توهم اقتصاد و واقعیت تغییرات اقلیمی به بیان دیوید سوزوکی
قرار بود این مقاله در شماره فروردین و اردیبهشت مجله «دانش و مردم» منتشر بشود. عاقبت نفهمیدم منتشر شد یا که نه. از ابتدا قرار بود با چند ماه فاصله این یادداشت را در وبلاگم قرار بدهم و حالا اینجا در اختیار شما:
دانشمند و باکتریهای توی ظرف آزمایش، مثالی آشنا در موضوع آینده بشر بر زمین با توجه به تغییرات اقلیمی است.
یک دانشمند یک ظرف آزمایشگاهی را لبریز غذا میکند و یک دانه باکتری در آن میاندازد.
فرض کنید این باکتری در هر دقیقه یک مرتبه، جمعیتش دو برابر میشود. در دقیقه شصتم، بعد از گذر یک ساعت، صد درصد ظرف لبریز باکتری شده و دیگری غذایی باقی نمانده است.
سوال مهم البته این است: در کدام دقیقه، ۵۰ درصد ظرف هنوز لبریز غذا بود؟
جواب، دقیقه پنجاه و نهم است و درحقیقت در دقیقه پنجاه و پنجم، فقط سه درصد ظرف لبریز از باکتری بود.
دیوید سوزوکی مکث نمیکند تا بگوید ما هم محدود هستیم به دنیایی محدود به قوانین طبیعت و درحقیقت، همینالان در دقیقه پنجاه و نهم ایستادهایم و فرصت کمی باقی است تا به دقیقه شصت برسیم. یا به بیانی ساده، زمان دستِ ما همینالان است. نه فردا، نه پس فردا، بلکه همین امروز را فقط وقت داریم تا کاری برای نجات انسان و تمدنش انجام بدهیم.
سوزوکی، رفیق قدیمی طبیعت
دیوید سوزوکی را در کانادا به عنوان نمادی از ارتباط انسان و طبعیت میشناسند.
او که نزدیک به ۴۰ سال استاد دانشگاه بریتیش کلمبیا بوده است، تخصصش علم ژنتیک است. هرچند در کنار فراتر از چهل عنوان کتاب برای خوانندهام عام نوشته و بیش از دو دهه، برنامههایی تماشایی برای تلویویون سیبیسی ساخته است و همیشه هم متمرکز ارتباط انسان و طبعیت بوده و در کنار آن، چشماندازی از پیشرفتهای علم را هم مد نظر داشته است.
حالا او بعد از عمری گذران زندگی در ارتباط نزدیک با طبعیت، توانسته رابطهای صمیمی و نزدیک هم با ملتهای بومی کانادا برپا کند. درنهایت این روزها او یکی از نامهای اصلی ورای جنبش محیطزیستی کانادا رودرروی تغییرات اقلیمی، از نویسندگان «مانیفست جهش،» و یکی از مدیران اصلی «بنیاد دیوید سوزوکی» است که به گسترش علم و فرهنگی مدافع محیطزیست کمک میکند.
در ۲۰۱۰ میلادی هم کتاب «میراث: چشمانداز یک ریش سفید برای آیندهای پایدار» را منتشر کرد که مقدمهاش را مارگارت آتوود نوشته بود. در این کتاب او سعی کرده تا چکیده یک عمر زندگی و فعالیتش را خلاصه کند و در اختیار خواننده قرار بدهد.
وقتی سوزوکی به دنیای معاصر مینگرد، نابودی آن بدست انسان مقدم بر همهچیز میشود و برای همین هم تاثیرگذاریهای انسان بر طبیعت را با نگاهی انتقادی به نحوه برخورد با تغییرات اقلیمی، پایه اصلی این کتاب شده است.
آشنایی با خطر و درک فرصت
سوزوکی میگوید که در الفبای چینی، نماد خطر از دو حرف تشکیل شده که یکی معنای خطر میدهد و دومی معنای فرصت.
سپس چنین میگوید، «قرصت از تشخیص این میآید که ما نمیتوانیم راه گذشته را طی کنیم، راهی که ما را بدینجا رسانده است و گزینههای بیشمار دیگری برای به سرانجام رساندن امور وجود دارد.»
برای کسی که وقت گذاشته باشد و دادههای به زبان ساده عرضه شده اقلیمشناسان و دیگر دانشمندهای کشورهای مختلف را بررسی کرده باشد، جای سوالی ندارد که بشر دهههاست عمل در مقابل تغییرات اقلیمی را به تاخیر انداخته، خواندن این کتاب سوزوکی کمک میکند تا خواننده متوجه بشود چه گذشت و چه پیش روی ماست، ولی در عین حال همچنان در این آخرین لحظهها هم میشود گامهایی برداشت و از خطر جست.
وابستگی پیشرفتهای اقتصادی به قوانین فیزیک و شیمی
صحبت از تغییرات اقلیمی که باشد، همیشه صدای مخالفی داد میزند که پس اقتصاد چه میشود؟
کانادا باشد یا که ایران، این بحث از طرف سیاستمدارها و سرمایهدارها مطرح است که اگر برای محیطزیست بخواهی دلی بسوزانی، نمیشود که آدمها را سر کار بفرستی و نمیشود شکم مردم را سیر نگهداری. نتیجه این میشود که اقتصاد مقدم بر همهچیز قرار میگیرد و محیطزیست تبدیل به یک بحث «لوکس» میشود و در قعر اولویتها دفن میشود.
ولی چطور اقتصاد میتواند مقدم بر همهچیز باشد، ولی تحتتاثیر قوانین طبیعت مانند قوانین فیزیک و شیمی قرار نگیرد؟
سوزوکی این موضوع را مطرح میکند که «ما در دنیایی زندگی میکنیم که محدود به قوانین جاذبه و سرعت نور است. یعنی که ما نمیتوانیم سوار وسایل نقلیه رها از جاذبه بشویم و نمیتوانیم سریعتر از سرعت نور حرکت کنیم. قوانین اول و دوم دماپویایی به ما میگویند در حالی که انرژی به وضعیتهای مختلفی وجود دارد (گرما، نور، شیمایی، الکترونیکی،) ولی ماده و انرژی را نمیشود خلق کرد، یا نابود کرد.»
سوزوکی به خوانندهاش یادآور میشود که زمانی مردمان به وجود اژدها و هیولا باور داشتند و زمان گذشت تا متوجه بشویم چهچیزهایی از خیالپردازی ما حاصل میشوند و چه چیزهایی واقعی هستند. حالا ولی با اقتصاد هم شبیه به موجودی رها از بقیه چیزها برخورد میشود، «انگار که ما همگی بایستی بر آن سر خم کنیم و مواردی ارزشمند همانند هوا، جنگلها، اقیانوسها و سرتاسر اکوسیستم را فدایش کنیم.»
در واقعیت دنیای امروز، اعداد اقتصاد از دل حقیقتهای وابسته به قوانین فیزیک و شیمی و مانند آن بیرون میآیند و از آن رها نیستند. سوزوکی تاکید میکند که «کاپیتالیسم، تجارت آزاد، اقتصاد، بازارها، شرکتهای چندملیتی و واحدهای پولی، سازههای طبیعی نیستند یا نیروهای طبعیت محسوب نمیشوند.»
سپس او مثال از جلسههای مختلفش با چهرههای صنعت و سیاست میزند.
«مردمان تجارت و سیاستمدارها مرتب بهم میگویند که بایستی واقعگرا باشم، چون خط مرز همهچیز اقتصاد است.» سوزوکی یادآور میشود که این افراد ظاهرا فراموش کردهاند که هم اقتصاد (economy) و هم شناخت محیطزیست (ecology)، در زبانهای غربی ریشهشان به یک کلمه در یونان باستان برمیگردد: oikos که به معنای قلمرو یا خانه است.
«بر این مبنا، محیطزیست شناخت خانه است، در حالی که اقتصاد مدیریت آن محسوب میشود. محیطزیستشناسان تلاش میکنند تا شرایط، قوانین و اصولی را معین بسازند که به زندگی اجازه بقاء و شکوفایی میدهد. وقتی اقتصاد را ورای اصول محیطزیستی قرار میدهیم، ما ظاهرا فرض میکنیم که به قوانین طبعیت مصونیت داریم. ولی از آنجا که تمامی نیازهای اساسی ما برای بقاء از طریق زیستکره (biosphere) مهیا میشود، افزایش فعالیتهای مرتبط به انسان – یعنی اقتصاد – بر ورای واقعیتها، برایمان عملی همانند خودکشی است.»
دور شدن عموم جامعه از گذشته، از وقتی انسان درک درستی از محیط اطراف خود داشت منجر به این شده است تا در بیان سوزوکی، «در نبردهای مربوط به جنگلها، صخرههای مرجانی، یا تالابها، طرفدارهای محیطزیست اغلب مجبور به بحث با آنانی میشوند که میخواهند این منابع را از دیدی اقتصادی، توسعه بدهند. در نتیجه وقتی مثلا صنعت مرتبط به جنگل سودمندیهای اقتصادی جنگلزدایی را در موارد تولید مشاغل، سود، تولید چوب و اقلام مشابه بحث میکنند، طرفدارهای محیطزیست بایستی با ارزشهای اقتصادی مشابهای مانند تولیدات دارویی بالقوه این جنگلها، مواد طبیعی تازه برای تولید محصول، جمعآوری میوه و مغزیجات و توریسم را مطرح کنند. بندرت طرفدارهای محیطزیست در چنین بحثی برنده میشوند.»
بااینحال، تمامی منابع طبیعی در خدمت حفظ محیط زندگی برای موجودات زنده، از جمله انسان هستند.
«خدماتی که طبعیت عرضه میکند، بایستی برابر علایق شخصی انسان، مهمترین دلمشغولی ما باشد، چون ما همانند دیگر گونهها نیازمند این خدمات هستیم تا بتوانیم بقاء خود را حفظ کنیم و شکوفا باشیم، ولی اقتصاد مرسوم این خدمات را نادیده میگیرد. در حالی که (در کانادا) ما تا ۹۰ دلار برای دفن یک تن زباله (مالیات) پرداخت میکنیم، موضوع قیمتگذاری کربنی که در اتمسفر (مجانی) رها میشود در امریکای شمالی، مکرر رد میشود. اجازه بدهید تا مدیریت محیط زندگی (eco) دوباره به واژه اقتصاد (economy) برگردد.»
درنهایت بدون توجه به قوانین فیزیک و شیمی، یعنی نیازمندی انسان به هوایی که قابل تنفس باشد، آبی که بتوان آن را نوشید، خاکی تمیز که بتوان بر آن کشت کرد، انرژیای تمیز که قدرت به محیط زندگی ما ببخشد و تنوع زیستی گونههای مختلف موجودات زنده بر زمین و آب و خاک، ما فنا خواهیم شد.
بازگشت به دانشمند و آزمایشی با یک دانه باکتری
ولی اقتصاد امروز ارتباط خویش با محیط زندگی انسان را نفی میکند. هر مجموعهای اگر بخواهد یک ساختمان بنا کند، تا یک حد مشخص بسته به قوانین فیزیک میتواند این ساختمان را بلند بنا کند. پس از آن، دیگر فنآوری موجود نمیتواند قوانین طبیعت را نقض کند و بنا فرو خواهد پاشید.
اقتصاد ولی باور به رشدی بدون مرز دارد و دیدگاه مرسوم بشر بر این است که هر کشوری بایستی هر سال با اقتصادی بزرگتر و گستردهتر از پیش روبهرو بشود. بدون آنکه لحظهای فکر بشود که چطور چنین درخواستی در واقعیت میتواند ممکن باشد. مگر میشود اقتصاد را تا ابد بزرگتر کرد و رشد داد؟
سوزوکی میگوید که «رشد بهتنهایی ارزشی ندارد. تنها توصیف وضعیت یک مجموعه است. آخر چطور رشد میتواند هدف یا انگیزه یک اقتصاد باشد؟ (موضوع با اهمیت) زمینهای است که در آن رشد رخ میدهد – چه بانی این رشد میشود، اقتصاد برای گستردگی بیشتر خود از چه استفاده کرده است، این رشد چه تاثیری بر مردمان و بر اکوسیستمها گذاشته است – این موارد از (رشد) اهمیت بیشتری پیدا میکنند. به عنوان مثال، بدنهای ما نیازمند تولید ممتد گلبولهای قرمز است تا جایگزین سلولهای مرده (در خون) بشوند. ولی یک رشد بیمهار یک بخش از بدن، حتی اگر رشد بیمرز سلولهای خونی باشد، البته زمینه خلق سرطان است و چه داخل بدن یک انسان و چه در درون هر نظامی درون زیستکره نمیتوان دیگر این بدن را زنده نگهداشت.»
درنهایت سوزوکی چند سوال مهم را مطرح میکند که آدمی باید برای جوابشان مکث کند و کمی بیاندیشد. چقدر از همهچیز، برایمان کافی است؟ چه محدودیتهایی در این میان داریم؟ و یا اینکه بعد از این همه رشد، ما چقدر خوشحالتر از قبل هستیم؟ در پایان اینکه، اصلا کارکرد اقتصاد در چیست؟
در ظرف پر از باکتری یک دانشمند، اگر در دقیقه پنجاه و پنجم، وقتی فقط ۳ درصد ظرف لبریز باکتری است و ۹۷ درصد آن لبریز از غذا است، یکی از باکتریها مشکل افزایش جمعیت و محدودیت امکانات را به بقیه باز بگوید، دیگر باکتریها به او خواهند خندید. ولی این فقط ۵ دقیقه پیش از آن است که دیگر غذایی در ظرف باقی نمانده باشد.
«بگذارید فرض کنیم که در دقیقه پنجاه و نهم، باکتریها دیرتر از موقعش بفهمند که آنها فقط یک دقیقه دیگر وقت دارند و پولشان را خرج تحقیقهای علمی بکنند. ولی کل چیزی که دارند، یک ظرف آزمایشگاهی است. آنها نمیتوانند حجم فضا و غذایشان را افزایش بدهند، همانطور که ما هم نمیتوانیم مقدار هوا، آب، خاک یا گستردگی گونههای موجودات زنده بر زمین را افزایش بدهیم. این یک فرضیه یا نظریه نیست، بلکه یک قطعیت عینی ریاضیات است. حتی اگر بر پایه یک معجزه محققهای داخل ظرف باکتری بتوانند سه تا ظرف تازه آزمایشگاهی پیدا کنند که بتوانند فضا و غذای آنها را سه برابر هم بکند (یعنی ما معادل سه تا کره زمین دیگر پیدا بکنیم و مقیم آنها بشویم،) یک رشد استثنایی درنهایت بعد از آنکه اولین ظرف در دقیقه شصتم پر شد، در دو دقیقه پس از آن، هر سه ظرف را پر میکند. درنهایت درخواست رشیدی مهار گریخته و بیظابطه، دویدن در مسیر خودکشی است.»
همانطور که ظرف آزمایشگاه محدود است، دنیای ما هم مرزها و محدودیتهای خودش را دارد. نمیتوان کره زمین را رشد داد و بزرگتر ساخت. سیارههای یدکی هم کنار گذاشته نشده تا پس از نابودی این یکی، سراغ آنها برویم. در شرایط موجود ما و برایمان فقط یک دانه زمین وجود دارد، نه بیشتر.
سوزوکی چکیده زندگیاش را در این خلاصه میکند که ما در مثال ظرف آزمایشگاهی یک دانشمند، در دقیقه پنجاه و نهم هستیم و نباید دست بر روی دست بگذاریم، باید دست به عمل بزنیم و اولین گام، کار و فعالیت مقدم بر همهچیز در موضوع تغییرات اقلیمی است.
«سیاستمدارها و مردمان دنیای تجارت از این حرفم عصبانی میشوند و جدی میپرسند، چطور میتوانی چنین حرفی بزنی وقتی مغازههایمان لبریز از کالا است و مردمانمان سالمتر از همیشه هستند و زندگیمان از همیشه طولانیتر است؟ برای حرفم از کسی معذرت نمیخواهم. ما یک توهم خلق کردیم که در آن اوضاع همهچیز خوب است و میتواند تمام چیزهایی را مصرف کرد که میراث حقیقی بچههایمان و نوهها (و نوادههایمان) هستند.»