ریاضیِ به زبان ساده‌ ولی هولناکِ تغییرات اقلیمی

 

همین ترجمه را در وب‌سایت میدان بخوانید

 

توضیح: این مطلب در جولایی ۲۰۱۲ میلادی در مجله رولینگ‌استون منتشر شد. آن شماره مجله با طرح جلدی از جاستین بیبر عرضه شده بود ولی در فاصله کوتاهی از انتشار نسخه آنلاین، از مجله به مک‌کیبن تماس گرفتند و گفتند بازدید و لایک‌های مطلب او فراتر از مطلب اصلی مجله در مورد بیبر شده است. درحقیقت از این مقاله به عنوان یکی از مهم‌ترین نوشته‌های تاکنون منتشر شده در موضوع تغییرات اقلیمی یاد می‌شود.

این مقاله پیش از شکل‌گیری، تصویب و امضا پیمان پاریس منتشر شده بود و «ریاضی جدید» اشاره به نظام تازه تدریس ریاضی در مدارس امریکایی دارد که در آن تلاش شده بود تا مباحثی سخت و پیچیده به ساده‌ترین شکل ممکن عرضه شود.

متن کامل ترجمه را در ادامه مطلب همین پست وبلاگ بخوانید:

 

 

ادامه نوشته

دنیایی در جنگ: ما در معرض حمله‌های تغییرات اقلیمی قرار داریم و تنها امیدمان یک بسیج جهانی است

 

همین مطلب را در وب‌سایت میدان بخوانید

 

تابستان امسال در شمال، یورشی ویرانگر در جریان است. دشمن توانسته گستره‌ای از زمین را اشغال کند و هر هفته که می‌گذرد، ۲۲ مایل مربع دیگر از یخ‌های شمالگان ناپدید می‌شوند. متخصص‌های اعزامی به صحنه نبرد در ماه جولایی شاهد اندک امیدواری‌ شدند، البته این محاصره، از قدیمی‌ترین خطوط نبرد این جنگ است. دانشمندی که این حمله را بازدید کرده بود می‌گفت، «در گذر ۳۰ سال، اندازه این سرزمین تقریبا نصف شده است. دیگر به‌نظر چیزی نمی‌تواند مانع پیشرفت‌شان بشود.»

بهار امسال در اقیانوس آرام، دشمن در هزارها مایلِ اقیانوس دست به هجوم جسورانه‌ای زده و حمله‌ای تمام عیار بر علیه صخره‌های مرجانی منطقه را شروع کرده است. در گذر چند ماه، باریکه‌هایی گسترده از سازه‌هایی مانند سد بزرگ مرجانی استرالیا – که ریشه‌اش به شروع تمدن بشر برمی‌گردد و از فضا قابل رویت است – تبدیل به محوطه‌هایی پوشیده از استخوان‌هایی سپید رنگ شدند.

هر روز بعد از روز پیشین، هر هفته بعد از هفته پیشین، خرابکارها در خطوط نبرد ما، مجموعه‌ای هوشمندانه و نفس‌گیر از حمله‌ها را شروع می‌کنند. تنها در چند ماه اخیر، دشمنان ما توانستند از قدرت آتش‌سوزی برای اجبار به تخلیه شهری با ۹۰ هزار نفر جمعیت در کانادا استفاده کنند، هم‌زمان خشکیدگی را چنان بر کشت محصول انداخته‌اند که در بخش‌های جنوبی قاره آفریقا، مردم واقعا بذر را به جای محصول می‌خورند و سیلاب به مخزن قیمتی هنر موزه لور پاریس جاری شد. دشمن حتی از سلاح‌های بیولوژیک سود می‌برد تا وحشتی روانی خلق کند: ویروس زیکا، مثل یک بمب مسلح همراه ارتشی از پشه‌ها گسترش می‌یابد و کله بچه‌های تازه متولد را در سرتاسر یک قاره کوچک‌تر ساخته و بانی وحشت وزیرهای بهداشت و درمان در چندین سرزمینی شده که الان در آنها از زنان می‌خواهند تا حامله نشوند. و در میانه تمامی این درگیری‌ها، میلیون‌ها پناهجو از وحشت‌های جنگ می‌گریزند و تعدادشان هر روز رو به فزونی است، همان‌طور که مجبور به رها کردن خانه‌هایشان می‌شوند تا از قحطی و ویرانی و بیماری بگریزند.

جنگ جهانی سوم به گستردگی و جهان‌شمولی در گذر است و ما داریم این جنگ را می‌بازیم.

برای سال‌ها، رهبرهای ما ترجیح دادند تا هشدارهای بهترین دانشمندها و برجسته‌ترین استراتژیست‌های نظامی‌مان را نادیده بگیرند. هشدارها می‌گفتند که تغییرات اقلیمی مخفیانه در گستره‌ای از سیاره‌مان جریان گرفته است، ریشه می‌دواند و میلیون‌ها شهروند بیگناه را می‌کشد. اما به‌جای اینکه توجه‌ای به این هشدارها نشان داده شود و احتیاط‌های معمول اتخاذ شود، ترجیح دادیم تا همراه با احتراق بی‌پایان‌مان، به دشمن قدرت ببخشیم؛ یک میلیارد انفجار در یک میلیارد پیستون در درون یک میلیارد سیلندر به خطری جهانی انرژی می‌بخشد که به کشندگی انفجارهای قارچی شکل بمب‌های اتمی است که بی‌اندازه از رخ‌دادنشان در هراسیم. گازهای کربنی و متان حالا تبدیل به مهلک‌ترین دشمنان تمام اعصار ما شده‌اند و نیروی قدری هستند که می‌تواند تمامی تمدن بشری‌مان را به ستوه بیاورد، پراکنده و سپس نابودش کند.

ما ولی مدت‌هاست از جنگ به عنوان یک استعاره استفاده می‌کنیم: مثال‌هایش جنگ بر علیه فقر، جنگ بر علیه موادمخدر و جنگ بر علیه سرطان هستند. معمولا هم این برایمان ابزاری مرتبط به بلاغت زبان است و به این شکل می‌خواهیم بگویم که «بایستی توجه‌مان را جمع کنیم و نیروهایمان را منظم بسازیم تا بتوانیم با آنچه ازش خوشمان نمی‌آید، رودررو بشویم.» این مرتبه ولی صحبت از یک استعاره نیست. برابر بیشتر روش‌های سنجش یک جنگ، تغییرات اقلیمی یک نبرد اساسی است: کربن و متان قلمرو فیزیکی فتح می‌کنند، وحشت و ویرانی خلق می‌کنند، کشته و زخمی بر جای می‌گذارند و حتی دولت‌ها را در عمل بی‌اثر می‌سازند. (در گذر چند سال اخیر، خشکسالی‌های رکوردشکن توانسته‌اند رژیم خشن و قدر سوریه را به زیر بکشند و به قدرت گرفتن بوکو حرام در نیجریه کمک کنند.) موضوع این نیست که تغییرات اقلیمی شبیه به یک جنگ جهانی دیگر باشد. بلکه در واقعیت این موضوع دنیایی در جنگ است. در کمال تعجب، اولین قربانی‌های این نبرد آنانی هستند که حداقل کمک به شروع این بحران را کرده‌اند. هرچند این تمامی دنیا حاضر در این جنگ است و تمامی ما هدف این نبرد هستیم. و اگر این جنگ را ببازیم، همانند هر نبرد دیگری، تلفات زیادی خواهیم داد و بی‌پناه خواهیم بود – هرچند این مرتبه، برنده‌ای بر این جنگ وجود نخواهد داشت و پایانی بر اشغال سرتاسر سیاره توسط رقیب‌مان نخواهد بود.

سوال در اینجا این نیست که آیا ما در دنیایی درون جنگ قرار گرفته‌ایم؟ سوال این است که آیا در این جنگ،‌ خواهیم جنگید؟ و اگر می‌خواهیم بجنگیم، آیا واقعا می‌توانیم دشمنی به قدرتمندی و سرسختیِ قوانین فیزیکی را شکست بدهیم؟

پاسخ این سوال‌ها – برای سنجش صادقانه و هدفمند شانس پیروزی‌مان در این جنگ تازه جهانی – بایستی نگاهی به جنگ جهانی قبلی بیاندازیم.

ایالات متحده امریکا برای چهار سال بر یک هدف مشخص متمرکز شده و هر دلمشغولی دیگری را کنار گذاشته و همه‌چیز را معطوف به همین هدف کرده بود: تا‌ خطر جهانی مطرح شده از سمت آلمان، ایتالیا و ژاپن را شکست بدهد. برخلاف آدولف هیتلر، آخرین نیرویی که در سطح سیاره خاکی‌مان تبدیل به تهدیدی بر علیه تمدن شده بود، دشمن امروزی‌مان، نه اهریمنی و نه دستخوش احساسات است. هرچند پیش از شیوع جنگ جهانی دوم، رهبرهای جهان متعهد به همین اشتباه امروزی ما شده بودند – اول سعی کردند تا دشمن را نادیده بگیرند و بعد هم سعی کردند تا او را ارضاء و آرام نگه دارند.

انگلستان که مشتاق دوری از جنگی تازه بود، در ابتدا با نازی‌ها شبیه به طرفی معقول برخورد کرد و فرض می‌کردند آنها برابر اصول مرسوم بازی خواهند کرد. برای همین هم نِویل چمبرلین از مذاکرات مونیخ (توضیح مترجم: اشاره به اجلاس ۱۹۳۸ شهر مونیخ که با حضور هیتلر،‌ رهبر آلمان نازی، همچنین رهبران بریتانیا و فرانسه و ایتالیا شکل گرفت. این اجلاس، بعد از آنکه آلمان، اطریش را ضمیمه خود کرد شروع شد و برای جلوگیری از آغاز جنگی جهانی، بخشی از چک اسلوواکی به آلمان داده شد تا به قول چمبرلین، نخست‌وزیر وقت انگلستان، «صلح زمانه ما تامین بشود.» این اجلاس البته نتوانست جلوی شروع جنگ جهانی دوم را بگیرد. یک سال بعد از آن، ارتش نازی بقیه چک اسلوواکی را فتح کرد و سپس به لهستان یورش برد.) پیش جمعیتی مشعوف برگشت: او به اجبار ضعف‌های ارتش بریتانیا و گستردگی امپراتوری، آنچه لازم می‌پنداشت برای راضی نگهداشتن هیتلر انجام داده بود. قطعا، اگر همین منطق پیش می‌رفت، دیکتاتور متوجه منطق حاکم بر وضعیت موجود می‌شد.

هرچند هیتلر با قواعد خودش بازی می‌کرد، یعنی «واقعیت‌گرایی» دیگر رهبران را حقیر می‌شمرد. (در حقیقت، برایش چنین معنا می‌داد که آنها واقع‌گرا نیستند.) بر خلاف او، کربن و متان حقارتی برای طرف مقابل خود قائل نمی‌شوند، بلکه در کل نسبت به آن بی‌تفاوت هستند: آنها کوچک‌ترین اهمیتی به علایق سیری‌ناپذیری ما مصرف‌کنندگان یا صرف هزینه زیربنای تولید سوخت‌های فسیلی یا جایگاه استراتژیک دولت‌های نفتی یا هر کدام از دیگر بهانه‌هایی نشان نمی‌دهند که تاکنون مانعی در برابر پاسخ ما به تغییرات اقلیمی شده‌اند. دنیا ماه دسامبر گذشته سرخوش از پیمان پاریس بازگشت، همان‌طور که چمبرلین از مونیخ بازگشته بود: امیدوار، تا حدی مسرور به اینکه عاقبت با خطری عمده دست و پنجه‌ای نرم کرده‌ایم. پائول کروگمَن، خرد مرسوم جهان را چنین خلاصه کرد و بعد از مذاکرات پاریس نتیجه گرفت که از تغییرات اقلیمی «با گام‌هایی به نسبت متعادل و از لحاظ سیاسی دست‌یافتنی می‌توان پرهیز کرد. شاید شما خواستار یک انقلاب باشید، ولی برای حفظ زمین به چنین چیزی احتیاج نداریم.» در عوض او اصرار داشت که فقط نیازمند این هستیم تا امریکا برنامه رییس‌جمهور وقت، باراک اوباما، را در موضوع انرژی پاک اجرایی کند و به این مسیر ادامه بدهد تا «راهنمای سرتاسر جهان به سمت کاهش گسترده تولید گازهای گلخانه‌ای پیش برود،» همان‌طور که در پیمان پاریس چنین پیش‌بینی شده است.

خیلی ساده، این گفته به اندازه «صلح زمانه ما»یِ چمبرلین اشتباه است. حتی اگر تمامی کشورهای دنیا به تعهد خودشان به پیمان پاریس عمل کنند، دنیا تا سال ۲۱۰۰ میلادی برخلاف مقدمه پیمان پاریس که قول ۱.۵ تا ۲ درجه سانتی‌گراد افزایش دمای میانگین زمین را داده است، معادل ۳.۵ درجه سانتی‌گراد، گرم‌تر از عصر صنعتی‌ شدن خواهد شد. هرچند همین‌الان هم شاید دیگر برای رسیدن به هدف معین شده دیر شده باشد: در حقیقت در اوج گرمایش ال نینو در ماه فوریه ما با ۱.۵ درجه سانتی‌گراد زمین گرم‌تر لاسی زده‌ایم، آن هم فقط ۶۰ روز بعد از آنکه دولت‌های جهان متعهد این شدند تا بهترین تلاش‌هایشان را برای کاهش روند تغییرات اقلیمی انجام بدهند. رهبران ما،‌ آنچه استراتژیست‌های فرانسوی در جنگ جهانی دوم جنگ طولانی مدت خوانده بودند دستِ کم گرفتند، هرچند هر شماره تازه مجله‌های ساینس (علوم) یا نیچر (طبیعت) بیشتر از قبل مشخص می‌ساخت که تغییرات اقلیمی برای یورشی رعدآسا آماده می‌شوند و در ۱۴ ماه گذشته، هر ماه رکورد تازه‌ای از گرمایش فزاینده دمای میانگین کره زمین بر جای گذاشته است.

زمان چندانی از پاریس نگذشته که دانشمندهای زمین می‌گویند که یخ‌های بخش غربی قطب جنوب ابدا به وضعیت استواری که می‌خواهیم نزدیک هم نیستند؛ همچنین اگر به افزودن گازهای گلخانه‌ای در جو در روند موجود ادامه بدهیم، یخ از آنچه پیش‌تر در تحقیق‌ها پیش‌بینی شده هم سریع‌تر ذوب خواهد شد. در یک کنفرانس صنعت بیمه در ماه آپریل، یک مقام دولت فدرال داده‌های تازه را به عنوان چیزهایی «اوه خدای من» برانگیز، توصیف کرده بود. نیویورک تایمز هم چنین گزارش داد، «تاثیرهای درازمدت آن بر سواحل جهان، از جمله بر بسیاری شهرهای عمده دنیا، سایه خواهند افکند.» اگر نازی‌ها امروز در چنین وسعتی جهان را تهدید کرده بودند، امریکا و هم‌پیمانان آن همین‌الان مشغول آماده‌سازی نیروهایشان برای جنگی تمام عیار بودند.

البته تحقیق‌های قطب جنوب همان‌طور که مجله تایمز گزارش می‌دهد، ذره‌ای خبرهای خوب هم همراهش داشت. آری، اگرچه بعد از پیمان پاریس همچنان بخش عمده‌ای از قطب جنوب دستخوش انهدام است – ولی «تلاشی بی‌اندازه قدرتمند برای کاهش تولید گازهای گلخانه‌ای می‌تواند شانس به‌نسبت خوبی برای عدم فروپاشی و نجات بخش غربی قطب جنوب به ارمغان بیاورد.»

یک «تلاش بی‌اندازه قدرتمند» نیازمند چیست؟ الان سال‌هاست که اقلیم‌شناس‌ها و محیط‌زیست‌شناس‌های برجسته خواستار این شده‌اند تا با تغییرات اقلیمی همان‌گونه رفتار بکنیم که در جنگ جهانی پیشین برای رودررویی با آلمان و ژاپن، رفتار کرده بودیم. در ماه جولای، حزب دموکرات برنامه‌ای عملی برای بسیجی ملی همانند وضعیت جنگ جهانی دوم منتشر کرد تا بتوان تمدن بشری را از «عواقب فاجعه‌بار» یک «وضعیت اورژانسی تغییرات اقلیمی» نجات داد. در حقیقت، مشاورهای هیلاری کلینتون با این برنامه موافقت کرده‌اند که به نشستی «در یک صد روز نخست دولت بعدی» اصرار می‌ورزد تا در آن رییس‌جمهور با «برجسته‌ترین مهندس‌ها، اقلیم‌شناس‌ها، متخصص‌های برنامه‌ریزی، فعال‌ها و جوامع ملت‌های بومی» نشستی داشته باشد تا «روند حل بحران اقلیمی بررسی شود.»

ولی چنین نشستی در عمل شبیه به چه خواهد بود؟ بسیج برای جنگ جهانی سوم در همان ابعاد جنگ جهانی پیشین‌ ما به چه معناست؟

بر حسب اتفاق، دانشمندهای امریکایی در سکوت مشغول به تلاشی متمرکز بر این هستند که چگونه با کمک از فن‌آوری‌های موجود، ما می‌توانیم تغییرات اقلیمی را شکست بدهیم؛ در عمل، یک شروع ملایم می‌تواند یک پروژه غول‌پیکر منهتن (توضیح مترجم: پروژه منهتن با مدیریت امریکا و با همکاری بریتانیای کبیر و کانادا در طول سال‌های جنگ جهانی دوم این امکان تحقیقی را فراهم کرد تا بتوان شکست اتم را به سرانجام رساند و بمب اتم تولید کرد.) دیگر باشد. مارک ذی جکوبسن، استاد مهندسی عمران و محیط‌زیست در دانشگاه استنفورد و مدیر برنامه انرژی و اتمسفر این دانشگاه، سال‌هاست همراه با یک تیم از متخصص‌ها، مشغول محاسبه دقیق این است که چطور ۵۰ ایالت امریکا می‌توانند انرژی موردنیاز خودشان را از منابع تجدیدپذیر کسب کنند. اعداد آنها جزییات حیرت‌انگیز کاملی دارند: به عنوان مثال، در آلاباما، سقف خانه‌های مسکونی می‌تواند ۵۹.۷ کیلومتر مربع فضای خارج از سایه درختان و در ارتفاعی به اندازه کافی بالا ارایه بدهد تا بتوان بر آنها صفحات تولید انرژی خورشیدی نصب کرد. کار جکوبسن بر روی هم دقیق نشان می‌دهد که امریکا چطور می‌تواند ۸۰ تا ۸۵ انرژی خودش را از نور خورشید، باد و آب تا سال ۲۰۳۰ و ۱۰۰ درصد نیاز خودش را تا سال ۲۰۵۰ از این منابع کسب کند. در سال گذشته، تیم دانشگاه استنفورد برنامه‌های مشابه‌ای را برای ۱۳۹ کشور دیگر دنیا هم ارایه داد.

این تحقیق به کنکاش ویژگی‌های کسب انرژی از منابع تمیز می‌پردازد. آیا نیازمند زمین بسیاری خواهیم بود؟ ارقام استفنورد نشان می‌دهد که شما نیازمند چهار دهمِ یک درصد زمین‌های امریکا هستند تا بتوانید انرژی‌های تجدیدپذیر کافی تولید کنید، بیشتر این انرژي هم از ایستگاه‌های وابسته به نور خورشید می‌آیند. آیا مواد خام کافی برای این کار داریم؟ جکوبسن می‌گوید، «نگاهی به بخشی از جزییات این امر انداختیم و نگرانی چندانی در این زمینه نداریم. به عنوان مثال، برای توربین‌های بادی به نئودیمیم احتیاج دارید – ولی همین الان هفت برابر نیاز کل دنیا برای تولید انرژی از این ماده داریم. ماشین‌های الکترونیکی برای باطری‌هایشان به لیتیوم احتیاج دارند – ولی همین‌الان در ذخایر شناخته شده برای ساخت سه میلیون ماشین الکترونیکی، لیتیوم داریم و الان در کل دنیا، ما ۸۰۰ میلیون ماشین داریم.»

با همه آینها، آیا برنامه استنفورد کافی است تا روند تغییرات اقلیمی را کند کند؟ جکوبسن می‌گوید، آره: البته اگر به اندازه کافی سریع عمل کنیم تا بتوانیم به هدف ۸۰ درصد تولید انرژی‌های پاک تا ۲۰۳۰ برسیم، بعد سطح دی اکسید کربن جو تا پایان قرن حاضر دوباره به سطح امن ۳۵۰ ذره در یک میلیون ذره اتمسفر کاهش پیدا خواهد کرد. گرمایش فزاینده زمین متوقف خواهد شد یا حداقل روند گرمایش به سطح پایداری کاهش خواهد یافت. این نزدیک‌ترین راه پیروزی در این جنگ، در حد وسعت امکانات ماست. در این فاصله البته خسارت‌های فراوانی خواهیم دید، ولی گزینه نابودی کل تمدن که الان با آن رودررو هستیم، کنار خواهد رفت. (حتی اگر تمامی کشورها به تعهدهای خود برابر پیمان پاریس عمل کنند، تا پایان قرن حاضر تعداد ذره‌های دی اکسید کربن در جو از ۵۰۰ یا ۶۰۰ ذره در هر یک میلیون ذره اتمسفر فراتر خواهد رفت – اگر این راه جهنم نباشد، ما را به جایی شبیه به نشستن بر یک بخاری داغ پیش خواهد راند.)

برای آنکه برنامه استنفورد عملی بشود، به کلی کارخانه احتیاج دارید تا هزارها جریب‌ صفحه انرژی خورشیدی بسازد و توربین‌های بادی با پره‌هایی به طول زمین‌های بازی فوتبال بسازند و میلیون‌ها و میلیون‌ها ماشین و اتوبوس الکترونیکی درست کند. هرچند دوباره در اینجا، متخصص‌ها همین‌الان هم دارند با ارقام و محاسبات دست و پنجه نرم می‌کنند. تام سالامون، یک مهندس بازنشسته که مدیر اجرای ساخت یکی از بزرگ‌ترین کارخانه‌های سال‌های اخیر بوده – مرکز غول‌پیکر ساخت نیمه‌هادی ریو رانچو متعلق به شرکت اینتل در نیو مکزیکو  – تحقیق جکوبسن را برداشته و حساب کرده که امریکا تا سال ۲۰۵۰ چقدر انرژی تمیز لازم دارد تا بتواند به شکلی کامل از مصرف کربن رهایی پیدا کند. جواب: ۶ هزار و ۴۴۸ گیگا وات انرژی لازم است.

سالامون می‌گوید، «سال گذشته ما ۱۶ گیگا وات انرژی تمیز وارد مدار کردیم. خب، با این روند، ۴۰۵ سال طول می‌کشد تا به هدف برسیم و این زمان یک جورهایی طولانی است.»

خب، سالامون حساب کرده است که چند تا کارخانه لازیم داریم تا بتوانیم ۶ هزار و ۴۴۸ گیگا وات انرژی تمیز در ۳۵ سال آینده تولید کنیم. او کارش را با بررسی سُولارسیتی شروع کرد که یک شرکت تولید انرژی تمیز است که اخیرا بزرگ‌ترین کارخانه تولید صفحات خورشیدی کشور را در بوفالو ساخته است. سالامون می‌گوید، «به این مرکز لقب گیگا-کارخانه داده‌اند، چون صفحات تولیدی آن هر سال معادل یک گیگا وات انرژی خورشیدی است.» اگر سولارسیتی را سنگ معیار در نظر بگیرید، سالامون حساب کرده است که امریکا ۲۹۵ کارخانه به همین ابعاد لازم دارد تا بتواند حریف تغییرات اقلیمی بشود – یعنی هر ایالت شش تای این کارخانه‌ها را می‌خواهد – و مشابه همین هم برای تولید انرژی باد، زیرساخت تولید لازم است.

ساخت این کارخانه‌ها، نیازمند فن‌آوری تازه‌ای نیست. در حقیقت، ساخت آنها خیلی شبیه به ساخت کارخانه نیمه‌هادی اینتل است که سالامون در نیو مکزیکو ناظر ساختش بود: محوطه‌ای بایستی انتخاب بشود که دسترسی خوبی به جاده‌ها داشته باشد و در نزدیکی‌اش یک مدرسه آموزش فن‌آوری باشد تا نیروی کار تربیت کند؛ بایستی پیمانکارهای محلی پیدا کرد که بتوانند با همه‌چیز کار سروکله بزنند؛ اجازه‌های محلی گرفته شود؛ اقلام اصلی موردنیاز برای یک دوره مصرف طولانی‌، مثل فولاد کافی، تهیه شوند؛ زمین صاف بشود و حفاری شروع شود؛ پایه‌ها و بعد چهارچوب طبقات ریخته بشوند؛‌ دیوارها و ستون‌ها و سقف‌ها ساخته بشوند؛ «هرکدام از بخش‌های تولیدی کارخانه‌ ابزارهای لازم را در کنار لوله‌کشی‌ها و سیم‌کشی لازم دریافت کند»؛ و در این فاصله، ‌۱۵۰۰ نیروی کار کافی هم برای کار آموزش یافته باشند. برای رسیدن به حجم تولید صفحاتی که اهداف استنفورد خواستارشان هستند، در اوج سال‌های تولید ما نیازمند عرضه ۳۰ کارخانه تولید صفحات خورشیدی در سال هستیم، بعلاوه ۱۵ کارخانه که توربین‌های باد بسازند. سالامون می‌گوید، «این حداکثر چیزی است که می‌توانم خیال می‌کنم لازم باشد.»

ساخت این حد صفحات خورشیدی و توربین‌های بادی به‌نظر شاید چندان شبیه به امور جنگی نرسند، ولی این دقیقا راه برنده شدن ما در جنگ جهانی دوم بود: ما جنگ را با یورش‌های گسترده و نبردهای منطقه‌ای تانک‌ها و بمباران‌های هوایی نبردیم، بلکه تغییر عمده روند تولید ابزارها بود که به ما کمک کرد تا اسلحه کافی و نیروی نظامی کافی تربیت کنیم تا توانستیم در آن حد در صحنه‌های نبرد حاضر بشویم. ما برای شکست نازی‌ها، به چیزی بیشتر از سربازهایی شجاع احتیاج داشتیم. همچنین لازم بود تا کارخانه‌های گنده بسازیم و این کارخانه‌ها را خیلی، خیلی سریع کامل کنیم.

در ۱۹۴۱، بزرگ‌ترین مجموعه صنعتی دنیا در زیر یک سقف را در شش ماه در حوالی یپسیلانتی در میشیگان ساختند؛ چارلز لیندبرگ، این پروژه را «(دره) کنیون بزرگ دنیایی مدرن» خواند. در گذر چند ماه، این مجموعه در هر ساعت، یک بمب‌افکن آزادی‌بخش ب-۲۴ می‌ساخت. بمب‌افکن می‌ساخت! ساخت هواپیماهایی غول‌پیکر و پیچیده، خیلی مشکل‌تر از ساخت صفحات خورشیدی و توربین‌های بادی است – هر هواپیما شامل بر ۱ میلیون و ۲۲۵ هزار قطعه و ۳۱۳ هزار و ۲۳۷ پیچ و مهره بود. در نزدیکی همین مجموعه در وارِن در میشیگان، ارتش یک کارخانه تانک‌سازی ساخته بود که برای اجرایش یک نیروگاه هم برپا کرده بودند – خیلی ساده آنها یک موتور ذغال‌سنگی را وارد یک طرف مجموعه می‌کردند تا بخار آب و الکتریسته درست کند. همین یک دانه کارخانه بیشتر از آنچه آلمانی‌ها در گذر جنگ تانک ساختند، تانک ساخت.

موضوع فقط ساخت اسلحه نبود. در گوشه دیگر میشیگان، یک کارخانه رادیاتورسازی توانست قراردادی برای ساخت بیش از ۲۰ میلیون کلاه‌خود استیل ببندد؛ کمی دورتر، یک کارخانه لاستیک‌سازی توانست تولید خودش را به تولید میلیون‌ها ماسک تغییر بدهد. کارخانه‌ای که پیش‌تر مواد لازم صندلی‌های ماشین‌های فورد را می‌ساخت، تبدیل به خط تولید چتر نجات شد. هیچ‌چیزی هم به هدر نمی‌رفت – وقتی کارخانه‌های تولید اتوموبیل در طول سال‌های جنگ دیگر ماشینی درست نکردند، جنرال موتورز متوجه شد که هزارها جاسیگاری مدل ماشین‌های سال ۱۹۳۹ در انبارش دارد. خب آنها را به سیاتل فرستادند و در آنجا بوئینگ آنها را در بمب‌افکن‌هایی که برای پروازهای طولانی‌مدت طراحی شده بودند قرار داد که راهی اقیانوس آرام می‌شدند. پانتیاک تیربارهای ضد هوایی می‌ساخت؛ اولذرموبیل توپ تولید می‌کرد؛ استادبیکار موتورهای هواپیماهای فورترس فلاینگ می‌ساخت؛ نش-کِلوینتور تولیدکننده ملخ هواپیماهای دو هاویلاندز بریتانیایی شده بود؛ هادسون موتورز تولیدکننده بال برای هِلدرایوزها و جنگنده‌های پ-۳۸ شده بود؛ بوویک ضد تانگ می‌ساخت؛ فیشر بادی هزارها تانک شرمن ام‌۴ ساخت؛ کادیلاک توانست بیش از ۱۰ هزار تانک سبک تولید کند. و این فقط دیترویت بود – مشابه همین بسیج صنعتی در سرتاسر امریکا رخ داده بود.

برابر یک دیدگاه مرسوم جنگ جهانی دوم، تجارت امریکایی خیلی ساده اجازه داد تا تمامی این‌ها اتفاق بیافتند، چون آستین‌هایش را بالا زد و سراغ جنگ رفت. بااین‌حال، درست همان‌طور که در اغلب موارد رخ می‌دهد، دیدگاه مرسوم به‌نسبت اشتباه می‌کند. آره، فیلم‌های خبری بی‌پایانی از آن عصر صحبت از تجار وطن‌پرستی می‌کنند که نقشه‌های طراحی را باز می‌کنند و خطوط ساخت را تغییر می‌دهند – ولی پول بیشتر این فیلم‌ها را همین تجار داده‌اند. دفاتر روابط عمومی آنان همچنین مجموعه‌های رادیویی با عنوان‌هایی مثل «پیروزی برای تجارت» و «جنگ سرمایه‌گذارها» درست کردند و آگهی‌های بی‌پایان در روزنامه‌ها عرضه کردند و نسبت به وطن‌پرستی‌شان لاف زدند. در واقعیت،‌ بخش عمده‌ای از سردم‌دارهای صنعت امریکایی نمی‌خواستند کاری به جنگ داشته باشند، البته تا وقتی که به زور پایشان به صنعت جنگ باز شد. هنری فورد که یپسیلانتی را برای ساخت بمب‌افکن‌ها ساخت و مدیریت کرد، یک بی‌طرف امریکایی بود که می‌خواست کشورش از جنگ دور بماند؛‌ اتاق بازرگانی امریکا (که حالا مخالف عمل برای تغییرات اقلیمی است) جنگید تا برنامه قرض رییس‌جمهور وقت روزولت برای قرض به امپراتوری بریتانیا به ثمر نرسد. رییس این اتاق در کنگره چنین گفت،‌ «تجارت امریکایی مخالف دخالت امریکایی‌ها در هر جنگ خارجی است.»

خوشبختانه، رییس‌جمهور وقت، روزولت، با سرسختی توانست کنگره را به خلاف خواسته اتاق بازرگانی متقاعد کند و رهبری امریکا را در نبردهای پیش رو بدست گرفت. مارک ویلسون، تاریخ‌شناس دانشگاه کارولینای شمالی در شارلوت، به تازگی مطالعه خودش را در تلاش‌های بسیجی آن عصر با عنوان «خلقی نابودگر» تمام کرد که یک دهه از عمر او را وقف خودش کرده بود. خلاصه کار چنین بود،‌ دولت فدرال مجموعه‌ای درهم و برهم از آژانس‌های تازه مثل شورای تولید جنگ یا برنامه شرکتی دفاع درست کرد؛ این دومی، ‌مابین سال‌های ۱۹۴۰ و ۱۹۴۵، ۹ میلیارد دلار برای ۲ هزار و ۳۰۰ پروژه در ۴۶ ایالت صرف کرد و کارخانه‌هایی را که ساخت به صنایع خصوصی اجاره داد. در پایان جنگ، دولت دست بالا در همه‌چیز، از تولید هواپیما گرفته تا تولید انواع پلاستیک‌، به نام خود داشت.

ویلسون می‌گوید، «بودجه عمومی، نه وال استریت، بود که بیشتر این زیرساخت‌ را ساخت و در رده‌های بالای لجستیک و مدیریت زنجیره تولید، رییس، خود ارتش بود. آنها قراردادها را تعیین می‌کردند و‌ آنها تولیدات را جابه‌جا می‌کردند.» کارکنان دولت فدرال با شدت تمام کار کردند – همان‌طور که نیازمندی‌های جنگ متفاوت می‌شد، قراردادهایشان را لغو می‌کردند، به ناگهان کارخانه‌هایی لبریز کارگر را از کار بیکار می‌کردند. اگر شرکتی در مسیر موردنظرشان پیش نمی‌رفت، رییس‌جمهور روزولت دستور می‌داد تا جلوی کارشان را بگیرند. البته شرکت‌ها داشتند پول درمی‌آوردند و کمی هم برایشان سود وجود داشت – ویلسون می‌گوید خاطره‌های بد از جنگ جهانی اول منجر به این شده بود که «خیلی جدی مقدار سودها کنترل بشوند،» که این روند توسط بیشتر غول‌های صنایع امریکا هم تایید شده بود. در بسیاری از موارد، مقامات دولت فدرال به شکلی هدفمند رقابت مابین سازمان‌های دولتی و کارخانه‌های خصوصی خلق کردند: کارخانه کشتی‌سازی نیروی دریایی در پورثموث، زیردریایی می‌ساخت، ولی زیردریایی را قایق‌های الکترونیکی گروتون در کنیکتیکات هم درست می‌کرد. ویلسون می‌گوید، «هر دو کارخانه به‌نسبت مسحورکننده و مفصل، تولید می‌کردند.»

بِرک می‌گوید، «عموما وقتی مردم در دیگر کشورها با همدیگر سروکار پیدا می‌کنند،‌ اختلاف‌ها وجود دارد و باید تلاش خیلی بیشتری صورت بگیرد. ولی وقتی که خطر خیلی جدی باشد و به سرعت هم پیش براند، همه بی هیچ‌ شکی می‌فهمند اگر نبرد اقیانوس آرام را مهار نکنید، بعد بلافاصله عواقب سترگش دامن‌تان را خواهد گرفت. برای همین هم به این مدل آزمون و خطاها دست می‌زنند. آنها متوجه می‌شوند که بایستی از یک سری چیزها عقب کشید تا آدم مقابلت هم بتواند اوضاع را درک کند.»‌ امریکایی‌ها رودرروی یک دشمن مشترک، با هم کار کردند و شبیه به این را هرگز کسی ندیده بود.

البته همین رفتار بود که بلافاصله روند جنگ را تغییر داد؛ این همبستگی راه را برای بزرگ‌ترین رونق تاکنون دیده شده در مصرف فردی در دنیا باز کرد، بدین شکل که حومه‌های لبریز ماشین در هر شهری سبز شدند و زنان از آشپزخانه‌ها بازنشسته و مشغول به کار خارج از خانه شدند. تجارت، مشتاق این بود که تصویر منزوی‌گرایانه‌اش را کنار بزند و محدودیت‌های «قرار تازه» (عنوان مجموعه دستورالعمل‌های دولت فدرال برای مدیریت جنگ) را از خود براند و خویشتن را به عنوان قهرمان جنگ جلوه بدهد، برای همین هم آنان در شکل صنعتگرانی وطن‌پرست ظاهر شدند که توانسته‌اند از کوهستان‌های خطوط قرمز دولتی بگذرند تا کار عاقبت به سرانجام برسد. به همین شکل، «محقق‌های عملیاتی» که وارد صحنه جنگ شده بودند و از دنیای واقعی درس‌شان را آموخته بودند و توانستند توسعه راداری را در سال‌های جنگ پیش ببرند، بعد از پایان جنگ به برج‌های عاج خودشان برگشتند و عنوان پرطمطراق‌تر «تحلیل‌گرهای سیستمی» را به خود گرفتند. روبرت مک‌نامارا، مدیرعامل سابق فورد، در گذر دولت کندی، مجموعه ای کامل از صنایع رَند را به وزارت دفاع آورد و در آنجا متخصص‌های اتاق‌های فکر توانستند بانی خصوصی‌سازی بخش عمده‌ای از کارخانه‌های کشتی سازی و هواپیماسازی دولت باشند و از مدل‌های منحصر به فرد رایانه‌ای برای خدشه‌دار ساختن برنامه‌های دولتی مثل «شهرهای مدل» استفاده کردند که برنامه‌ای رویاپردازانه برای بازسازی مناطق شهری در طول سال‌های جنگ با فقر بود. بِرک می‌گوید، «تحلیل‌گرهای سیستمی در کل همه‌چیز را بدست خود گرفتند و برنامه‌‌هایشان هم به همین دلیل شکست خورد.»

امروز ما در دنیایی خصوصی‌سازی شده، منزوی و تحت سلطه تجارت روزگار می‌گذارنیم که ریشه در مک‌نامارا و رونق عصر ریگان دارد. جنگ‌های واقعی که هم‌اکنون در نبردهایشان می‌جنگیم، با نشان سوداگری، بازاریابی می‌شوند و شامل بر گستره‌ای از پیمانکارهای خصوصی در کنار سربازها هستند. روحیه همبستگی اجتماعی ما ضعیف و بی‌ثمر شده است. (معادل امروزی پدر کاولین، حالا نامزد حزب محافظه‌کار برای انتخابات ریاست‌جمهوری، دونالد ترامپ است.) برای همین طرح این سوال منطقی است که در خودمان اراده جمعی برای جنگیدن و مبارزه کردن بر علیه گرمایش فزاینده زمین را پیدا کنیم،‌ همان‌طور که روزگاری به همین شکل با فاشیسم جنگیدیم.

برای شروع، مهم است در خاطر داشته باشید که یک بسیج واقعی جهانی برای شکست تغییرات اقلیمی بانی ویرانی اقتصاد یا بیکاری کارگرهای معدن‌های ذغال‌سنگ نمی‌شود. درست برخلاف این: سبز شدن به نیت توقف گرمایش فزاینده زمین، سودمندی‌های اجتماعی و اقتصادی گسترده‌ای به همراهش خواهد داشت، درست همان‌طور که در گذر جنگ جهانی دوم چنین شد. تازه، جان‌ها را هم نجات خواهد داد. (برابر داده‌های دانشگاه استنفورد،‌ تغییر جهانی به انرژی‌های تجدیدپذیر، می‌تواند آمار مرگ بر اثر آلودگی هوا را از ۷ میلیون نفر در سال به ۴ میلیون نفر کاهش بدهد.) همچنین این تغییر، کلی شغل تولید خواهد کرد. (یک تخمین می‌گوید که فقط در ایالات متحده، این مجموعه تولید انرژی پاک به تنهایی دو میلیون شغل تازه درست خواهد کرد.) همچنین مشاغلی امن‌تر و با پرداختی بهتر در صنعت انرژی عرضه خواهد کرد. (تحقیق تازه دانشگاه فن‌آوری میشگیان دریافت که با صرف تنها ۱۸۱ میلیون دلار، تمام کارگرهای صنعت ذغال‌سنگ را می‌توانیم به تولید انرژی از نور خورشید منتقل کنیم و آدمی که صفحات خورشیدی را بر پشت‌بام‌ها نصب می‌کند هم می‌تواند ۴ هزار دلار بیشتر از آدمی پول دربیاورد که زندگی‌اش را در سوراخ‌های معدن به خطر می‌اندازد.) این تغییر همچنین اقتصاد در تقلای جهان را نجات خواهد داد. (اقتصاددان بریتانیایی، نیکولاس استرن، حساب کرده است که تاثیرهای اقتصادی تغییرات اقلیمی به حال خود رها شده، می‌تواند بسیار فراتر از جنگ‌های جهانی یا دوره رکورد بزرگ اقتصادی دهه ۱۹۳۰ بشود.) همچنین با جنگیدن در این صحنه نبرد، جامعه ارتقاء پیدا خواهد کرد. (درست شبیه به جنگ جهانی دوم که توانست نژادپرستی را عقب براند و برابری جنسیتی حاکم کند، کمپینی برای اقلیم می‌بایست در ابتدا متمرکز بر جوامعی باشد که در خطوط مقدم نبرد در عصر سوخت‌های فسیلی بیشترین آسیب‌ها را دیده‌اند. به این شکل می‌توان نابرابری درآمدی را مابین لایه‌های کارکنان حذف کرد، جوامع روستایی فقیر شده را با نیروگاه‌های بادی بهبود بخشید و حومه‌های رو به ویرانی‌مان را با سرمایه‌گذاری‌های واقعی در حمل و نقل عمومی دوباره زنده کرد.)

البته نیروهای قدرتمندی در راه این بسیج عمومی قرار گرفته‌اند. اگر تمامی معدن‌های ذغال‌سنگ و نیروگاه‌های اشتعالی دنیا را بر روی هم بگذارید، دولت‌ها و شرکت‌ها تاکنون ۲۰ هزار میلیارد دلار در زیرساخت صنعت سوخت‌های فسیلی سرمایه‌گذاری کرده‌اند. واکلاو اسمیل، نویسنده و متخصص کانادایی انرژی می‌نویسد، «هیچ کشوری از چنین سرمایه‌گذاری‌ای روی برنمی‌گرداند.» روزنامه‌نگارهای تحقیقی در یک سال گذشته نشان داده‌اند که غول نفتی، اِکسان موبایل، دهه‌هاست که به موضوع تغییرات اقلیمی آشناست – بااین‌حال همین مجموعه، میلیون‌ها دلار صرف پروپاگاندای انکار تغییرات اقلیمی کرده است. تنها راه پیروزی بر جبهه هماهنگ مخالفان – همان جبهه مخالف صنایع که مخالف ورود امریکا به جنگ جهانی دوم بودند – در اتخاذ ذهینت زمان جنگ است تا بتوان نظام فکری کهن را از نو برای هدف گرفتن پیروزی نوشت. جاناتن کومی، محقق انرژی از دانشگاه استنفورد می‌گوید، «اولین قدم در این است که ما باید برنده این نبرد باشیم. یعنی، بایستی یک مقبولیت گسترده در جامعه گسترده‌ای از سیاستمداران داشته باشیم که نیازمند عملی فوری هستیم، نه اینکه یک گوشه بایستیم و چیزی زیر لب مِن مِن کنیم،‌ همان‌طور که واشنگتن دی‌سی نشین‌ها همچنان چنین می‌کنند.»

این اراده سیاسی دارد شکل می‌گیرد، درست همان‌طور که در سال‌های پیش از حمله به پرل هاربر شکل گرفته بود. جنبشی گسترده بر علیه خط لوله کی‌استون، حفر چاه‌ در شمالگان و منع فرکینگ (لایه شکافی - شکافت لایه‌های زمین با تزریق آب به منظور استخراج گاز مایع یا نفت - مترجم) در ایالت‌ها و منطقه‌های کلیدی امریکا شکل گرفته است. همان‌طور که یکی از چهره‌های رسمی صنعت نفت در ماه جولای با تاسف تمام گفت، «کمپین توی زمین نگه‌شان بداریم توانسته بر گفتمان سیاسی مسلط بشود.» این حداقل در عنوان شبیه به روش روزولت است که ۱۸ ماه پیش از «تاریخ ورود پیاده‌نظام به صحنه نبرد» فعالیت‌هایش را شروع کرده بود. تمامی کشتی‌ها و هواپیمایی‌هایی که نبرد میدوِی را در میانه ۱۹۴۲ بردند، قبل از حمله ژاپنی‌ها به هاوایی ساخته شده بودند. ویلسون می‌گوید، «تا وقتی که یورش به پرل هاربر اتفاق بیافتد، ‌دولت تقریبا تمامی مشکلات سازمانی را حل کرده بود. بعد از آن، آنها فقط گفتند، دو برابر قبل کار می‌کنیم.»

پرل هاربر بانی این شد تا امریکایی‌ها بخواهند تن به کارهای سخت بدهند:‌ مالیات‌های بیشتری پرداخت کنند، میلیاردها و میلیاردها دلار اوراق قرضه جنگ بخرند، کمبودها و مشکلات ناشی از جنگ را تحمل کنند، آن هم وقتی که سرتاسر اقتصاد کشور متمرکز بر تولیدات جنگی بود. برابر داده‌های نائومی کلاین در کتاب «این همه‌چیز را تغییر می‌دهد: کاپیتالیسم رودرروی اقلیم،» استفاده از حمل و نقل عمومی در طول سال‌های جنگ ۸۷ درصد افزایش پیدا کرد و ۴۰ درصد ملت در باغچه‌هایشان سبزیجات کشت می‌کردند. برای اولین مرتبه،‌ زنان و اقلیت‌ها می‌توانستند مشاغل خوب کارخانه‌ای را انجام بدهند؛ رُزیِ کارگر، ذهنیت ما را از آنچه برای یک زن اقلیت ممکن است، به کل تغییر داد.

البته بدون پرل هاربر، حتی روزولت هم به چندان موفقیتی دست نمی‌یافت. تا اینجا، معادلی شبیه به آن در جنگ اقلیمی نداشته‌ایم – هنوز بدان لحظه نرسیده‌ایم که سردم‌داران جهان متوجه بشوند که هیچ‌چیزی به جز یک جنگ واقعی نمی‌تواند تمدن بشری را نجات بدهد. شاید لحظه‌ای که توانستیم به سخنرانی «زمان ورود پیاده‌نظام»‌ روزولت برسیم – و تازه خیلی هم نزدیک نشدیم – وقتی بود که برنی سندرز، در اولین مناظره‌اش، در پاسخ به این سوال که بزرگ‌ترین خطر امنیتی رودرروی سیاره را نام ببرد پاسخ داد، «تغییرات اقلیمی،» که بانی تمام آن نچ‌نچ‌ها بود که سندرز نسبت به «تروریسم رادیکال اسلامی» خنثی است. سپس، در دومین مناظره، وقتی همین سوال مجدد مطرح شد و این یک روز بعد از کشتار پاریس بود، مجری برنامه با لحنی مچ‌گیرانه پرسید، «هنوز هم باور پیشین خودتان را دارید؟» و سندرز جواب داد، «البته که همین‌طور است،» سپس پیش رفت و روایتی دقیق و واقعی از این گفت که چطور خشکسالی تکان‌دهنده کنونی منجر به ناتوانی بین‌المللی خواهد شد.

اگر سندرز برنده شده بود، می‌توانست تمرکزش را بر تولید شغل و اقلیم و زیرساختی بگذارد که بتواند به تلاشی تاثیرگذار تبدیل بشود – بعد از تمامی این‌ها، او همان‌طور که در ویتنام حاضر بود، خودش را به این صحنه نبرد هم رسانده است. ترامپ در مقابل فکر می‌کند (البته اگر فکر کردن فعل مناسبی برای آدمی مثل او باشد) که تغییرات اقلیمی فریبی ساخت چینی‌هاست و ظاهرا حیله شرقی‌ها توانسته یخ شمالگان را هم راضی به ذوب شدن بکند. مشاورهای کلینتون در ابتدا قول دادند که «اتاق جنگ اقلیمی» در کاخ سفید بر پا خواهند کرد، ولی بعد حرف‌شان را تصحیح کردند:‌ در حقیقت یک «اتاق نقشه اقلیمی»‌ بر پا خواهند کرد که کمتر هیجان‌انگیز جلوه می‌کند.

درحقیقت، یکی از ضعیف‌ترین روزهای سال‌ها جنگم با تغییرات اقلیمی روزی در اواخر ماه جون بود، وقتی که در کمیسیون منصوب برای آماده‌سازی برنامه‌کاری حزب دموکرات نشستم. (من نماینده سندرز بودم، در کنار کورنل وست و دیگر مشاهیر در جلسه حاضر شده بودیم.) در ساعت ۱۱ شب جمعه،‌ در منزوی‌ترین سالن هتلی در سنت لویس، یک ساعت وقت صرف این کردم تا ۹ عضو حاضر در جلسه را به تغییرات اقلیمی آشناتر کنم. ساخت مسیرهای بیشتر دوچرخه‌سواری با رای یکپارچه همگان تایید شد،‌ ولی در مواردی به‌نسبت سخت‌تری که می‌توانستند تفاوتی واقعی درست کنند – منع فرکینگ، مالیات بر کربن، منع حفر چاه یا استخراج سوخت‌های فسیلی در زمین‌های عمومی، آزمون تورنسل تولیدات تازه در موارد اقلیمی، پایانی بر برنامه‌های بانک جهانی برای سرمایه‌گذاری بر سوخت‌های فسیلی – همگی با رای‌های ۷ به ۶ رد شدند، چون نمایندگان کلینتون در یک بلوک مخالف رای می‌دادند. آنها به‌نسبت دل‌نگران تغییرات اقلیمی بودند، یا چنین اصراری داشتند، ولی رهیافتی «سر به زیر» را بهترین گزینه می‌دانستند. حالتی شبیه به کنفرانس مونیخ بر فضای جلسه حاکم بود. همانند چمبرلین، این‌ها هم همگی مردمانی خوب و دل‌نگران بودند، فقط آدم‌هایی سرسخت ولی ملایم بودند که دوست داشتند ملت را در شرایطی معمولی اداره کنند. درحقیقت آنها طبیعت دشمن را دستِ کم گرفته بودند. همانند فاشیسم، تغییرات اقلیمی یکی از معدود بحران‌هایی است که اگر بهش حمله نکنید، قوی‌تر خواهد شد. در هر سالی که می‌گذرد، از آستانه‌هایی حقیقی گذر می‌کنیم، از هر پیروزی ممکن دور می‌افتیم و سپس حتی مقاومت در عمل غیر ممکن خواهد شد. وقتی هم که دشمن بتواند خسارت‌های خیلی جدی به جلوه‌های فیزیکی کهنسال و بسیار حیاتی زمین بزند – مثلا بگوییم که لایه یخ شمالگان یا صخره‌های مرجانی اقیانوس آرام نابود بشوند – این نشانه‌ به‌نسبت خوبی از این است که آستانه نقطه غیر قابل بازگشت نزدیک است. در جنگی که درونش قرار گرفته‌ایم – در نبردی که فیزیک به سختی می‌جنگد، ولی ما چندان در آن نمی‌جنگیم – آرام آرام برنده شدن، درست به معنای شکست خوردن شده است.

با شگفتی فراوانم، چند هفته بعد اوضاع تغییر کرد، وقتی آخرین تلاش‌ها برای انتشار برنامه کار دموکرات‌ها در اورلاندو انجام می‌شد. هرچند مذاکره‌کنندگان کلینتون از منع فرکینگ یا مالیات بر کربن حمایتی نمی‌کردند، موافق «قیمت‌گذاری» کربن، اولویت دادن به نور خورشید و باد در مقابل گاز طبیعی شدند و اینکه هر سیاستگذاری دولت فدرال که به تغییرات اقلیمی شدت می‌بخشد، بایستی رد بشود.

شاید نظرسنجی‌ها نشان داده بودند که طرفدارهای سندرز – بخصوص نسل جوان – در همراهی کمپین کلینتون کند هستند. شاید گرم‌ترین ماه جون در تاریخ امریکا بانی گشایش ذهن‌هایی شده بود. ولی آدمی اگر تلاش کند، می‌تواند یک سناریو امیدوارکننده هم بنویسد. کلینتون به عنوان مثال قول داد که امریکا در چهار سال آینده، نیم میلیارد صفحه خورشیدی نصب خواهد کرد. شاید این به اندازه‌ای کافی نباشد که تام سالامون حساب کرده لازمش داریم. ولی اگر ما کارخانه‌های انرژی خورشیدی خودمان را بسازیم، به جای اینکه تولیدات خارجی ارزان‌تر را وارد کنیم، ‌می‌توانیم امریکا را سردم‌دار انرژی پاک بکنیم، درست همان‌طور که بسیج جنگ جهانی دوم به اقتصاد ما این تضمین را داد که برای دو نسل بهترین دنیا باشد. اگر ما اول به این نقطه نرسیم، بقیه چنین می‌کنند:‌ از روی خشم یا به خاطر شهرهای خفه دود شده، چینی‌ها همین‌الان هم رکوردهای جهانی در نصب انرژی‌های تجدیدپذیر را شکسته‌اند.

برنامه کاری حزب دموکرات می‌گفت، «برای ایالات متحده امریکا اشتباهی گزاف خواهد بود تا صبر کند و ملتی دیگر رهبری مبارزه با وضعیت اورژانسی تغییرات اقلیمی را بدست بگیرد. ما مصمم به بسیجی ملی هستیم و خواستار رهبری تلاش‌های جهانی برای همبستگی ملت‌ها برای رودررویی با خطری در درجه‌ای هستیم که از زمان جنگ جهانی دوم تاکنون شاهدش نبوده‌ایم.»

شاید رییس‌جمهور بعدی امریکا لازم نباشد تا منتظر معادل اقلیمی پرل هاربر باقی بماند تا کنگره را به کار وادار کند. بیشتر آنچه لازم است تا انجام بدهیم – و باید هم انجامش بدهیم – بایستی بلافاصله ممکن بشوند، حتی از طریق دستور رییس‌جمهوری که روزولت ازش سود برد تا بسیجی عمومی را ممکن بسازد. رییس‌جمهور بلافاصله می‌تواند حفر چاه و معدن در زمین‌ها و آب‌های عمومی را منع کند که نیمی از کربن موجود در خاک امریکا را شامل می‌شود. او همچنین می‌تواند ساخت نظام مصرف گاز طبیعی را کُند کند و خیلی ساده محاسبات قدیمی سازمان حفاظت از محیط‌زیست را در موضوع اثر گرمایشی متان تصحیح کند، درست همان‌طور که اوباما در موضوع نیروگاه‌های زغال‌سنگی چنین کرد. او می‌تواند به کمیسرهای مختلفش بگوید که مهر تایید بر پروژه‌های تازه سوخت‌های فسیلی نزنند و پروژ‌هایی را لغو کنند که «تاثیری شگرف» بر گرمایش فزاینده زمین خواهند گذاشت. او می‌تواند از تمامی آژانس‌های دولتی بخواهد تا تمامی انرژی‌شان را از منابع سبز تامین کنند و به صرف ماشین‌های برقی تکیه کنند، این‌ها بدون تایید کنگره- که احتمالا موافق چنین تصمیم‌هایی نخواهد بود- ممکن است. همچنین درست همان‌طور که روزولت متخصص‌های بخش خصوصی را آورد تا برنامه تولیدات دفاعی را بریزند، او هم می‌تواند نقشه‌های بسیج عمومی در موضوع اقلیم را در مکان‌هایی عرضه کند که اراده سیاسی انجامشان را ممکن ساخته است. بدون اینکه بتوانیم اضطرار و آینده‌نگری مدل روزولت را داشته باشیم – و بدون اینکه عملی جامع را خیلی سریع انجام بدهیم – این صحنه جنگ را خواهیم باخت.

عموما در زمان جنگ، وضعیت دفاعی یک گناه بزرگ است. هرچند خوشبختانه، نمی‌شود به کربن کمک کنید یا راه پیشرفتش را صاف کنید، از لحاظ اخلاقی چنین چیزی ممکن نیست. خب، فقط بایستی در کل صادق باشیم. تا الان خیلی در موضوع جنگیدن این نبرد صبر کرده‌ایم که پیروزی کامل را برایمان غیر ممکن ساخته است و امکان شکست کامل را هم کم‌رنگ نساخته است.

همان‌طور که دموکرات‌ها در آن هتل غم‌زده سنت لویس در جون گذشته دیدار می‌کردند، لپ‌تاپم روشن بود. همان‌طور که رای به رد راه‌های مقابله با تغییرات اقلیمی می‌دادیم، خبرها از خطوط مقدم جنگ می‌آمدند:

در ژاپن به ۷۰۰ هزار نفر گفته بودند خانه‌هایشان را ترک کنند چون بارانی رکوردشکن سیلاب و ریزش خاک را به همراه آورده بود. طوفان پنج روز تمام ادامه داشت و در اوج آن، هر ساعت شش اینچ  (نزدیک به ۱۶ سانت) باران باریده بود.

در کالیفرنیا، هزارها خانه در خطر آتشی در منابع طبیعی قرار گرفته بودند که رییس آتش‌نشان‌های محلی آن را «یکی از بدترین و ویرانگرترین آتش‌هایی که تاکنون دیده‌ام،» توصیف کرده بود. جاده‌های حومه‌ها شبیه به درسدن در آلمان در آتش بعد از بمباران شده بودند. هواپیماها و هلیکوپترها بر فراز آن در تقلا بودند، رگه‌های درخشان خاموش کننده‌های شیمیایی رها می‌کردند؛ اگر که «پرواز والکیریز» بازی می‌شد،‌ این تصویرها می‌توانست صحنه‌هایی از فصل «اینک آخرالزمان» آن باشد.

در همین حال در ویرجینیای غربی، طوفان «یکی در هر یک هزار سال»‌ بارانی تاریخی در کوهستان‌ها ریخته بود، سیلاب‌هایی تاریخی را به پا کرده بود که چندین نفر را کشتند. یکی از مقامات رسمی چنین گزارش داد، «مردم را پشت پنجره‌های طبقه دوم خانه‌ها در انتظار کمک برای تخلیه خانه می‌بینی.» یک ویدیوی مشخصا تکان‌دهنده – از آن مدل ویدیوهای یوتیوبی لحظه گوئرنیکایی – خانه‌ای بزرگ را نشان می‌داد که شعله‌های آتش آن را فرا گرفته بودند تا وقتی که رودخانه‌ای خشمگین آن را همراه خودش برد و به یک پل کوفت. یکی از ساکنان محلی می‌گفت، «همه، همه‌چیزشان را از دست داده‌اند. حتی فکرش را هم نمی‌کردیم که به این بدی باشد.» یک نیروی دولت ایالتی حتی موجزتر گفت، «شبیه به صحنه یک جنگ بود.»

خب، البته، چون این صحنه یک جنگ است.

 

توضیحات:

اصل این مطلب در مجله نیو ریپابلیک (جمهوری نو) در ۱۵ آگوست ۲۰۱۶ منتشر شده است.

بیل مک‌کبین، متخصص محیط‌زیست، نویسنده و روزنامه‌نگار امریکایی، اولین کتاب عامه‌خوان در موضوع تغییرات اقلیمی به زبان انگلیسی را در دهه ۱۹۹۰ نوشت و هم‌اکنون از مدیرهای جنبش جهانی ۳۵۰ دات اورگ برای مقابله با تغییرات اقلیمی است.

از کتاب‌هایش می‌توان به «نفت و عسل،» «زممین،» «همین‌الان با تغییرات اقلیمی بجنگیم،» و «بس است:‌ انسان باقی ماندن در عصری مهندسی شده» اشاره کرد.

او همراه با برنی سندرز به سرتاسر امریکا سفر کرد تا در موضوع تغییرات اقلیمی صحبت کند، هرچند هم قبل و هم بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری امریکا، از صداهای بلند اعتراض به روند موجود در رودررویایی با تغییرات اقلیمی یا افزایش فزاینده دمای میانگین زمین است.

 

زمان آن رسیده که از اقلیم و تمدنمان دفاع کنیم

 

همین مطلب را در وب‌سایت میدان بخوانید

 

توضیح مترجم: مک‌کیبن تا می‌تواند از اسم دونالد ترامپ استفاده نمی‌کند و به‌جایش از ضمیر «او» در متن‌های اخیرش استفاده می‌کند. در ترجمه برای واضح‌تر بودن متن، چندین مرتبه به جای او از کلمه ترامپ استفاده شده است.

 

دونالد ترامپ در طول کمپین ریاست‌جمهوریش قول داد تا به برنامه عمل تغییرات اقلمیی پایان ببخشد و پیمان پاریس را که در ۲۰۱۵ اتخاذ شده بود، کنار بگذارد. برای درک درست اینکه چرا این موضوع بی‌اندازه مهم است – شاید مهم‌ترین موضوع مهم همیشه است – بایستی به چند موضوع دیگر هم فکر کنید.

آری، شما بایستی به داده‌های آماری مکرر تکرار شده، ولی واقعی و درعین‌حال هشدار دهنده توجه نشان بدهید: ۲۰۱۴ گرم‌ترین سال ثبت شده در تاریخ معاصر بود تا وقتی ۲۰۱۵ این عنوان را از آن قاپ زد – فقط تا وقتی که ۲۰۱۶ این عنوان را به نام خود کرد.

تابستان گذشته، چند تا از گرم‌ترین روزها تاکنون به شکلی قابل‌ اعتماد ثبت شده در این سیاره را همراه خودش داشت: در شهرهایی مثل بصره در عراق، دمای هوا به ۱۲۸ درجه فارنهایت (نزدیک به ۵۴ درجه سانتیگراد) رسید – این تقریبا در آستانه تحمل آدمی است. در ماه‌های اخیر، حجم یخ‌های دریاهای جهان به کمترین حد در سابقه معاصر رسیده است.

ولی بایستی به مواردی فراتر از این‌ها هم فکر کنید.

به حرکت آرام و تدریجی علم در طول قرن‌ها فکر کنید که ما را به نقطه‌ای رسانده تا بتوانیم مخاطره روبه‌رویمان را بفهمیم. به جوزف فوریر در ۱۸۲۰ فکر کنید که متوجه شد گازها ممکن است نگذارند گرما از اتمسفر خارج شود؛ سپس جان تیندیل در میانه همان قرن فهمید که دی‌اکسید کربن یکی از این گازهاست؛ و سوانت آرهینیوسِ دلاور در ۱۸۹۰ بدون کمک ماشینی حساب کرد که چطور دمای میانگین جهان با افزایش سطوح دی اکسید کربن، بتدریج افزایش پیدا می‌کند.

بعد به هانس سوئس و راجر رُیویل در دهه ۱۹۵۰ فکر کنید، این دو کورکورانه به درک این رسیدند که دی اکسید کربن بایستی بدون راه فراری در اتمسفر انباشت شده باشد و بنابراین، به بیان خود رُیویل، «بشریت هم‌اکنون به تجربه‌ای در ابعاد گستره زمین مشغول است که نمی‌بایست در گذشته رخ می‌داد و نبایستی هم در آینده تکرار شود.»

بعد به چارلز کیلینگ در ۱۹۵۸ فکر کنید که اولین دستگاه واقعیِ دیده‌بان سطح دی اکسید کربن بر جو را بر گوشه‌ای از کوآنا لوآ نسب کرد و برای اولین مرتبه افزایش فزاینده سطح دی اکسید کربن اتمسفر را سنجید.

عاقبت به دانشمندهایی فکر کنید که بر پایه این کارها، همچنین با استفاده از ماهواره‌ها و سنسورهای شناور بر آب اقیانوس‌ها، توانسته‌اند چارچوبی از مشاهدات بنا کنند؛ بعد به نظریه‌پردازهایی فکر کنید که با استفاده از این داده‌ها و قدرت تازه سوپر رایانه‌ها، توانسته‌اند مدل‌های پیش‌بینی را بسازند که از دهه ۱۹۸۰ آشکارا به ما نشان می‌دهد با چه خطر بزرگی روبه‌روییم.

به زنان و مردانی فکر کنید که این دانشمندها را آموزش داده‌اند و انستیتوهایی را ساخته‌اند که در آنها بتوان علوم را تدریس کرد و جوامع علمی را شکل داده‌اند تا حامی این علوم و این انستیتوها باشند. بعد به گردهم‌آیی‌هایی فکر کنید – همانند دیدارهای سازمان ملل متحد و بدنه بین دولتی آن در موضوع تغییرات اقلیمی – که تمامی این دانشمندها را از سرتاسر کره خاکی همراه با دانش‌‌هایشان در کنار همدیگر قرار داده است.

تمامی این‌ها بر روی هم، بخشی از آن چیزی است که ما تمدن می‌خوانیم.

حال به زنان و مردان دسته‌های دیپلمات‌ها فکر کنید که در گذر نسل‌ها آموخته‌اند که چطور بین ملل پل بزنند، تا بعضی‌وقت‌ها بتوان اختلاف‌ها را بدون نیاز به جنگ حل کرد. پیمان پاریس برای آنان یک پیروزی بود، موضوع این نبود که مشکلی را حل کرده باشند (مشکل را حل نکردند، درحقیقت حتی به حل آن نزدیک هم نشدند) ولی این یک موفقیت بود به صرف اینکه در کل چنین چیزی وجود دارد. به‌نوعی ۱۹۵ ملت دنیا – فقیر و ثروتمند، آنانی که نفت زیر شن‌هایشان دارند و آنانی که نفت وارد می‌کنند – توانستند بر سر این موافق باشند که بایستی افزایش دما را به ۲ درجه سانتی‌گراد در این قرن محدود کنیم و معماری پیچیده فرآیندی در کنترل آن را حداقل شروع کرده باشیم.

این هم بخشی از آن چیزی است که ما تمدن می‌خوانیم.

هیچ‌کدام از این‌ها را نبایستی جبران‌پذیر تلقی کرد. پایه‌های خانه مشترک ما – علم و دیپلماسی و همچنین مدرا و مدنیت ما – به‌ سختی کسب شده‌اند و تاریخ بیانگر این است که این پایه‌ها به سرعت هم می‌توانند از دست‌ بروند. در حقیقت،‌ به‌نظر می‌رسد که شروع به دور انداختن آنها کرده‌ایم، آن هم بر پایه هیچی به جز استفاده مودبانه از یک وهم که تغییرات اقلیمی یک «فریب» است.

وقتی ترامپ در صحبت‌های کمپین انتخاباتی‌اش اعلام کرد که توافق پاریس را «لغو» خواهد کرد، این خواسته‌اش همانقدر بیانگر توهینی به تمدن ماست که وقتی او اعلام کرد رقیب انتخاباتی‌اش را به زندان خواهد انداخت به دموکراسی ما توهین کرده بود. او تحت فشار از برنامه پیشینش عقب کشید و حالا می‌گوید که نسبت به پیمان پاریس «دید باز و بدون تعصبی» دارد – هرچند رییس دفترش، گفته او را چنین توضیح داد که «نقطه‌نظر پیش‌فرض» ترامپ در این است که تغییرات اقلیمی چرند است.

درهرحال، ترامپ تیم آماده‌سازی دولت و کابینه‌اش را به دست دسته‌ای کوچک از منکران تغییرات اقلیمی داده است که سال‌هاست مانع انجام کارها بوده‌اند. تا همین‌الان هم این دسته اعلام کرده‌اند می‌خواهند به تحقیق اقلیمی ناسا پایان ببخشند که خاکریزِ عمارت علمی ماست.

اگر آنها برنامه‌اشان را پیش ببرند، دیگر ماهواره‌ای در کار نخواهد بود که با دقت تمام توده‌های یخ را زیر نظر بگیرد تا بتوانیم روند ذوب شدنشان را دنبال کنیم، دیگر «ماموریت‌های سیاره زمینیِ» جذاب و خلاقانه‌ای در کار نخواهند بود که آژانس فضایی تاکنون با موفقیت تمام به انجام‌شان رسانده است. ظاهرا ما قصد نابینا ساختن خودمان را داریم، انگار می‌خواهیم حس‌گرهای دود را خاموش کنیم، هرچند که خانه دارد می‌سوزد.

تیم ترامپ به تنهایی نمی‌توانند چیزی را تغییر بدهند. مهندس‌ها و کارآفرینان در دهه گذشته کار خارق‌العاده‌ای انجام داده‌اند، تا بدین‌جا که ۸۰ درصد از قیمت قاب‌های تولید انرژی از نور خورشید کاسته شده است. به‌خاطر کارهای آنان، قابلیت تغییری سریع عاقبت در دسترس ماست.

دانمارک در ۲۰۱۵ تقریبا نیمی از مصرف انرژی خودش را از باد حاصل کرد و علتش در این نبود که این سرزمین دارای بهترین ذخیره بادهای دنیا باشد. با توجه به وضعیت کنونی قیمتِ انرژی‌های تجدیدپذیر، پیشرفت دنبال خواهد شد.

هرچند موضوع اقلیم هرگز به صرف پیشرفت خلاصه نمی‌شده است؛ ما می‌دانستیم که عاقبت به سمت تولید انرژی از باد و خورشید پیش خواهیم رفت. مشکل همیشه سرعت این تغییر بوده و حالا ترامپ می‌خواهد اصطحکاک جدی‌ای خلق کند، انگار که نور را از مسیر پیش‌روی ما برداشته باشد، طوری که ما هرگز نتوانیم مجدد به تغییرات اقلیمی دست پیدا کنیم.

دیگر توهین‌ها به تمدن و منطق – فاشیسم، کمونیسم، امپریالیسم – عاقبت به دست خودشان فرسوده شدند و کنار رفتند. ولی ابدا گزینه صبر در موضوع تغییرات اقلیمی وجود ندارد، چون بر این آزمون زمان‌سنج روشن است. اگر به اندازه کافی کوه‌های یخ آب بشوند و بعد دیگر در سیاره‌ای در کل متفاوت زندگی می‌کنیم. خواه می‌توانیم خیلی سریع این مشکل را حل کنیم یا اینکه امکان حل آن را نخواهیم داشت.

اگر هم نتوانیم این مشکل را حل کنیم، در ورای آن بحران‌ها (طوفان‌های غول‌پیکر، شهرهای به زیر آب رفته، موج‌های آوارگی و مهاجرت) به دنبال هم خواهند آمد و جوامع ما را کوفته خود خواهند ساخت و همان‌طور که بیگانه‌هراسی این انتخابات نشان‌مان داده است،‌ ما آمادگی‌ مدیریت چنین بحران‌هایی را نداریم.

برای همین هم بایستی به همین مناسبت به پا بخیزیم. موضوع فقط این نیست که کار روزمره‌مان را انجام بدهیم، بلکه مساله در این است که به مسئولیت‌هایمان به عنوان یک شهروند – در شهرها، استان‌ها، کشور و سیاره‌مان – عمل کنیم. مهندس‌ها بایستی به هر شکل ممکن، به ساخت نسل تازه‌ای از باطری‌ها ادامه بدهند؛ هرچند چنین کارهایی صرفا الان الزامی‌اند، ولی کافی نخواهند بود.

ما نبایستی عاطل صرفا تماشا کنیم که ترامپ تبر نابودی مکانیسم‌های تمدن ما دستش گرفته است، مکانیسم‌هایی که در زمان محدود موجودمان، امکان بازسازیشان وجود نخواهد داشت. ما بایستی به تمامی روش‌های عاری از خشونتی که در قرن گذشته آموخته‌ایم و تمام راه‌های تازه‌ای که در این لحظه پیشنهاد می‌شوند، دست به مبارزه بزنیم.

کمپین‌های راهپیمایی‌ها و عدم سرمایه‌گذاری و مصرف در پیش خواهند بود، فشارها بر سالن شهرداری‌ها و مجلس‌های محلی خواهد بود.

فرصت از کف ما نرفته است. اگر همگی در کنار همدیگر قرار بگیریم، تمدنمان نه تنها می‌تواند این فشار را تحمل کند، بلکه از این آزمون قوی‌تر از گذشته بیرون خواهد آمد و قادر خواهد بود با مشکلات ما با توانی تازه روبه‌رو شود.

در بهترین حالت ممکن، خطر از بیخ گوشمان خواهد گذشت.

توضیحات:

این مطلب برگردانی است از یادداشت منتشر شده در بخش علوم مجله وایرد، ۱۸ ژانویه ۲۰۱۷

از صفحه به فارسی برای اقلیم

توضیح مترجم: بیل مک‌کبین، متخصص محیط‌زیست، نویسنده و روزنامه‌نگار امریکایی، اولین کتاب عامه‌خوان در موضوع تغییرات اقلیمی به زبان انگلیسی را در دهه ۱۹۹۰ نوشت و هم‌اکنون از مدیرهای جنبش جهانی ۳۵۰ دات اورگ برای مقابله با تغییرات اقلیمی است.

از کتاب‌هایش می‌توان به «نفت و عسل،» «زممین،» «همین‌الان با تغییرات اقلیمی بجنگیم،» و «بس است:‌ انسان باقی ماندن در عصری مهندسی شده» اشاره کرد.

او همراه با برنی سندرز به سرتاسر امریکا سفر کرد تا در موضوع تغییرات اقلیمی صحبت کند، هرچند هم قبل و هم بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری امریکا، از صداهای بلند اعتراض به روند موجود در رودررویایی با تغییرات اقلیمی یا افزایش فزاینده دمای میانگین زمین است.