وقتی کسی صاحب یک شاعر نیست: بوکاوسکی ۹۶ سال بعد تولدش
متن کامل این یادداشت را در وبسایت مرور بخوانید
اگر چارلز بوکاوسکی در ۱۹۹۴ از سرطان خون درنگذشته بود، امروز در نود و ششمین سالگرد تولد خودش همچنان به نوشیدن و مستی مشغول بود و از قمار و فقر مینوشت، یا همانطوری زندگی میکرد که خود بارها لافش را میزد، «باوری به تکنیکها یا سبکها یا هیس و پیسها ندارم... باور به این دارم که مثل یک تارک دنیای مست به پردهها چنگ بزنم... و آنها را پایین بکشم و پایین بکشم و پایین بکشم...» (۱۹ سپتامبر ۱۹۶۰ در نامهای به فلیکس استفانیل)
به ملک الشعاری فقرای امریکا مشهور بود و برجستهترین نامهای ادبیات امریکا تا سالیان سال از او فاصله میگرفتند تا درگیر شهرتش به جنون نشوند. او با آنکه در جوانی آنقدر خون بالا آورد که نزدیک بود بمیرد، توصیه پزشک برای کنار گذاشتن الکل را هرگز تحمل نکرد و تا آخرین روزهای زندگی بطری نوشیدنی از کنار دستش دور نمیشد.
امروز، بیشتر از دو دهه از درگذشت او، فاصله مابین آنچه به نام چارلز بوکوفسکی مکرر در ایران منتشر میشود و آنچه به نام چارلز بوکاوسکی نگاشته شده است، فاصله بین سانسور است و آنچه در واقعیت امر توسط او نگاشته شده، ولی در زبان فارسی نادیده انگاشته میشود و تبدیل به کتابهای گزیده آثاری میشود که چهرهای متفاوت از او نشان خواننده میدهند. چهرهای که بوکاوسکی است، ولی نسخهای با دقت تمام انتخاب شده است.
خود ازمحدودیت درنوشته متنفر بود و زمانی نوشته بود، « محدودیت ابزاری در دست کسانی است که بایستی واقعیتها را از دید خودشان و دیگران پنهان نگه دارند. وحشتشان در صرف ناتوانیشان در رودررویی با واقعیت است و نمیتوانم هیچگونه خشمی روانهشان کنم، فقط اندوهی گسترده نسبت بهشان حس میکنم. جایی، در طول دوران رشد، آنها نسبت به کلیت واقعیتهای حیات ما، خود را پشت سپری پنهان کردهاند. آنها فقط یاد گرفتهاند به یک شکل میتوان نگریست وقتی راههای بسیاری برای نگریستن وجود دارند.» (درباره نوشتن – صفحه ۱۸۳)
همچنان تازه در بازار کتاب غرب
بوکاوسکی البته در نود و ششمین سالگرد تولدش با مسخی دیگر هم در زبان انگلیسی روبهرو است: با انتشار کتابهایی تازه که همچنان به بازار کتاب امریکای شمالی راه مییابند و همچنان فروش معقولی هم دارند و او را چهرهای کتابساز معرفی میکنند که هرچه نوشته را میخواهد به گونهای منتشر کند. کتابهایی که توسط خود او جمعآوری یا آماده انتشار نشدهاند. بلکه از میان دستنوشتهها، دیگر کتابها، نامهها، مصاحبهها و مانند آن بیرون کشیده شدهاند.
از تازهترین کتابهایش، «درباره گربهها» و «درباره نوشتن» در گذر یک سال گذشته عرضه گشتهاند. هر دو گزیدهای از نامهها، شعرها و داستانهای او در دو سوژه محبوبش، گربه و نوشتن، در کنار هم گردآوری آمدهاند و جنبههایی تازه از روحیه و زندگی او عیان میکنند.
در «درباره نوشتن»، بوکاوسکی در کنار دیگر موضوعهای مرتبط به نوشتن، از جمله اینکه چطور بایستی درآمد کافی برای زندگی داشت تا بتوان نوشت، هرچند در دیگر موضوعها هم صحبت میکند و در موضوع زندگی خود چنین میگوید:
« ... اگر زندگینامهام را بخواهی... میتوانی کلش را از این آشفتهبازار بیرون بکشی... متولد ۱۶ آگوست ۱۹۲۰، آندرناخ، آلمان، نمیتوانم یک کلمه هم آلمانی صحبت کنم، انگلیسیام هم بد است. ویراستارها مرتب میگویند، بوکاوسکی، این کارت منطق ندارد، تو حتی نمیتوانی یک کلمه را درست هجا کنی یا تایپ کنی و تا این درست نشود، هیچ روبان کوفتی برایت نمیبندند... خب من در کل از هجا کردن خوشم نمیآید... فکر هم میکنم کلمهها با قدرت کامل املای اشتباهشان خیلی هم خوشگلتر میشوند. به هر حال، دیگر پیر شدهام. ۴۰ سالم شده...» (درباره نوشتن – صفحه ۲۹)
جوانی، فقر و نامههای رد آثار
سماجت بوکاوسکی در نوشتن جای تحسین دارد. سالها نوشت و کپی آثارش را توسط مجلهها و انتشاراتیهای مختلف رد میکردند و او همچنان به نوشتن ادامه میداد، امیدوار بود یک روز به چهرهام مطرح تبدیل میشود، هرچند این برای شهرت نبود، معتقد بود نوشتههایش ارزش خواندن دارند و میخواست خوانده شود. تا درنهایت نه در امریکا که ابتدا در آلمان به شهرت رسید و بعد از شاعری با نسخههای زیراسکی جدا شد و ابتدا یک رماننویس به نام و بعد شاعری شهره عام و خاص شد. در زمان درگذشت، او از مهمترین نامهای ادبیات جهان بود.
« ... توی بیست سال گذشته از نوشتن، ۴۷ دلار درآمد داشتم و فکر میکنم این میشود سالی ۲ دلار (البته اگر هزینه تمبرها، کاغذها، پاکتها، روبانها، طلاقها و ماشینهای تایپ را حساب نکنی،) این به آدم امتیاز داشتن یک حریم خصوصی متمایز با یک عمق متفاوت را میدهد و اگر هم بخواهم دستهایم را به روی خداهای کاغذ بالا ببرم تا یک خرده قدرت به قافیههایم ببخشایند، شانسم را امتحان میکنم و به جایش بهشت رد آثار را انتخاب میکنم.» (درباره نوشتن – صفحه ۲۵)
فاصله ترجمهها با متنهای اصلی
دهها کتاب به نام بوکوفسکی، یا بوکاوسکی به زبان فارسی منتشر شده و به جز چند رمان، اغلب گزیده اشعار هستند. در این میان، برخی از کتابها از نام کامل کتابهای او استفاده کردهاند. به عنوان مثال، ترجمه نامآشنا و خوشخوان پیمان خاکسار در نشر چشمه از کتاب «سوختن در آب، غرق شدن در آتش: گزیده اشعار». این کتاب به زبان فارسی در ۱۸۸ صفحه منتشر شده.
اصل کتاب به زبان انگلیسی هم گزیده اشعار است: برگزیده چهار دوره زندگی بوکاوسکی در سالهای جوانی و میانسالی ، وقتی کتابهایش با تیراژهای کم و بیشتر به شکل زیراسکی منتشر میشدند. اصل کتاب به زبان انگلیسی البته ۲۳۲ صفحه است با فونتی ریز. این نشان دهنده سانسور کتاب نیست، این نشان میدهد که مترجم به انتخاب خود شعرهایی از بوکاوسکی را برداشته و نام یکی از مشهورترین کتابهایش را به این ترجمهها بخشیده.
«عشق سگی است از جهنم» در فارسی با عنوان «عشق، سگ جهنمی» توسط شمیل سپهری و بابک غفاری در ۱۴۵ صفحه ترجمه شده است. اصل کتاب به زبان انگلیسی ۳۲۰ صفحه است. در مقابل «جنوب بی شمال» توسط غلامرضا صراف توسط نشر تیماژ منتشر شده. این کتاب در زبان فارسی ۳۵۰ صفحه است، هرچند متن انگلیسی این مجموعه داستان در زبان انگلیسی ۱۹۲ صفحه است.
اینها فقط چند مثال از حجم کتابها هستند بدون هیچ گونه مقایسه دو متن انگلیسی و فارسی. هرچند این سوال مطرح است که چه کسی صاحب آثار بازمانده از یک صاحب قلم است؟ چه کسی میتواند به این نتیجه برسد که چطور میتوان شعرها، داستانها و رمانهای چارلز بوکاوسکی را عرضه کرد؟
در زبان انگلیسی، جان مارتین، صاحب امتیاز تقریبا تمامی نوشتههای بازمانده از بوکاوسکی است. سالها خودش کتابهای بوکاوسکی را بعد مرگ او برای انتشار آماده میکرد و هماکنون دیگر محققها با اجازه او کتابهای تازه از بوکاوسکی منتشر میکنند. در زبان فارسی کسی صاحب امتیاز و اجازه عرضه آثار بوکاوسکی نیست. مترجمها، از جمله خودم، گناه ترجمه آثار او بدون کپی رایت را بر دوش دارند.
هرچند بوکاوسکی درگذشته است، کارش را با نوشتن تمام کرده و نزدیک به چهل عنوان کتاب شعر و بیشتر از ده عنوان رمان و مجموعه داستان کوتاه از او بازمانده است. امیدوار هستم روزی نسخههای چاپی کتابهایش به شهرهای ایران برسند، بدون حذف و سانسور. شاعر همانطور که نوشته در فارسی هم دیده شود. بدون اینکه کسی رنگش از نوع کلمات انتخابی او، یا سوژههایش، یا جسارتهایش بپرد.
او درگذشته است، یا درنهایت امر، خود موضوع مرگ گفته بود، «با قطعیت تمام افسون مرگ در این حقیقت نهفته است که هیچی را از دست ندادی.» (درباره نوشتن – صفحه ۴۰) او نویسندهای است که هیچچیزی را از دست نداده، تجربه کرد، نوشت و نامی آشنا در ادبیات جهان شد.
سید مصطفی رضیئی (سودارو) هستم. لیسانس ادبیات انگلیسی از دانشگاه غیرانتفاعی خیام، متولد بیست فروردین 1363 در مشهد و ساکن کشور کانادا. اولین قرارداد کتابام را در سال 1385 با نشر «کاروان» بستم، کتاب شفاهی توقیف شد. کتابهای دیگرم را بتدریج نشرهای «افراز»، «ویدا»، «کتابسرای تندیس»، «پریان»، «مروارید» و «هزارهی سوم اندیشه» به بازار میفرستند. نوشتههایم در روزنامهها و مجلههای مختلفی از جمله «تهران امروز»، «کارگزاران»، «اعتماد»، «اعتماد ملی»، «فرهیختگان»، «آسمان»، «تجربه»، «مهرنامه»، «همشهری داستان»، «همشهری اقتصاد» و «گیلان امروز» منتشر شدهاند. یک سال مسوول مرور کتاب وبسایت «جشن کتاب»، متعلق به انتشارات کاروان بودم ونزدیک به چهار سال مسوول مرور کتاب وبسایت «جن و پری» بودم و مدتی هم در وبسایتهای «مزدیسا»، «مرور» و «مد و مه» مینوشتم. دارم سعی میکنم که زندگیام را مرتبط با کتاب نگه دارم. در مطبوعات صرفا در مورد کتاب و ادبیات مینویسم و بیشتر وقتام به نوشتن مرور کتاب میگذرد. وبلاگنویسی را در سال 2004 در بلاگاسپات با نام «سودارو» شروع کردم که بعد از سه سال و نوشتن هشتصد پست وبلاگ، فیلتر شدم. بعد به حسین جاوید در «کتابلاگ» ملحق شدم و صفحهیی در آن وبسایت داشتم که بعد از حدود دو سال و نوشتن نزدیک به یکصد و هفتاد پست، آنجا هم فیلتر شد. بعد به بلاگفا پناهنده شدم تا گذر روزگار چه در چنتهی خود داشته باشد. مرسی که به اینجا سر میزنید.