زنان، انتظار و سوال‌های بعد از «سه‌گانه مقاومت»

 

آریل دروفمان در سه نمایشنامه کتاب «سه‌گانه مقاومت،» قتل‌های زنجیره‌ای، شکنجه و سانسور را فراتر از صرف یک رویدادشمار، تبدیل به یک بحث جهان‌شمول می‌کند

 

همین یادداشت را در شماره ششم مجله قلمرو بخوانید

ادامه نوشته

انتشار نسخه مجانی «سه‌گانه مقاومت» نوشته آریل دورفمان

مفتخرم که به اعلام خبر انتشار نسخه الکترونیکی - مجانی و در دو فرمت پی‌دی‌اف و ای‌پاب - «سه‌گانه مقاومت» نوشته آریل دورفمان با ترجمه‌ای از من.

کتاب را انتشارات نوگام در لندن، انگلستان عرضه کرده است و نسخه چاپی آن هم به‌زودی به فروش می‌رسد.

برای دریافت کتاب بر اینجا کلیک کنید.

 

آگهی سه‌گانه مقاومت نوشته آریل دورفمان در نشر نوگام

 

این آگهی را در این لینک بخوانید.

 

اگر خارج از ایران هستید، می‌توانید در هشت روز آینده، به انتشار سه‌گانه مقاومت نوشته آریل دورفمان با ترجمه‌ای از من کمک کنید. کتاب درنهایت به شکل رایگان در فضای وب قرار خواهد گرفت. به افرادی که بیشتر از ۱۵ پوند کمک مالی کنند، یک نسخه چاپی از کتاب هم هدیه داده خواهد شد. نسخه‌های محدودی از کتاب هم منتشر می‌شوند و برای فروش عرضه خواهند شد.

 

درباره این کتاب

سال‌ها پیش بود که مرگ و دوشیزه را در نسخه‌ی سینمایی نخستین مرتبه دیدم، اثر بی‌اندازه حیرت‌انگیز رومن پولانسکی از نمایشنامه‌ای نوشته آریل دورفمان. چند ترجمه از آثار او را هم در زبان فارسی خواندم و بعد به جست‌وجو درباره‌ دورفمان نشستم و در وب‌سایت آمازون، سه‌گانه‌ مقاومت چشمم را گرفت.

سه‌گانه، سه سوژه اصلی ناپدیدی و قتل‌های زنجیره‌ای، شکنجه و سانسور را در سه نمایشنامه بیوه‌ها، مرگ و دوشیزه و خواننده متن در کنار هم قرار می‌دهد. در هر سه اصل، سوژه‌های اصلی داستان، زنانی هستند که به خاطر ابراز عقیده، به خاطر درخواست رسیدن به حقیقت، کنار زده می‌شوند، زندگی‌شان نابود می‌شود و به شدیدترین شیوه‌های ممکن، حق و حقوق‌شان، هویت و وجودشان، همه محو می‌شوند.

آریل دورفمان، نویسنده‌ای با اصالتی از شیلی و آرژانتین است و بعد از آنکه دولت پینوشه قدرت را در شیلی در دست گرفت، برای زندگی به اروپا رفت. او هم اکنون استاد ادبیات آمریکای لاتین در دانشگاه دوک امریکاست.

او رمان، شعر، داستان کوتاه، مقاله و کتاب‌های غیر داستانی گوناگونی را تاکنون منتشر کرده است و از برجسته‌ترین نام‌های ادبیات امریکای لاتین در سال‌های اخیر است. البته به انگلیسی هم می‌نویسد، هر سه نمایشنامه ترجمه شده توسط او به زبان انگلیسی آماده انتشار شده‌اند. جزییات بیشتر آن در موخره‌های آثار در متن کتاب آمده است.

خیالی مجنون داشتم که می‌توان این ترجمه‌ها را در تهران منتشر کرد. هم در دولت گذشته و هم در دولت کنونی، از طریق دو ناشر منتشر ماندم تا شرایط انتشار کتاب‌ها مهیا شود. ولی به جز دو مرتبه که سانسورهایی برای بیوه‌ها ارسال شد، خبری از جواز نشر نیامد.

من هم این خیال جنون‌آمیز را کنار گذاشتم و هم‌اکنون، ترجمه‌ها با اجازه آریل دورفمان در اختیار نشر نوگام قرار گرفته‌اند با این شرط که بخشی از درآمد کتاب در اختیار موسسه‌ای قرار بگیرد که در موضوع آزادی بیان برای ایران کار می‌کند.

 

نظر نوگام

پیرزنی در ساحل رودخانه منتظر است؛ زنی میانسال پشت پنجره منتظر است؛ زنی جوان در بند منتظر است.

هر سه منتظر هستند تا واقعیت ترسناکی که بر زندگی‌شان گذشته، تمامی‌اش را روبه‌روی چشمان مخاطب قرار بدهند. یکی داستانی از قتل‌های زنجیره‌ای و ناپدیدی اجباری به همراه خودش می‌آورد، دیگری صحبت از شکنجه، زندان اجباری و تاثیرهای بلندمدت آن برایتان باز می‌گوید و آخری، در جوی موهوم می‌خواهد به پسر بچه‌اش، به عزیز زندگی‌اش، توضیح بدهد که چطور آزادی بیان را ازش گرفتند، چطور او را به تیمارستان بردند، چطور آخرین نشانه‌های وجودی‌اش را از صحنه روزگار حذف کردند. او می‌خواهد با صدایی رسا سانسور را به پسربچه‌اش معرفی کند.

سه‌گانه مقاومت باری دیگر خیال‌پردازی‌های آریل دورفمان، نویسنده نام‌آشنای شیلیایی-آرژانتینی را به دنیایی جهان‌شمول از واقعیت متصل می‌کند تا پلی باشد بر خواننده و آنچه در زندگی تصمیم می‌گیریم و می‌تواند نابود کننده تمامی عزیزهای روزگار و زندگی‌مان باشد.

سه نمایشنامه بیوه‌ها، مرگ و دوشیزه، و خواننده متن روایت‌هایی تیره و دلتنگ از قرن گذشته‌اند، ولی هنوز هم می‌توانند در امروز ما هم اتفاق بیافتند، اگر حواس‌مان نباشد. این سه اثر را با ترجمه سیدمصطفی رضیئی و با اجازه رسمی نویسنده و مقدمه‌ای از او برای خواننده فارسی در این کتاب بخوانید.

 

 

نسخه الکترونیکی قدرت کابالا رایگان شد

 

قدرت کابالا، شگردی برای روح و روان نوشته یهودا برگ یا ترجمه‌ای از من و مقدمه‌ای از مرحوم منصور کوشان که پیش‌تر توسط انتشارات آرست، یکی از نشرهای زیر مجموعه اچ‌اند‌اس مدیا در سال ۱۳۹۱ به شکل چاپی و الکترونیکی منتشر شده بود، از هفته پیش در نسخه الکترونیکی به شکل رایگان در اختیار مخاطب فارسی‌زبان قرار گرفته است.

لینک دریافت نسخه الکترونیکی مجانی کتاب در گوگل‌بوکز - امکان دریافت نسخه پی‌دی‌اف - و یا خرید نسخه چاپی کتاب از این لینک.

 

 

«جاناتان استرنج و آقای نورِل» در ایران

 

 

لینک خبر در وب‌سایت ایسنا

 

 سیدمصطفی رضیئی از انتشار ترجمه رمان «جاناتان استرنج و آقای نورِل» نوشته سوزانا کلارک خبر داد.

 به گزارش ایسنا، این مترجم در توضیحی درباره این کتاب گفت: در سال 2010 میلادی، مجله‌ «تایم» 10 رمان برتر منتشرشده در 10 سال نخست هزاره‌ سوم میلادی را معرفی کرد و چهارمین رمان این فهرست ده‌گانه، رمان «جاناتان استرنج و آقای نورِل» نوشته سوزانا کلارک بود. امسال، شبکه‌ بی‌بی‌سی، نسخه‌ سریالی این رمان را عرضه کرد؛ رمانی که 11 سال بعد از انتشار خود، همچنان یکی از پرفروش‌ترین و مطرح‌ترین آثار منتشرشده در ژانر فانتزی است.

 او با بیان این‌که نسخه فارسی این رمان 1280 صفحه‌ای در انتشارات کتابسرای تندیس منتشر شده است اظهار کرد: «جاناتان استرنج و آقای نورِل» داستان دو جادوگر در قرن هفدهم و هجدهم میلادی در انگلستان است. در زمانه‌ای که این کشور درگیر جنگ‌های خود با ناپلئون بناپارت است، این دو جادوگر تلاش می‌کنند تا دست به احیای جادوی انگلیسی بزنند. این رمان در حقیقت یک سه‌گانه است که در قالب یک جلد منتشر شده. سه کتاب این سه‌گانه عبارت از «آقای نورِل»، «جاناتان استرنج» و «جان آکس‌گلاس» هستند. جان آکس‌گلاس، شاه افسانه‌ای انگلستان شمالی است که در قرن دوازدهم از سرزمین پریان به بریتانیا آمد و قلمرو خود را تاسیس کرد. در آن زمان بریتانیا مجموعه‌ای از کشورهای مختلف بود و این کشورها، به طور کلی به انگلستان شمالی و جنوبی تقسیم می‌شدند و هرکدام نام خود را داشتند. افسانه‌ها می‌گویند او 300 سال سلطنت کرد و بعد عازم سفری شد، از انگلستان خارج شد و دیگر بازنگشت. مردمان انگلستان شمالی، همچنان منتظر بازگشت شاه خود هستند. این شاه را با عنوان‌هایی مانند شاه سیاه و شاه زاغی خطاب می‌کنند. او بچه‌ای بیش نبود که توسط پریان از خانه پدری‌اش ربوده شد و به این سرزمین برده شد. سرزمین پریان، سرزمینی افسانه‌ای است که از گذشته‌های دور در روایت‌های فولکلوریک انگلستان، ایرلند و اسکاتلند جا خوش کرده است. قصه‌ها، رمان‌ها و حکایت‌های گوناگونی در مورد این سرزمین نوشته شده است.

 رضیئی در ادامه گفت: نگاه سوزانا کلارک به سرزمین پریان، یا به قول خود،‌ آن سرزمینِ دیگر، نگاهی متمایز است. او رمان خود را نه در قالب یک اثر ساده، بلکه بر سبک چارلز دیکنز و رمان‌های قرن نوزدهم، به شکل یک رمان فکاهی نوشته است. نویسنده خود در کتاب دخالت می‌کند و بعضی‌ جاها، نظر شخصی خودش را از زبان نویسنده می‌نویسد. در عین حال، دیدگاه‌های شخصیت‌های گوناگون در کتاب بیان می‌شوند و این دیدگاه‌ها اغلب در تضاد با هم هستند. نویسنده نگاهی ویژه به شخصیت‌هایش دارد، سعی می‌کند تا آنها را آن‌طور که هستند جلوه بدهد. با آنها شوخی می‌کند و آنها را دست می‌اندازد. شخصیت‌هایش را بالا می‌کشد و بعد به آنها به شکل یک احمق تمام‌عیار نگاه می‌کند. همچنین اثر به شکل یک رمان تاریخی نوشته شده است و لبریز از ارجاع به کتاب‌ها، شخصیت‌ها و داستان‌هایی است که بعضاً در هیچ کجای دیگری خارج از این رمان دیده نمی‌شوند، بعضاً‌ بخشی از ادبیات فولکوریک بریتانیای کبیر هستند. در رمان بیشتر از 100 زیرنویس آمده است و این زیرنویس‌ها، بخشی از اثر هستند. بعضی از آنها در قالب یک داستان کوتاه نوشته شده‌اند و برخی از آنها توضیحاتی در توضیح مسائل مطرح‌شده در رمان هستند و به راحتی می‌توانند خواننده را گیج کنند تا اینکه به او آگاهی بیشتری ببخشند. زبان این اثر، زبانی متمایز است. خوانش «جاناتان استرنج و آقای نورِل» کار ساده‌ای نیست. یک منتقد ادبی آمریکایی در مورد این رمان گفته بود «شاید خواندن نیمی از رمان، سه ماه وقت شما را بگیرد، اما مابقی آن را سه‌روزه خواهید خواند.» کتاب نثری همراه با غلط‌هایی گرامری یا نگارشی دارد، من هم سعی کرده‌ام تا این موارد را در ترجمه‌اش لحاظ کنم. ترجمه این رمان، سه سال زمان برده است.

 او همچنین بیان کرد: نیل گیمن، نویسنده برجسته آمریکایی درباره «جاناتان استرنج و آقای نورِل» گفته است: «برجسته‌ترین رمان ژانر فانتزی که در 70 سال گذشته منتشر شده است.» اشاره او، به انتشار «ارباب حلقه‌ها» نوشته‌ جی. آر. آر. تالکین است. در میان مجموعه گسترده جوایزی که این رمان برنده آنها شده است، می‌توان به این موارد اشاره کرد: برنده جایزه ادبی هوگو، برنده رمان اول جایزه لوکاس، برنده جایزه جهان فانتزی، جایزه کتاب بریتانیا، کتاب نخست نویسنده. همچنین این رمان نامزد نهایی جوایز برجسته‌ای چون من بوکر، وایت‌برد، کتاب گاردین و نیبولا شده است.

 «جاناتان استرنج و آقای نورِل» با قیمت 70 هزار تومان منتشر شده است. مترجم کتاب، سیدمصطفی رضیئی، این روزها ترجمه‌ مجموعه داستان‌های سوزانا کلارک، برگرفته از شخصیت‌ها و روایت‌های مطرح‌شده در رمان «جاناتان استرنج و آقای نورِل» را برای انتشار آماده می‌کند. 

سه سال جادویی: ترجمه و انتشار «جاناتان استرنج و آقای نورِل»

 

همین یادداشت را در وب‌سایت مرور بخوانید

 

سیدمصطفی رضیئی، شاعر، وبلاگ‌نویس، روزنامه‌نگار و مترجم ایرانی مقیم مترو ونکوور در ساحل غربی کانادا است. جدیدترین ترجمه‌اش، «جاناتان استرنج و آقای نورِل» نوشته‌ی سوزانا کلارک را کتابسرای تندیس در 1280 صفحه به بهای 70 هزار تومان منتشر کرده است.

«خرد جمعی» نوشته‌ی جیمز سوروویکی، «بچه برفی» نوشته‌ی آیوین آیوی، «خدا حفظ‌تان کند دکتر که‌وارکیان» نوشته کورت ونه‌گات جونیور، چهار جلد از مجموعه‌ی «خیابان هراس» نوشته‌ی آر. ال. استاین، از دیگر ترجمه‌های منتشر شده‌ی او در تهران هستند. او چهار دفتر از چارلز بوکاوسکی را به شکل اینترنتی منتشر کرده است و مجموعه‌ی نمایشنامه‌های کوتاه او را هم وب‌سایت مرور بتدریج منتشر می‌کند.

رضیئی این یادداشت را اختصاصی برای وب‌سایت مرور نوشته است و در آن از تجربه ترجمه و انتشار «جاناتان استرنج و آقای نورِل» می‌گوید. این کتاب در بازه‌ی زمانی سه ساله در ایران، ترکیه و کانادا ترجمه شده است.

 

او بندرت حرفی از جادو می‌زد، و وقتی هم سخنی می‌گفت، بیشتر شبیه درس‌های تاریخی بود و هیچ‌کسی حوصله‌ شنیدنش را پیدا نمی‌کرد.

اولین خط «جاناتان استرنج و آقای نورِل»

 

لحظه‌های ترجمه

گیتا گرکانی یک روز بهم گفت ترجمه مثل کلیه برای روح آدمی است، انسان را از درون تصفیه می‌کند. حرفش برای یک نفر مثل من حقیقت محض است، ده سال پیش یک روز شعری از ادگار الن پو به دست گرفتم و با آن زبان نپخته، شروع به ترجمه‌اش کردم. حالا، اینجا نشسته‌ام، در ساحل غربی کانادا و به عکس‌ها خیره‌ام: به تصویر ترجمه‌ی تازه‌ام در کتابفروشی کتابسرای تندیس در تهران. چهاردهمین ترجمه‌ام که به شکل چاپی در تهران عرضه می‌شود و البته، اولین کتابم که جلد گالینگور دارد.

حجمش البته نفس‌گیر شده است، از دو نفری که در تهران کتاب را دیده‌اند، شنیدم که می‌گفتند به دست گرفتن کتاب کار راحتی نیست. حق هم دارند، 1280 صفحه است و اثر سنگین‌وزنی هم شده، هرچند طرح جلدش، دوست‌داشتنی‌ترین طرح جلدی است که تاکنون بر کتاب‌هایم نقش بسته‌اند.

هیچ‌کدام از کتاب‌هایم، این تعداد جایزه را برنده و نامزد نشده بودند: کتاب سال تایم، پیپل، واشنگتن پست، کریستین ساینس مانیتور، سان فرانسیسکو کرانیکل، شیکاگو تریبیون، سیاتل تایمز، کتاب برگزیده بوک سنس، نیویورک تایمز، سالن.کام، ویلیج ویس، آتلانتا جورنال، برنده جایزه ادبی هوگو، برنده جایزه جهان فانتزی، برنده رمان اول جایزه لوکاس، برنده کتاب نخست نویسنده در جایزه کتاب بریتانیا، برنده جایزه میتوپوئیک و...

حالا نسخه‌ی تلویزیونی‌اش را هم بی‌بی‌سی امریکا عرضه کرده است و البته،‌ نسخه فارسی‌اش، این بچه‌ی نازنینم، این 333 هزار کلمه‌ای که به جانم بسته بودند، همه بدون یک کلمه تغییر و ممیزی در تهران منتشر شده‌اند.

داستان این ترجمه، داستان گذشته‌های نه چندان دور است. داستان یک روز بعدازظهری که همراه شیوا مقانلو به دفتر کتابسرای تندیس رفته بودم و برای اولین بار برادران میرباقری را دیدم، حرف ترجمه شد و گفتند یک کتاب محشر دارند و برایش دنبال مترجم هستند، البته کار ساده‌ای نیست، گفتند چند مترجم گفته‌اند کتاب عالی است، ولی وقت ترجمه‌اش را پیدا نمی‌کنند.

گفتم کتاب را ببینم، همراه علی آقای میرباقری رفتیم به کتابفروشی و آنجا علی آقا یک پاکت حجیم از عقب مغازه آورد و روی یک میز جلویم گذاشت: کمی بیشتر از یک هزار صفحه، کپی از نسخه‌ی اصلی کتاب بود، فونت را بزرگ‌تر کرده بودند تا راحت خوانده شود.

ذهنم چرخ می‌خورد، زمان کمی به جلوتر می‌رود، استانبول جلوی گیت هواپیمایی لوفتانزا ایستاده‌ام و متصدی مجدد تاکید می‌کند پنج کیلو اضافه بار دارم و فکر می‌کنم به اینکه چرا ترازویی که چمدان را با آن وزن کرده‌ام،‌ این‌قدر نتیجه‌ی پرتی بهم داده است.

چمدان را باز می‌کنم و در سراسیمگی فرودگاه، دسته‌ای کاغذ به متصدی می‌دهم و می‌گویم این‌ها را دور بریزید. کاغذهای بخش اول و دوم جاناتان استرنج جزو همین کاغذها بودند. دو بخش تمام شده بود و بخش سوم را نگه داشته بودم تا در کانادا کار را به نتیجه برسانم.

یادم می‌آید آن روز که آخرین کلمه‌ها را نوشتم: «و در تاریکی ناپدید شد.» چشم‌هایم را بستم، دگمه ذخیره فایل ورد را زدم و نزدیک بود گریه‌ام بگیرد. به بیرون اتاق خیره شدم،‌ به هوای نیمه ابری و به آسمان رنگارنگ و یک نفس عمیق کشیدم. یک نفس خیلی عمیق کشیدم و سه سال لحظه‌های ترجمه «جاناتان استرنج و آقای نورِل» نوشته‌ی سوزانا کلارک تمام شده بود.

333 هزار کلمه چند لحظه‌ی زندگی است؟ نمی‌دانم، سه سال کار کتاب طول کشیده و تمام لحظه‌های کار بر کتاب را مانند عشقی عزیز، لذت بردم.

 

یک کلاسیک مدرن

مجله تایمز در اولین ماه‌های سال 2011 میلادی، فهرستی از ده رمان برجسته‌ی اولین ده سال هزاره‌ی جدید را منتشر کرد، چهارمین عنوان این مجموعه را هم به «جاناتان استرنج و آقای نورِل» داد. این رمان البته کار ساده‌خوانی نیست. یک منتقد ادبی زمانی در موردش نوشته بود: «شاید خواندن نصف این رمان،‌ سه ماه وقت‌تان را بگیرد، اما نیمه‌ی دوم آن را سه روزه خواهید خواند.»

رمان به سبک چارلز دیکنز نوشته شده است، همراه اثر، نقاشی‌هایی سیاه و سفید نقش بسته‌اند و البته، تمامی آنها ضمیمه نسخه‌ی فارسی شده‌اند. کتاب بیشتر از یکصد پانوشت ضمیمه‌ی خودش دارد، تمامی آنها بخشی از رمان هستند. برخی از آنها به قامت یک داستان کوتاه – با حجمی بیش از 3 هزار کلمه – هستند و برخی دیگر اشاره به کتاب‌ها و نوشته‌هایی می‌کنند که خود یا بخشی از این رمان هستند، یا بخشی از رمانی که سوزانا کلارک در دنباله‌ی این رمان، به نگارشش مشغول است.

ضمیمه‌ی این رمان، یک کتاب داستان کوتاه هم منتشر شده است، 9 داستان کوتاه در مجموعه‌ی «بانوان گریس آدیو و چند داستان دیگر» که به زودی ترجمه‌اش را به دست می‌گیرم و امیدوارم تا پایان امسال، این کار هم آماده شده باشد. این داستان‌ها بر اساس شخصیت‌ها، زیرنویس‌ها و چهره‌های رمان «جاناتان...» نوشته شده‌اند.

این رمان را بی‌اندازه تحسین کرده‌اند و هیچ‌کسی برتر از نیل گیمن در مورد آن نگفته است: «مهم‌ترین رمان فانتزی که در هفتاد سال گذشته منتشر شده است.» اشاره‌اش البته به هفتاد سال قبل از انتشار «جاناتان...»، به انتشار «ارباب حلقه‌ها» نوشته‌ی جی. آر. آر. تالکین است.

 

تاریخی نو از گذشته

رمان را خلاصه چنین تعریف می‌کنند: تاریخ احیای جادوی انگلیسی توسط جاناتان استرنج و گیلبرت نورِل در زمان جنگ‌های بین بریتانیا و امپراتور ناپلئون بناپارت. هرچند کتاب فراتر از این یک خط است: لبریز از شگفتی و جادو است، لبریز از سرزندگی و اسرار است.

رمان از سوال‌هایی پر شده که شاید هرگز به پاسخی برایشان نرسید، مگر اینکه خواننده‌ای خیال‌باف باشید و بتوانید نکته‌های نویسنده را راحت درک کنید و تکه‌های داستان‌ را از گوشه و کنار رمان درآورید و کنار هم بچینید و از خوانش خودتان، لذت وافری هم ببرید.

حالا که کتاب تمام شده و منتشر شده، این سؤال اساسی روبه‌رویم است: از نتیجه‌ی کار راضی‌ام؟ البته که راضی‌ام! ولی آیا خواننده‌ام هم کتاب را راحت درک می‌کند؟ امیدوارم این چنین باشد. لحظه‌ی انتشار اثر و اولین هفته‌ی بعد از آن، وحشتناک‌ترین روزهای زندگی یک مترجم مثل من است. همیشه از خودت می‌پرسی، آیا کار را درست انجام داده‌ام؟ آیا همه‌چیز، همان‌طوری است که می‌خواستم؟ آیا همه‌چیز درست و مرتب است؟

امیدوارم همین‌طوری باشد. هرچند حرفم، همان حرفی است که در آخرین مصاحبه‌ام در آخرین روزهای اقامتم در تهران گفتم: «دنبال خلق شاهکار نمی‌روم.» دنبال خلق شاهکار هم نرفته‌ام ولی کارهایم را درست انجام داده‌ام. حالا باید منتظر بمانم تا «جاناتان...» هم راه خودش را پی بگیرد و پیش برود و روزگار خوب و خوش خودش را داشته باشد. امیدوارم برای خواننده‌ی ایرانی، اثری جذاب باشد و جایگاه واقعی خودش را پیدا کند.

 

 

چالش‌های ترجمه در پاکدست نوگام

 

صحبت‌هایم با پاکدست نوگام در موضوع چالش‌های ترجمه. یکی از بهترین مصاحبه‌هایم، البته به شکل فایل صوتی موجود است و نسخه‌ی مکتوب ندارد.

 

به دوازدهمین پادکست نوبانگ گوش کنید:
ترجمه‌های پرغلط و پاسخ مترجمان، آخرین درسگفتار احمد پوری درباره مترجمان شعر در ایران، درگذشت رضا دانشور، نویسنده و نمایشنامه‌نویس ایرانی، گفتگو با سیدمصطفی رضیئی درباره چالش‌های ترجمه در نشر ایران و داستان‌خوانی از کتاب صوتی «سایه‌های چوبی» نوشته‌ی لیلا معظمی.

سوال این هفته‌ی ما:  به نظر شما کدوم پادکست ما بهترین بوده؟

کافیه جواب‌، پیشنهاد، انتقاد و هر نظری که دارید رو با موبایل یا رکوردر برامون ضبط کنید و بفرستید. اگر هم خواستید برامون همین‌جا بنویسید یا با عنوان «پادکست نوبانگ» ایمیل بزنید. یادتون باشه که حتی می‌تونین طرح یا موضوع یه پادکست بهمون پیشنهاد بدین و در تولیدش هم کمک کنید:
contact@nogaam.com

 

 

شعرهای چارلز بوکاوسکی در گفت‌وگو با مترجم؛ همه ما بدبختیم

 

مهرداد قاسم‌فر و من در موضوع ترجمه‌هایم از چارلز بوکاوسکی صحبت کردیم و نسخه‌ی مکتوب و صوتی مصاحبه در این لینک منتشر شد.

 

در کنار جک کرواک،‌ ریچارد براتیگان و عده‌ای دیگر، چارلز بوکاوسکی از نامدارترین شاعران آمریکایی دوره‌ای است که به نسل «بیت» مشهور شده‌اند. شاعرانی که از اواسط دهه پنجاه میلادی پایه‌گذار جنبشی عموما‌ً‌ معترض به هنجارهای اجتماعی بعد از جنگ جهانی دوم بودند.

آثار چارلز بوکاوسکی عموما‌ً‌ در ایران غیر قابل چاپ تشخیص داده می‌شود مگر با سانسور گسترده. حالا چهار مجموعه از شعرهای بوکاوسکی به همت مصطفی رضیئی با زبانی پاکیزه و امانت‌دارانه ترجمه و یکجا به طور مجانی در نشر الکترونیکی شهرگان منتشر شده: مست پیانو بنواز مثل سازی ضربی تا وقتی کمی از نوک انگشت‌هایت خون بچکد، سوختن در آب، غرق شدن در شعله،‌ دعای خیر مرغ مقلد و شعرهای عاشقانه اتاق‌های اجاره‌ای.

مصطفی رضیئی مهمان این هفته برنامه ما است. اما پیش از گفتگویمان شعری از چارلز بوکاوسکی را با صدای مترجم بشنوید. از دفتر «شعرهای عاشقانه اتاق‌های اجاره‌ای» شعر شماره چهار.

زخم موقع اصلاح

گفت هیچوقت کاملا‌ً درست نیست: طوری که مردم نگاه می‌کنند،

طوری که موسیقی می‌نوازد، طوری که کلمات نوشته

می‌شوند.

گفت هیچوقت کاملا‌ً‌ درست نیست: تمام چیزهایی که به ما

آموخته‌اند، تمام عشق‌هایی که دنبالشان می‌دویم، تمام مرگ‌هایی که

باهاشان می‌میریم، تمام زندگی‌هایی که زندگی می‌کنیم،

اینها هیچ‌وقت کاملا‌ً‌ درست نیستند،

اینها به زحمت به حقیقت نزدیک می‌شوند،

این زندگی‌هایی که زندگی می‌کنیم

یکی بعد از دیگری،

به نام تاریخ روی هم تلنبارشان می‌کنیم

زباله گونه‌ها،

انهدام نورها و راه،

هیچ‌کدام کاملا‌ً درست نیست،

گفت اصلا‌ً‌ به زحمت می‌توانند

درست باشند.

 

جواب دادم،

فکر می‌کنی

این‌ها را نمی‌دانستم؟

 

و از آینه دور شدم.

صبح بود، بعد از ظهر بود

شب بود.

 

چیزی عوض نشده بود

همه چیز سرجای خودش قفل شده بود،

چیزی برق زد، چیزی شکست،

چیزی باقی ماند.

 

من از پله‌ها پایین رفتم

و واردش شدم.

***

خیلی سپاسگزارم آقای مصطفی رضیئی. شما همزمان چهار کار از چارلز بوکاوسکی را به صورت الکترونیک در نشر شهرگان کانادا منتشر کردید که به صورت مجانی برای مخاطبان و علاقمندان شعر جهان به خصوص علاقمندان خاص شعر بوکاوسکی قابل دسترسی است. چطور شد که دست به چنین کاری زدید و چهار کار سنگین از بوکاوسکی را ترجمه و با این کیفیت منتشر کردید به صورت الکترونیکی و بدون مطالبه هیچ پولی برای استفاده از این کتاب‌ها؟

مصطفی رضیئی: خب، بعد از اینکه نگذاشتند کتاب‌ها در ایران منتشر شود این آخرین راه حل باقی مانده بود. مسئله دیگر هم این است که کتاب‌ها برای همه در دسترسند و همه می‌توانند آنها را دانلود کنند،‌ بخوانند و به دوستانش بدهند که آنها هم بخوانند. به این ترتیب کتاب‌ها می‌توانند به مخاطبی دست پیدا کنند که کتاب‌های چاپی الزاما نمی‌توانند. این مخاطب هم صرفا داخل ایران یا داخل کانادا نیست بلکه می‌تواند هر جای دنیا باشد.

می‌دانیم که چارلز بوکاوسکی از زبانی بسیار رها و آزاد در شعرش بهره می‌گیرد و در قید و بند آنچه اخلاق سنتی ایجاب می‌کند، نیست. شما کارهایی از او را ترجمه کردید و برای گرفتن مجوز به وزارت ارشاد دادید. البته لابد کارهایی را انتخاب کرده بودید که از نظر ارشاد مشکلی نداشته باشد، اما آنها هم تحمل نشده و ظاهرا مجور نگرفتند.

درست است. در حقیقت این شعرها در قالب پنج دفتر به ارشاد رفته بودند و آن دفترها دو تفاوت اساسی با این دفترهایی که الان منتشر شده‌اند دارند. یکی اینکه حجمشان خیلی کمتر بود و یکی هم اینکه بعضی از کلمات در آنها استفاده نشده بود چهار تا از آن دفترها را به‌طور شفاهی توقیف کردند و در نهایت یکی از دفترها با حدود ۱۲ صفحه حذف مجوز گرفت ولی حتی همان هم امکان انتشار پیدا نکرد. علتش این بود که روزنامه کیهان مقاله مفصلی منتشر کرد به اسم «چشمه چطور باتلاق شد» و در آنجا به نمونه شعرهایی که به قول آنها وزارت اطلاعات لطف کرده و جلوی انتشارش را گرفته است، اشاره شد که این میان سطرهایی از دفتر شعر «دعای خیر مرغ مقلد» هم بود. خلاصه همان سطرهایی که روزنامه کیهان از این مجموعه منتشر کرد باعث شد که ناشر جرات نکند حتی کتابی را که دارای مجوز است، منتشر کند.

در حال حاضر این چهار مجموعه بدون هیچ سانسور و بدون هیچ حذف و اضافاتی به شکل خیلی تمیز و مرتب هم درآمده و در انتشارات الکترونیکی شهرگان برای هر مخاطب و علاقمندی که الان صدای ما را می‌شنوند، قابل دسترسی است. اما برگردیم به شیوه ترجمه این شعرها. به نظر من برگرداندن زبان شعری بوکاوسکی فارغ از دشواری‌ نبود.

من سعی کردم یک زبان ساده فارسی انتخاب کنم. چیزی که وجود دارد این است که بوکاوسکی وقتی شعر می‌خواند خیلی ساده و معمولی شروع می‌کند و شعرش را می‌خواند. انگار دارد از یک صفحه روزنامه یک مقاله می‌خواند. من فکر می‌کنم این زبانی که انتخاب شده برای انتقال شعرها به زبان فارسی مناسب است. این را هم در نظر دارم که ترجمه شعر اصلا‌ً‌ موضوع ساده و راحتی نیست.

بزرگترین مشکلی که شما با آن دست و پنجه نرم کردید در ترجمه همه این شعرها از بوکاوسکی که مقدارش هم کم نیست،‌ چه مواردی بود؟

یکی موضوع شکست خط است. بوکاوسکی در لحظاتی که حتی در انگلیسی هم معمول نیست، خطش را می‌شکند و می‌رود به خط بعد. یعنی من بیشتر احساس کردم که چون دلش می‌خواست رفته خط بعدی، نه اینکه چون الزامی وجود داشته. این بعضی وقت‌ها کار را سخت می‌کند. چون بعضی جاها تنها یک کلمه رفته خط بعد. من سعی کردم به همان نحوی که او دلش می‌خواهد عمل کنم. مسئله دیگر کلمه‌هایی است که بوکاوسکی استفاده می‌کند، کلمه‌هایی که شاید برای بعضی خواننده‌های فارسی زبان شوک‌آور باشد وقتی ببینند که یک نفر راحت در مورد خیلی مسائل صحبت می‌کند و کلمه‌هایی استفاده می‌کند که عادت نداریم توی کتاب‌ها ببینیم، مخصوصا‌ً‌ در کتاب‌های شعر. من سعی کردم همان کلمه‌ها را بیاورم، بدون این که دست ببرم در آنها.

راحتی زبان بوکاوسکی و بیان بی‌قید و بند احساس شاعر، شعر او را مملو از کلمات و واژگانی می‌کند که به اعضا و اندام و بدن آدم برمی‌گردد، زنان و مردان و همینطور زندگی‌ که خودش گذرانده. تجربه‌های شخصی و زیسته او را در شعرهایش می‌شود دید. اما یک تلخی فردی، یک پوچ‌انگاری زندگی، یک بی‌اعتباری جهان در شعر او هست در حالی که یک سرخوشی پرامید هم در شعرهایش موج می‌زند.

درست است. بوکاوسکی را به نوعی ملک الشعرای آدم‌های فقیر آمریکای شمالی می‌شناسند. برای این که او با این آدم‌ها زندگی کرده. همان طور که آنها زندگی می‌کردند در اوج فقر. برای سال‌ها با آنها کار کرده و با آنها مست کرده. با آنها خوابیده. با آدم‌هایی که دور و برش بودند و نتیجه تمام این‌ها را در نوشته‌هایش درآورده. من وقتی داستان‌ها و رمان‌های بوکاوسکی را می‌خوانم احساس می‌کنم که همه شان به نوعی کتاب خاطرات هستند. سرزندگی‌اش هم مثل معجزه است، مثل معجزه‌ای که یک نفر به آن رسیده باشد. یک ایمان فردی است که به خودش دارد و این را منتقل می‌کند به خواننده‌اش. درست است که همه ما به نوعی بدبختیم ولی زندگی چیزهای خوب خودش را هم دارد.

 

ساده مثل زندگی: بوکاوسکی، شعرهایش و ترجمه‌هایش

 

گفت‌وگوی سپیده جدیری و من در موضوع ترجمه‌هایم از چارلز بوکاوسکی در مجله‌ی «شهروند بی‌سی» در مترو ونکوور در غرب کانادا منتشر شد. نسخه‌ی آنلاین مصاحبه را وب‌سایت شهرگان منتشر کرده است.

 

چهار دفتر شعر چارلز بوکاوسکی در بهار امسال توسط وب‌سایت «شهرگان»، متعلق به هفته‌نامه «شهروند بی‌ سی» با ترجمه سیدمصطفی رضیئی به شکل الکترونیکی و رایگان منتشر شدند. «مست پیانو بنواز مثل یک ساز ضربی تا وقتی که از نوک‌ انگشت‌هایت خون بچکد»، «دعای خیر پرنده مقلد»، «سوختن در آب، غرق شدن در شعله» و «شعرهای عاشقانه اتاق‌های اجاره‌ای»، در مجموع کمی بیشتر از ۷۵۰ صفحه شعر ترجمه هستند.

رضیئی پیش از این «ناخدا برای ناهار بیرون رفته و ملوان‌ها کشتی را در اختیار گرفته‌اند» از بوکاوسکی را توسط وب‌سایت گردون و به لطف عباس معروفی به شکل الکترونیکی منتشر کرده بود. هرچند او فقط مترجم شعر نیست، «قدرت کابالا» نوشته یهودا برگ در نشر آرست (اچ‌اند‌اس مدیا)، «خرد جمعی» نوشته جیمز سورویکی در نشر کتابسرای تندیس، «بچه‌برفی» نوشته آیووین آیوی در نشر مروارید، چهار جلد از خیابان هراس نوشته آر. ال. استاین در نشر ویدا، «خدا حفظ‌تان کند دکتر که‌وارکیان» نوشته کورت ونه‌گات و «پدر و مادرها هم آدم‌اند و چند نمایشنامه‌ی مدرن دیگر» در نشر افراز از ترجمه‌های تاکنون منتشر شده‌ او هستند.

شما به عنوان مترجم آثار بوکاوسکی، این‌ سخنِ تعدادی از شاعران و چهره‌های آکادمیکِ آمریکا را که می‌گویند شعر بوکاوسکی عامه‌پسند است و آن را به نسبتِ آثار همتایان‌اش در نسلِ بیت، به خصوص گینزبرگ، دارای کیفیتِ به مراتب پایین‌تری می‌دانند می‌پذیرید؟

البته که نه. هرچند قبول هم ندارم بوکاوسکی را بخشی از نسل بیت حساب بکنیم. نسل بیت دوستی‌ها، رفت‌وآمدها، جلسه‌ها و برنامه‌های مشترکی داشته‌اند که بوکاوسکی در حاشیه تمامی آنها قرار می‌گیرد. او برای همتایان ادبی خودش، یک غول خیابانی عجیب‌وغریب است که مست می‌کند، فحش می‌دهد، از هر چیزی صحبت می‌کند و در کمال تعجب، نوشته‌هایش را چون کاغذ زر می‌برند. خواننده‌هایش در سرتاسر دنیا کتاب‌هایش را به زبان‌های گوناگون می‌خوانند و او را چون خدایی ستایش می‌کنند. هرگز هم سرچشمه‌ی قلم‌اش خشک نمی‌شود، دیوانه‌وار می‌نویسد و دیوانه‌وار هم خوانده می‌شود.

بوکاوسکی درنهایت، شبیه به چهره‌های مرسوم ادبیات امریکایی نیست. از بخش فقیرتر جامعه آمده است، تحصیلاتی ندارد، در محفل‌های ادبی نبوده است، آنچه دوست داشته خوانده است، موسیقی‌ای که دوست داشته گوش کرده است و آن‌طور که خواسته، نوشته است. ترومن کاپوتی در مورد بوکاوسکی گفته بود، «فقط تایپ می‌کند». بوکاوسکی هم در جواب‌اش به عشق‌اش به ماشین تحریرش، به نوشتن و به پیاده کردن کلمات بر روی کاغذ می‌گوید.

در زمینه کیفیت هم قبول نمی‌کنم. بوکاوسکی ساده می‌نویسد، خیلی زودتر از بیشتر همتایان ادبی خودش فهمیده بود باید ساده نوشت تا خواننده قبول‌ات کند. سادگی‌اش از مدل سادگی مثلاً ارنست همینگوی هم متمایز است. همینگوی ساده می‌نویسد ولی بین خطوط‌اش، انبوهی سختی در درک معنا نهفته است. بوکاوسکی ساده می‌نویسد و ساده هم می‌شود او را فهمید. او خواننده‌اش را هم بین طبقه ممتاز، تحصیل‌کرده و روشنفکر جامعه نمی‌جوید. او آدم‌های فقیر، زجر دیده، انسان‌های خسته عصر مدرن را خطاب حرف‌هایش قرار می‌دهد. به قول مشهور هم آنچه از دل برآید بر دل نشیند. از عمق وجود خودش صحبت می‌کند، چیزی را هم غربال نمی‌کند، حرف‌اش هم به دل خواننده‌اش می‌نشنید.

یک تفاوت عمده هم با گینزبرگ دارد، گینزبرگ یک خودنمایی دارد که بوکاوسکی فاقد آن است. بوکاوسکی دل‌اش می‌خواهد آبجو و شراب‌اش را بنوشد، شعر و داستان‌اش را بنویسد و سرش به کار خودش مشغول باشد. برخلاف آن گینزبرگ شاگرد دور خودش جمع می‌کند، مدرسه درست می‌کند، محفل‌های ادبی شکل می‌دهد، هم خودش، هم آدم‌های اطراف‌اش و هم به‌نوعی کلیت جامعه امریکا را تغییر می‌دهد. بوکاوسکی علاقه‌ای به این چیزها ندارد. هرکدام راه متفاوتی می‌روند و هرکدام به شکلی برجسته هستند و ماندگار.

در مجموع، چقدر مفهوم شعر عامه‌پسند در آمریکا و شعر عامه‌پسند در ایران را مشابه یا متفاوت از هم می‌دانید؟ حتی اگر نگوییم عامه‌پسند، به نظر شما آنچه در ایران به عنوان جریان ساده‌نویسی در شعر مطرح می‌شود چقدر با شعر شاعرِ پُر خواننده‌ای مثل بوکاوسکی قابل قیاس است؟

ما یک تفاوت عمده با هم داریم: سانسور و خودسانسوری. نویسنده ایرانی هنوز یاد نگرفته است چطور با لایه‌های مختلف سانسور کنار بیاید. سانسوری که حکومت، جامعه، خانواده، مذهب، فرهنگ، سنت، مدرسه و دوست و رفیق و آشنا به او تحمیل می‌کنند. ما مرتب سعی در پنهان‌کاری داریم. بوکاوسکی چنین تلاشی نمی‌کند. او می‌نشیند و به ساده‌ترین شکل ممکن – هرچند نه همیشه، چون بعضی شعرهایش بی‌اندازه پیچیده می‌شوند – به بیان تصویرهای شعری‌اش مشغول می‌شود.

یک مثال ساده‌اش، ما چقدر می‌توانیم ساده از شکست‌های ممتد زندگی‌مان حرف بزنیم؟ چطور می‌توانیم ناامیدی‌مان از خودمان را شرح بدهیم؟ چطور می‌توانیم بدبختی و بیچارگی جسمی و روحی خودمان و پدرمان و مادرمان و دوست‌مان و هم‌خوابه‌مان را بنویسیم؟ بوکاوسکی این کار را می‌کند. سایه‌ای بر چیزی نمی‌کشد، هیچ‌چیزی را محو و پنهان نگه نمی‌دارد. حرف می‌زند و آنچه می‌خواهد، بر زبان می‌آورد. برایش هم مهم نیست بقیه – حالا همسر و دوست و رفیق و ناشر و منتقد و سیاست‌مدار و هر کسی که هستند – درباره‌ نوشته‌اش چه می‌گویند.

حالا اگر یک نویسنده ایرانی بخواهد همین‌طور بنویسد، اگر بتواند خودسانسوری نهفته ناآگاهانه درونی‌اش را کنار بزند، با خانواده و دوست و رفیق‌اش چه می‌خواهد بکند که توی سر چنین نوشته‌ای خواهند زد؟ با جامعه و ناشر و سانسور حکومتی چه می‌خواهد بکند؟ شرایط نویسنده ایرانی با شرایط بوکاوسکی در زمینه نوشتن ابداً برابر نیست. نتیجه‌شان هم یکی نمی‌شوند.

برای شما که ترجمه‌های زیادی از سبک‌های متفاوتِ ادبی را در کارنامه دارید، دشواری‌های ترجمه‌ی اشعار بوکاوسکی کدام بود؟ ترجمه‌ی اشعار او چالش‌برانگیزتر بود یا ترجمه‌‌هایی که از اشعار دیگران داشتید؟

هر اثری سختی‌های خودش را دارد. بوکاوسکی نزدیک به هشت سال طول کشید از ترجمه اولین شعرش تا انتشار الکترونیکی این چهار جلد. در این هشت سال هم من یکی مرتب تغییر کردم. اول شاید وقتی چند شعرش در مورد سکس را ترجمه کرده بودم، جرات نداشتم آنها را نشان کسی بدهم. طول کشید و به خودم زمان دادم تا با انتشار کامل شعرها کنار بیایم. یعنی بزرگ‌ترین مشکلم در ترجمه بوکاوسکی، کنار آمدن با خودسانسوری درونی‌ام است.

بعد از آن، انتخاب لحن بود. چطور بنویسم تا سادگی جمله‌ها باقی بماند، ولی شعر باشند، ولی برابر متن شعر انگلیسی‌اش باشند. چطور جمله‌ها را بشکنم تا برابر سبک نوشتاری بوکاوسکی باشد. از شکسته‌نویسی پرهیز کردم، چون بوکاوسکی شکسته نمی‌نویسد – به جز چند مورد معدود که در ترجمه‌ها هم زبان برابر متن انگلیسی، شکسته است. جلسه‌های شعرخوانی‌اش را در یوتیوب نگاه کنید، انگار روزنامه می‌خواند؛ ولی همراه با طعنه‌ای سنگین می‌خواند. نیشخندی بر لب‌اش دارد و ورای سادگی‌اش، حرف‌ها می‌زند.

درنهایت هم حواسم بود که اول از همه، این شعرها را برای خودم ترجمه می‌کنم. اگر خودم راضی باشم، خواننده‌ام هم راضی خواهد بود. هرچند ترجمه برایم سختی نیست، به قول دوستم، ترجمه مثل دستگاه دیالیز برای روح مترجم است، تصفیه‌ات می‌کند و سختی‌های زندگی‌ات را می‌گیرد. بوکاوسکی هم در این میان در تصفیه وجودم عالی عمل کرد.

 علت این‌که این چهار کتاب را از بین کتاب‌های پُر شمارِ بوکاوسکی برای ترجمه انتخاب کردید چه بود؟

ترجمه‌ها با یک برنامه مشخص و ویژه انجام نشدند. من سرباز بودم و هر چی دستم می‌رسید می‌خواندم. در بوشهر با آن غروب‌های طولانی،‌ نزدیک ساحل در نیروی دریایی خدمت می‌کردم. کارم هم در کتابخانه بود. کتابدار بودم. می‌رفتم آنجا و باید پشت میز می‌نشستم و کسی هم نمی‌دید چه می‌کنم و می‌شد یک دل سیر کتاب خواند. از اینترنت از طریق بنیاد شعر امریکا، به خواندن شعرهای مختلف شاعرهای امریکایی نشستم. بوکاوسکی را آنجا یافتم. بعد هم گشتم و بیشتر و بیشتر شعر از او یافتم. بعد هم چند کتاب از او دستم رسید. من هم هرچه دوست داشتم، برای دل خودم ترجمه می‌کردم. فکر خاصی هم ورایشان نبود.

یک موقعی دیدم اندازه یک کتاب ترجمه دستم دارم. همان روز – دقیقاً همان روز – روزنامه کارگزاران نوشت که نمی‌دانم هفت، یا هشت مترجم نشسته‌اند به ترجمه بوکاوسکی. گفتم به سلامتی. اکثر کتاب‌هایشان هم منتشر شد. بعد برای یک دوست نشستم به ترجمه چند جلد دیگر بوکاوسکی. که خودش بخواند و لذت ببرد. بعد هم به سرم زد کتاب‌ها را منتشر کنم. نشرهای مختلفی کتاب‌ها را رد کردند. آخرسر افراز در پنج دفتر آنها را فرستاد به ارشاد و آنجا هم خب چهار جلد توقیف شد، یک جلد مجوز گرفت. بعد روزنامه کیهان علیه این ترجمه‌ها نوشت. پس آن جلدی که مجوز داشت هم منتشر نشد. قراردادها را توانستم لغو کنم. بعد هم که دو جلد از کتاب‌ها رفتند به وب‌سایت دوشنبه، آنجا هم سایت فیلتر شد و کلی مشکل درست شد برای مدیر سایت. بعد هم آمد اینجا در ونکوور منتشر شد به لطف هادی ابراهیمی. به شکلی که دوست‌داشتنی هم هستند: هم نسخه پی‌دی‌اف هست هم نسخه‌ی آنلاین که مثل کتاب می‌شود ورق بزنی و بخوانی.

از میان شعرهای هر یک از این کتاب‌ها، گزینشی برای ترجمه داشتید یا کل اشعار هر کتاب را ترجمه کردید؟

از چهار جلدی که منتشر شده‌اند، به جز «شعرهای عاشقانه اتاق‌های اجاره‌ای»، مابقی برابر نسخه انگلیسی هستند. حتی فونت و صفحه‌بندی اولیه را هم سعی کردم شبیه به نسخه انگلیسی انجام بدهم. ولی در کتاب‌هایی که به ارشاد رفته بودند، شعرهایی نبودند، ولی در نسخه‌های الکترونیکی هستند. سانسور هم ماجرا است، من اندازه ترجمه چهار جلد دیگر بوکاوسکی وقت گذاشتم شعرها را بخوانم و حذف کنم قبل از رفتن به ارشاد، بعد هم قبل از انتشارشان، دوباره وقت گذاشتم چک کنم و کلمه‌ها را برابر آن چیزی بکنم که در متن انگلیسی آمده است و هرچه حذف شده برگردانم، بعضی شعرها را هم آن سال‌ها نتوانسته بودم ترجمه کنم، حالا ترجمه کردم. مخصوصاً که به لطف اینترنت می‌شود از کلمه‌های عجیب و غریب، رمزگشایی کرد.

تا کنون تعدادی از کتاب‌های ترجمه‌تان در ایران منتشر شده‌ است؛ از جمله دو کتابی که اخیرا به نمایشگاه کتاب تهران رسید: «داستان‌های وحشت، جلد یک» با ویراستاری آر. ال. استاین و «فرهنگ لغات عشق» نوشته دیوید لویتان. به نظر شما علت این‌که امیدی به انتشار ترجمه‌هایتان از بوکاوسکی در ایران وجود ندارد، چیست؟ و چطور ترجمه‌های دیگران از اشعار او مجوز انتشار گرفته است؟ آیا این مترجمان در ترجمه دست به خودسانسوری زده‌اند؟

البته، بوکاوسکی یا سانسور می‌شود یا خودسانسوری. هرچند ارشاد بحث نظر فردی کسی است که کتاب را می‌خواند و ممکن است شانس بیاوری و ممیزی گیر اثر بیافتد و سخت‌گیر نباشد. بعضی‌وقت‌ها هم رشوه می‌دهند برای مجوز کتاب یا در شهرستان مجوز می‌گیرند یا از رابطه استفاده می‌کنند. مسائلی که باب هستند در بازار کتاب امروز ایران.

اینکه چرا به من مجوز ندادند؟ خب، چون آن زمان هم سخت‌گیری بود بر بوکاوسکی و هم سخت‌گیری بود بر نشر افراز. بعد هم خودم بی‌خیال شدم بروند نشری دیگر. مثلاً می‌شود منتخبی از این ترجمه‌ها را در یکی یا دو جلد فرستاد به ارشاد و مجوز گرفت. ولی نخواستم. به‌نظرم هرچه هستند، بایستی به همین شکل‌شان منتشر می‌شدند و شدند. آسمان هم به زمین نیامد.

کتاب‌هایم هم بعضاً راحت مجوز می‌گیرند و هم بعضاً سخت. همین «داستان‌های وحشت»، سیزده داستان بود شد دوازده تا. تبلیغی هم برویش نشد. ولی در یک ماه دو نوبت چاپ شد و پرفروش‌ترین کتاب نشر ویدا در نمایشگاه کتاب تهران شد که برای خودم هم خیلی عجیب بود.

«فرهنگ لغات عشق» را گفته‌اند چاپ شده، ولی مطمئن نیستم به نمایشگاه رسیده باشد. از ایران دورم و امکان پیگیری خیلی راحت نیست. ولی این دو کتاب، هرکدام نزدیک به یک سال منتظر ماندند تا مجوزشان آمد. کتاب در دست بررسی هم کم ندارم. مثل سه‌گانه‌ی «پلیس جدید» نوشته کیت تامپسون که سه جلد است، جلد سوم را مجوز داده‌اند، جلد یک و دو می‌رود و می‌آید. الان دو سالی می‌شود در رفت و آمد هستند. جلد یک را نشر چکه با ترجمه‌ دیگری منتشر کرده. مال مرا هنوز مجوز نمی‌دهند. می‌گویم، در ارشاد صرف بحث سلیقه فردی است تا نظم سازمانی باشد. این وسط بعضی‌وقت‌ها خوش‌شانس هستی و بعضی‌وقت‌ها بدشانس.

به عنوان مترجمی که چهار دفتر از اشعار بوکاوسکی را ترجمه کرده‌اید، چقدر روحیات‌تان را به او در شعرهایش نزدیک می‌دانید؟ اصلا بگذارید این‌طور سؤالم را مطرح کنم: علت این‌ همه توجه شما به بوکاوسکی چه بوده که باعث شده چهار کتاب او را ترجمه کنید؟

بوکاوسکی را ترجمه کردم، چون به دلم نشسته بود. از غمگینی زندگی‌ام کم می‌کرد و می‌گذاشت راحت‌تر نفس بکشم. علت‌اش فقط همین بود. کمتر شاعری با آدم چنین می‌کند. والت ویتمن با من همین کار را کرده بود ولی من هنوز جرات ندارم سراغ نسخه کامل «برگ‌های علف» بروم. شاید سال‌ها بعد از این بتوانم. الن گینزبرگ، فرناندو پسوآ، تد هیوز، این‌ها هم در بعضی شعرهایشان آدم را تکان می‌دهند، ولی خب، در کلیت اشعارشان، شعرهایی دارند که برای من نیستند. بوکاوسکی بیشتر از هر شاعری برای من بود و من هم او را به فارسی منتقل کردم و امیدوارم حالا برای خواننده فارسی هم راهگشا باشد، از غمگینی زندگی‌ها کم کند و بگذارد راحت‌تر نفس بکشیم.

با توجه به این‌که یکی از پُر کارترین مترجمان نسل امروز به شمار می‌آیید، دوست دارم بدانم باید انتظار کدام کتا‌ب‌ها را در آینده‌ی نزدیک از مصطفی رضیئی داشته باشم؟ اشعار خودتان؟ و اگر ترجمه، ترجمه از کدام شاعران و نویسندگان؟

کارهای ترجمه. یک رمان محشر کار کردم، «جاناتان استرنج و آقای نورِل». فانتزی سیاه است. 1200 صفحه ناقابل شده است و تازه به ارشاد رفته است. از آر. ال. استاین تا پایان سال کتاب‌های تازه‌ای خواهم داشت. بیشتر کارهای نوجوان امسال ازم منتشر خواهد شد. همچنین نمایشنامه که به شکل اینترنتی در مجموعه «نمایشنامه‌های کوتاه» در وب‌سایت مرور منتشر می‌شوند و سه جلد آن تاکنون منتشر شده.

الان هم در کانادا مساله وقت مطرح است، دو ماه گذشته و دو ماه آینده، وقت ترجمه دارم. بعدش را واقعاً نمی‌دانم. فعلاً از همین زمان محدود استفاده می‌کنم تا بعد چه شود. واقعاً هم دلم می‌خواهد سه‌گانه «پلیس جدید» مجوز بگیرد. رمانی برای نوجوانان است نوشته کیت تامپسون. یک گونی هم جایزه برده. سه جلدش 1200 صفحه هستند و سوژه کتاب، تغییرات آب‌وهوایی است و اینکه چطور انسان دارد زمین را نابود می‌کند، ولی رمان گره خورده در اساطیر ایرلندی و موسیقی فولکوریک ایرلندی است. امیدوارم بگذارند منتشر بشود و امیدوارم کتاب دیده هم بشود. همیشه به آینده امیدوارم، مثل الان و مثل گذشته و مثل آینده.

نمایشنامه‌های کوتاه: سه نمایشنامه‌ی فوتوریستی ایتالیایی

 

نمایشنامه‌های کوتاه

جلد سوم

منتشر شده در وب‌سایت مرور

بهار 1394

 

پاها نوشته امیلیو مارینه‌تی

انفجار ترکیبِ کلِ تئاتر مدرن نوشته فرانسیسکو کانجیلو

نابغه‌ و فرهنگ نوشته اومبرتو بوچیونی

 

لینک PDF کتاب

 

صفحه‌ی کتاب در وب‌سایت مرور