاصه می‌شود، یعنی تقریباً هیچ‌وقت برایم مهم نبوده است که در چه فضایی قرار دارم، نشستم و کار خودم را کردم. در بدترین شرایط و در بهترین شرایط، من یک دفتر یا یک لپ‌تاپ داشتم تا بشینم سر جایم و سرم توی کار خودم باشد و این کار شده است وب‌لاگ یا وب‌سایت یا روزنامه یا مجله یا کتاب یا چیزهای دیگر. مهم هم نبوده است این وسط صفحه‌هایم بسته بشود یا روزنامه‌ها توقیف بشوند یا کتابی اجازه‌ی انتشار پیدا نکند این‌ها تقریباً مثل دعوای زن و شوهرها، بخشی از کار ادبی در ایران هستند و عادت کرده‌ام به اینکه اتفاقی نیافتد داخل ایران تا اینکه اتفاقی بیافتد.

خُب، حالا پنج ماه بیشتر است که ماجرای من متفاوت شده است: من یک روز تصمیم گرفتم در ایران به بن‌بست رسیده‌ایم و دیگر ایران جای حتی نفس کشیدن نیست در آن آلودگی‌ها و پا شدم بلیط گرفتم و رفتم. به همین سادگی، منتظر نشدم درهای بهشت‌گونه‌ی یک کشور عجیب و غریب باز بشود اولین گزینه را گرفتم و رفتم و الان آرامش دارم حداقل: دوباره نشستم دارم کارم را می‌کنم و بازگشت به ایران هم برایم منتفی شده است. در این وضعیت، چه برنامه‌ای برای کتاب‌هایم خواهد بود و چه برنامه‌ای برای کارهای اینترنتی خواهد بود؟

برای اینترنت، جواب ساده است: این صفحه باقی خواهد ماند ولی به‌زودی شاید در سه ماه آینده دیگر آپ‌دیت نخواهد شد بلکه به‌جای این وبلاگ و تمامی وب‌لاگ‌های قبلی من و همچنین تمام مقاله‌ها، مصاحبه‌ها، ترجمه‌های ژورنالیستی و دیگر کارهای کوتاهم، یک وب‌سایت باز خواهد شد و تمامی این‌ها را درون خودش جای خواهد داد. طبقه‌بندی شده و منظم. البته جمع‌آوری بیش از دو هزار مطلبی که در هشت سال گذشته در اینترنت منتشر کرده‌ام وقت خواهد برد ولی از همان ابتدا وب‌سایتِ من، مجموعه‌ای به‌نسبت کامل از مهم‌ترین کارهایم را دارا خواهد بود.

خُب، این که ساده خواهد بود و فقط باید چیزی حدود سیصد ساعت بنشینم و کارهای جمع‌آوری و طبقه‌بندی مطالب را انجام بدهم. مشکل در اینجا این است که در سال 1388 من علاوه بر بخش عمده‌ای از شماره‌های تماس تلفن همراهم، بخش عمده‌ای از فایل‌هایم را دیلیت کردم و باید آن‌ها را از ایمیل‌هایم یا آرشیوهای اینترنتی جمع‌آوری کنم، فقط وقت می‌طلب و نظم، همین فقط.

موضوع کتاب‌ها کمی سخت‌تر است.

من دو ای‌بوک دارم («اتاق» از هارولد پینتر و «ناخدا برای ناهار بیرون رفته و ملوان‌ها کشتی را در اختیار گرفته‌اند» از چارلز بوکوفسکی) و همین‌طور شش عنوان کتاب چاپ شده و هفتمین کتاب من هم قرار است همین روزها توسط کتابسرای تندیس به بازار بیاید. دو کتاب دارای مجوز نشر دست نشر افراز دارم که یکی‌شان را گفته‌اند نمی‌توانند منتشر بکنند («شعرهای عاشقانه‌ی اتاق‌های اجاره‌ای» از چارلز بوکوفسکی) و دیگری را («تولدت مبارک، واندا جون» از کورت ونه‌گات) را می‌خواهند چاپ کنند هرچند بیش از 100 مورد حذفی و تغییر در یک کتاب 152 صفحه‌ای آمده است و من خودم مخالفم برای چنین انتشاری و اگر منتشر بشود هم کل تغییرها را در اینترنت منتشر می‌کنم.

می‌گویند مرتب به من از قیمت کاغذ و مشکلات ایران. بلی، مشکلات خیلی، خیلی جدی وجود دارند؛ اگر وجود نداشتند من الان نشسته بودم در تهران یا مشهد یا جایی در گیلان کارم را می‌کردم، نرفته بودم. ولی یک دلیل مهم‌تر از این مشکلات برای رفتن من از ایران وجود دارد: من از ایران رفته‌ام تا به قول مسعود بهنود، زبانم لکنت نداشته باشد. رفته‌ام تا بدون سانسور، بدون وحشت، بدون نگرانی بنویسم یا ترجمه کنم و کارم را بکنم. آدم یا می‌ماند و با شرایط می‌سازد یا می‌رود و دیگر تسلیم شرایط پیشین نمی‌شود.

خُب، من از لحظه‌ای که رسیده‌ام تا الان کتاب جدید ترجمه نکردم، بلکه یک برنامه‌ی تازه را شروع کردم. از سال 1385 شروع کردم تا به زمان حال برسم: یعنی نگاه می‌کنم ببینم چه کتاب‌هایی مانده است از گذشته، اگر منتشر نشده‌اند، بازخوانی می‌کنم و برنامه‌ی انتشار می‌ریزم برای آن‌ها. الان دو کتاب «قدرت کابالا: فن‌آوری برای روح و روان» و همین‌طور «در جست‌وجوی گاومیش: داستان‌های ذِن» را از طریق منصور کوشان در اختیار نشر آرست قرار دادم برای بررسی و ممکن است تا نوروز طول بکشد پاسخ این نشر. دوستان این نشر کتاب را براساس پیش خرید در اروپای غربی منتشر می‌کنند و همین‌طور نسخه‌ی کیندل و پی‌دی‌اف کتاب‌ها را برای فروش در اینترنت عرضه می‌کنند.

فعلاً متمرکز بر کتاب‌های توقیف شده‌ام هستم: به جز این دو اثر، یعنی پنج جلد دفترهای شعر چارلز بوکوفسکی و «کریسمس در خانه‌ی ایوانف‌ها و چند نمایشنامه‌ی آوان-گاردِ دیگر».

بعد از این کارها باید بروم سراغ آثاری که نشرهای ایران دیگر توان انتشارشان را ندارند، فهرست‌شان البته کوتاه نیست. هرکدام را به‌نحوی در فضای اینترنت یا کتاب‌های چاپی خارج از ایران منتشر خواهم کرد و درنهایت می‌رسم به کتاب‌های منتشر شده: هر کتابی که دو سال کامل از انتشار آن گذشته باشد و تجدید چاپ نشده باشد را آن‌لاین در وب‌سایتم قرار خواهم داد.

درنهایت ماجرا خیلی ساده‌تر از این حرف‌هاست: من باید کار بکنم و اگر می‌خواهم کارهای جدید شروع کنم باید از شرِ گذشته خلاص بشوم. کلی کار برای انجام دادن وجود دارد و کلی ایده دارم هم برای نوشتن و هم برای ترجمه ولی اول باید یک گونی کارهای گذشته را عرضه کنم و بعد گونی‌ام را پر از کارهای تازه کنم. در این میان هم اینترنت وجود دارد و نشرهای جدید وجود دارند و واقعیت این است که مجبوریم بتدریج همه کتاب‌های کاغذی را به حداقل برسانیم و بیشتر برای خواندن سراغ دستگاه‌های کتاب‌خوان برویم. نمی‌شود از آینده فرار کرد و از آینده فرار نمی‌کنم: به آینده خوش‌آمد می‌گویم.

البته، دوستان بسیاری در این میان از دستِ من می‌رنجند مخصوصاً ناشرها ولی یک، من از لحاظ قانونی دچار اشتباهی نمی‌شوم چون از لحاظ قانونی کتابی که منتشر نشده و یک زمان مشخص گذشته و ناشر نتوانسته مجوز نشر بگیرد دیگر قرارداد باطل است و اگر دو سال کامل از انتشار کتابی بگذرد دوباره قرارداد از لحاظ قانونی باطل است و ناشر فقط می‌تواند بگوید اگر می‌خواهی از امکاناتی مثل زینک یا طرح جلد یا صفحه‌بندی استفاده بکنی، هزینه‌اش را به ما بده و این‌ها را بگیر که هیچ‌کدام برایم جذابیتی ندارند و آن‌ها را نمی‌خواهم.

درنهایت اینکه من برخلاف ظاهرم صبر ایوب ندارم و به‌اندازه‌ی کافی هم از داخل نشرها دیده‌ام چه خبر است و دیگر تحمل نمی‌کنم: کار خودم را می‌کنم و تسلیم این فضاسازی‌ها نمی‌شوم.

درنهایت، شما چه پیشنهادی برای بهتر کردن برنامه‌ام دارید؟

کاتالوگ نمایشگاه نشر افراز

 

نشر افراز امسال برای نمایشگاه دو کاتالوگ متفاوت دارد. یکی مفصل و مصور که تهیه و تنظیم آن کار من بوده (از این لینک دانلود کنید) و یکی هم صرف فهرست کتاب (از این لینک دانلود کنید). امیدوارم مفید واقع بشوند.

دو خبر

 

اول – ما دو طرف پشت‌بام زندگی می‌کنیم. از یک طرف یک سری آدم جارو دست‌شان گرفته‌اند و همه‌چیز را پاک و معصوم جلوه می‌دهند، از یک طرف دیگر عده‌یی نشسته‌اند به لخت و عور کردن هر چیز ممکن. «شیزوکالت» نام وب‌سایت جدیدی است در آن طرف‌های پشت‌بام. چند تا کتاب هم دارند، که توی‌شان چیزهای خوانده شدنی هم هست. حوصله داشتید نگاه کنید.

 

دوم – خبررسانی شد که انتشار آثار «پائولو کوئیلو» در ایران ممنوع شده است. خبر تازه‌یی نیست، چند سال پیش هم برای یک سال و خورده‌یی، تجدید چاپ بعضی از آثار این نویسنده، مثل «کیمیاگر» در ایران متوقف شده بود. فقط خبرش پخش نشد. ولی حالا اگر سری به کتاب‌فروشی‌ها بزنید، تقریبا خبری از نویسنده‌یی نیست که حدود شش میلیون نسخه‌ي ناقابل از کتاب‌هایش به زبان فارسی فروخته شده، یعنی معادل دو درصد سیصد میلیون نسخه‌یی که در کل دنیا فروخته است. به هر حال،‌ دکتر آرش حجازی، پی‌دی‌اف کتاب‌های این نویسنده را مجانی در وب‌سایت‌اش قرار داده است، استفاده کنید.

 

خداحافظی با جن و پری

 

پیش‌گو در فیلم «ماتریکس» می‌گوید، «هر چیزی که شروعی داشته باشد، پایانی هم خواهد داشت.» دوره‌ی هم‌کاری من با وب‌سایت «جن و پری» هم به پایان خود رسیده است. دیگر در شماره‌ی جدید مجله و شماره‌های بعدی مجله به عنوان «دبیر بخش کتاب» حضور نخواهم داشت. خلاصه می‌شود گفت که محدودیت زمانی دارم، و این‌که پیدا کردن یک کتاب ادبیات داستانی یا ترجمه که قابلیت مرور شدن را داشته باشد کار سختی شده، و در نهایت اختلاف‌هایی که بین من و «جن و پری» پیدا شده بود. خانوم الیاتی صفحه‌ی من را به دوست دیگری سپرده‌اند،‌ که با تمام وجود امیدوارم در کارشان موفق باشند.

دوستان زیادی، از جمله خود میترا الیاتی به من اکیدا توصیه کرده بودند (و توصیه می‌کنند) که خودم را محدود کنم. می‌گویند آدم نمی‌تواند توی همه چیز باشد و باید در محدوده‌ی مشخصی فعال باشی. اولین حوزه‌یی که از فعالیت من حذف شد، مساله‌ی «روزنامه‌نگاری» بود. کما این‌که دیگر من را در روزنامه یا مجله‌یی نمی‌بیند. مساله‌ی دوم «مرور و نقد کتاب» است. من قبلا حضور خودم را در وب‌سایت «مرور» محدود کرده بودم و الان با پایان دوره‌ام در «جن و پری»، قدم دوم در محدودیت نوشتن مرور را برداشته‌ام. کار در «جن و پری» زیبا بود، زیبایی‌هایش را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم.

 

رویاها

 

دفتر شعر «پرنده کوچولو، نه پرنده بود، نه کوچولو» سروده‌ی سید مهدی موسوی را با کلیک روی نام کتاب دانلود کنید (یادداشت من روی کتاب)

 

دفتر شعر «چگونه زرافه را توی یخچال بگذاریم» سروده‌ی محمد حسینی‌مقدم را با کلیک روی نام کتاب دانلود کنید (یادداشت من روی کتاب – مصاحبه‌ی من با محمد حسینی مقدم)

 

دفتر شعر «یک بحث فمینیستی قبل از پختن سیب‌زمینی‌ها» سروده‌ی فاطمه اختصاری را با کلیک روی نام کتاب دانلود کنید (یادداشت من روی کتاب)

 

سامره اسدزاده هم‌دانشگاهی من بود. سامره بعدها با سامان استرکی ازدواج کرد (کارگردان «صندلی خالی»، یکی از بهترین فیلم‌های سینمای ما که نمی‌دانم چرا اکران نمی‌شود،) و سامره کسی بود که من را با کارگاه مهدی موسوی آشنا کرد.

آدم‌های کمی را دور و بر خودم می‌شناسم که «رویا» دارند. آن‌ها دنیایی را آرزو می‌کنند که در آن زندگی‌های خاص‌تر و بهتری خلق شده باشد. توی این سال‌ها، کم کسی را دیده‌ام که رویا داشته باشد: رضا ناظم رویا داشت، کیان اعظم افراز رویا دارد، مهدی موسوی رویا دارد، محمد حسینی‌مقدم رویا دارد.

محمد حسینی‌مقدم و الهام میزبان و فاطمه اختصاری را در کارگاه مهدی موسوی دیدم و آشنای هم شدیم. محمد یکی از بهترین دوست‌های من شد. با هم کار روی پروژه‌ی «ونه‌گات» را شروع کردیم (تا الان سه کتاب تحویل داده شده، یک کتاب دست من هنوز مانده، یک کتاب را هم منتظرم از تورنتو برسد، کتاب بعدی محمد هم مشخص شده).

نمایش‌گاه کتاب امسال، دوستان عزیز من کتاب‌های‌شان را منتشر کردند. کتاب‌ها روز دوم از نمایش‌گاه جمع شد و غرفه‌ی انتشارات سخن‌گستر را بستند. از همان اول گفتند که خبری پخش نشود. گفتند هیچ‌جا خبری پخش نشود. من به روال عادی زندگی‌ام، روی کتاب‌ها مرور نوشتم و در وبلاگم منتشر کردم. حالا کتاب‌ها روی اینترنت آمده‌اند.

دوستان من رویا داشتند. رویا دارند و رویا خواهند داشت. حدود دو هفته پیش، از محمد حسینی مقدم، جلد اول «خاطرات خون‌آشام» نوشته‌ی ال جی اسمیت منتشر شد. (حدود دویست و هفتاد صفحه، چهار هزار تومان، کتاب را نشر «ویدا» منتشر کرده است.) تا نمایش‌گاه کتاب آینده، امیدواریم که جلد پنجم همین مجموعه از محمد منتشر بشود و بعد رمان ونه‌گات را در نمایش‌گاه داشته باشیم.

دوستان من رویا دارند. حالا اگر رویاها روی اینترنت باشد، خوب چه اهمیتی دارد؟ رویاها که هست!

 

رودکی

 

درگیر آماده‌ی کردن مطالب آخرین شماره‌ی «جن و پری» بودم که میترا الیاتی توی یکی از تلفن‌های‌مان گفت با مجله‌ی «رودکی» مصاحبه کرده و بخشی از رمان‌اش را هم داده تا مجله چاپ بکند. شماره‌ی 75 و 76 مجله‌، نیمه‌ی نخست آبان ماه 89 با عکسی از خانوم الیاتی بر صفحه‌ی اول منتشر شد. طرح جلد را توی ایمیل‌ام دیدم.

من مشهد زندگی می‌کنم، دکه‌های روزنامه‌فروشی چهارچوب‌های خاص خودشان را دارند. مثلا دکه‌ی خیابان راهنمایی – سر نبش راهنمایی بیست – که من از آن خرید می‌کنم، «رودکی» یا «نافه» یا «الف» را نمی‌آورد. توی برنامه‌شان نیست. دیشب توی قدم‌زدن‌هایم سر بیستون، جلوی مجتمع تک شماره‌ی «رودکی» را دیدم و آخرین نسخه‌اش را خریدم. خوشحال به خانوم الیاتی زنگ زدم و گفتم که بالاخره مجله را پیدا کردم!

ولی یک خبر خوب هم‌زمان با انتشار مصاحبه‌ی خانوم الیاتی در اینترنت پخش شد: مجله‌ی «رودکی» صاحب وب‌سایت شده است و در نسخه‌ی آزمایشی‌اش، مطالب خود را هم منتشر می‌کند. ایووول! مصاحبه را در این لینک ببینید و مجله را هم در این لینک و بریده‌ی رمان را هم این‌جا. و به این امید که همه‌ی مجله‌های نایاب!!!! ادبی‌مان صاحب وب‌سایت‌هایی بشوند که مطالب‌شان را برای مردم پشت کوه – یعنی آدم‌هایی که تهران زندگی نمی‌کنند – هم منتشر بکنند. باز هم مرسی برای وب‌سایت‌تان.

 

پرنده کوچولو

 

قبلا بر روی دفتر شعر 320 صفحه‌یی «پرنده کوچولو، نه پرنده بود، نه کوچولو»، سروده‌ی سید مهدی موسوی مفصل نوشته بودم، نشد که نسخه‌ي چاپی کتاب بعد از دو روز اول نمایش‌گاه به دست مخاطب برسد. داستان تلخی شده است. ولی در هر صورت، نیمه‌ی پر لیوان را در این لینک ببینید و متن کامل کتاب را دانلود کنید. حتما سر بزنید، قویا قویا قویا توصیه می‌کنم، که یکی از بهترین دفترهای شعری است که توی این سال‌ها منتشر شده، هم از نظر خود شعرها، و هم از نظر کار گرافیکی.

انتخاب‌های سودارو   

 

فراخوان وب‌لاگ خوابگرد، برای انتخاب بهترین کتاب سال از دیدگاه – جمعی از – وب‌لاگ‌نویسان، بازتاب خود را داشته است. با وجود این‌که می‌خواستم در مورد فراخوان مفصل بنویسم، ترجیح می‌دهم که این کار را نکنم. پیشنهادی دارم که برای خود آقای شکراللهی ایمیل خواهم زد. انتخاب‌های من برای این فراخوان عبارتند از:

 

1 صورتک‌های تسلیم محمد ایوبی نشر افراز

 

مرحوم محمد ایوبی توانسته است در این رمان، همه جانبه در دنیای ادبیات قدم بزند. ایشان بامهارتی به یاد ماندنی فرم اثر خود را چپیده است، در عین حال توانسته‌اند محتوایی غنی به اثر خویش ببخشند. با وجود این‌که رمان سخت‌خوان است و احتیاج به مطالعات و آگاهی در زمینه‌های گوناگون دارد، کتاب «صورتک‌های تسلیم» با زبان غمگین خود، روایت‌گر نسلی از جامعه‌ی ایران می‌شود،‌ که در هزار سال گذشته‌ي تاریخی ذکر شده در رمان، واقعیت وجودی خود را به یک فرم – ولی در شکل‌های گوناگون – در خطر می‌بیند. محمد ایوبی در نوشتن این رمان از خود جسارتی نشان داده است، که در نوشته‌های نویسندگان امروز ما کمتر دیده می‌شود. ایشان هویت، میهن‌پرستی، آزادگی، عشق و خیال‌پردازی، و تقابل زندگی-عقل-و-تعصب را در هم ترکیب کرده و معجونی خلق ساخته که چشم را خیره‌ی خود می‌سازد.

 

2 مرگ‌بازی پدرام رضایی‌زاده نشر چشمه

 

پدرام رضایی‌زاده در اولین مجموعه داستان کوتاه خود خواننده را تیرباران ایده‌های خود می‌سازد. جذابیت داستان‌ها، در وسواس‌ ایشان در بازنویسی‌های مکرر داستان‌هایشان، همراه می‌شود با انتخاب جالب محتوا، که خواننده را مبهوت بر جای می‌گذارد. «مرگ‌بازی» پس از انتشار خود، جنجال‌هایی را بدنبال خویش پیش آورد، وقتی که یک شرکت وابسته به دولت – ایران خودرو – از نویسنده شکایت کرد و ماجرایی جالب آفرید. کتاب کوتاهی است،‌ اما به یاد ماندنی است. امیدوار کتاب‌های آینده‌ي آقای رضایی‌زاده، «مرگ‌بازی» را اندکی شایسته‌تر از مجموعه داستان‌های دیگر منتشر شده در سال 1387 ایران می‌بینم، هرچند نمی‌توانم کیفیت «برف و سمفونی ابری» نوشته‌ی پیمان اسماعیلی را انکار کنم، که خود کتابی کامل هست، اما آن‌چه «مرگ‌بازی» را برای من برتر می‌سازد، جنبه‌های پیوند خورده‌اش با زندگی امروزی مردمان شهری است، در حالی که «برف و سمفونی ابری» در گذشته‌ي محلی نویسنده می‌گذرد،‌ و هویتی را عنوان می‌کند که برای من غریب است، و هم‌چنین پیمان اسماعیلی نمی‌گذارد خودم را در داستان راحت احساس کنم و من را گیج می‌کند.

 

3 شماس شامی مجید قیصریه نشر افق

 

مجید قیصریه رمانی نوشته است،‌ که با استفاده از گذشته‌ی تاریخی و هویت معنوی-مذهبی ایرانیان، هنوز هم یک رمان جذاب و خواندنی است، که خواننده را درگیر تعصبات ذهنی نویسنده نمی‌سازد. در عین حال، سعی ندارد با صرف بازگویی ماجرای کربلا، اشک شنونده را به زور بیرون بکشد. بل‌که به دنیایی کاملا مجزا سرک می‌کشد، و با استفاده‌یی موفق از کلیشه‌های این ژانر، روایت خویش را از زبان شخصیتی مسیحی و اهل روم باستان باز می‌گوید، که خود ماجرا را درک نمی‌کند، اما آشفته‌ی فاجعه‌یی است که رخ داده است. «شماس شامی» صرفا برای انسان مذهبی و ایدئولوژیک نوشته نشده است، بل‌که خواننده‌یی عام می‌طلبد،‌ که می‌تواند اثر را بدون توجه به ذهنیت مذهبی نویسنده درک کند، و از خواندن کتاب خود لذت ببرد. و این موفقیتی است قابل تحسین. استفاده از هویت‌ معنوی ایرانیان برای ساختن ادبیات قدمی است که بیشتر نویسندگان ایرانی از آن دوری می‌کنند، اما مجید قیصریه با همین هویت، توانسته اثری موفق خلق کند.

 

قربانی ادبیات

 

یک – چشم‌هایم بشدت درد می‌کنند. نباید پشت مانیتور نشسته باشم. باید در اتاق تاریک به سقف نگاه کنم تا التهاب چشم‌هایم خوب شود. ولی نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. آمدم و گوگل ریدرم را چک کردم و ناامید شدم.

دوم – وب‌لاگ خوابگرد پیشنهاد جایزه‌ی ادبی داده است،‌ که بیاییم و بهترین رمان و بهترین مجموعه داستان منتشر شده به سال 1387 را انتخاب کنیم. قرار بود دیروز بیایم و متن فراخوان را در وب‌لاگ‌ام منتشر کنم. ولی چشم‌هایم نگذاشت.

سوم – دوستان لطف کرده‌اند و یا سیاه سیاه هستند یا سفید سفید. از یک طرف متن منتشر می‌شود و به خوابگرد می‌تازند و از یک طرف متن منتشر می‌شود و از فراخوان تعریف می‌کنند. دوستان سیاه لطف کرده‌اند و گذشته را پیش می‌کشند تا ادبیات را قربانی اختلافات درونی خود بکنند. دوستان، بس نیست؟

چهارم – من همان موقع که متن فراخوان را در گوگل ریدرم دیدم و ایمیل رضا شکراللهی را هم خواندم، جواب دادم که از طرح حمایت می‌کنم. و البته، مثل همیشه نظر خودم را می‌گویم. چشم‌هایم درد گرفت و از اینترنت یتیم شدم تا امروز که دیدم موج‌ها بلند شده‌اند.

پنجم – خجالت می‌کشم. خجالت می‌کشم که به عنوان یک مرورگر کتاب، از چهل و یک مجموعه داستان منتشر شده در سال 1387، فقط هفت تای‌شان را خوانده‌ام. خجالت می‌کشم که از 41 رمان منتشر شده در این سال، فقط نه تای‌شان را خوانده‌ام. و از کل هر دو لیست، فقط یک رمان دیگر در نوبت مطالعه‌ام هست.

ششم – ادبیات را قربانی اختلافات خودتان نکنید. بگذارید ما قربانی مهربانی ادبیات باشیم. همیشه فکر می‌کردم که لازم نیست دوستان ممیز کتاب‌های‌مان را تکه تکه کنند، خودمان سر فرصت همه چیز همدیگر را جرواجر خواهیم کرد. و دارم همین تماشا می‌کنم.

هفتم – چشم‌هایم که بهتر بشوند، یک متن مفصل در مورد جایزه می‌نویسم. می‌بخشید که این پست تند است، ولی باید برگردید و دوباره نگاه کنید که سر چی داد و هوار راه انداخته‌اید.  

هشتم – برایم مهم نیست که خوابگرد این فراخوان را داده. اگر حسین جاوید هم فراخوان می‌داد، حمایت می‌کردم. هر وب‌لاگ‌نویس ادبی دیگر هم که چنین فراخوانی می‌داد، حمایت می‌کردم. مگر مساله ادبیات نیست؟ واقعا مساله برای‌تان چیست؟

نهم – احتمالا نباید توضیح بدهم که بشدت عصبی هستم.