دعوت به صحنهی نبرد
یک بحث فمینیستی قبل از پختن سیبزمینیها. فاطمه اختصاری. دفتر شعر – غزل پستمدرن. گرافیک: وحید عرفانیان. مشهد: انتشارات سخنگستر. چاپ اول: بهار 1389. 2000 نسخه. 124 صفحه. 2400 تومان.
دو چیز انتها ندارد:
حماقت انسانها و پهنهي کهکشانها
که البته در مورد کهکشانها مطمئن نیستم!
آلبرت انیشتن – خطوط اولیهی کتاب
...
دو تکه گوشت پخته میان چنگالم
و بچه گربهی وحشی دویده دنبالم
ببین چه زخم شده گوشهی چپ بالم!
مرا نجات بده عشق من که بدحالم!!
ببر به کنج حیاتت (حیاطت)، مواظب من باش
[... و میجوی بُرش گوشت را یواش، یواش]
بدون خوردن ِ غصه، ته ِ دلت، سیری!
نگاه میکنی و از همیشه دلگیری
نشسته کنج لبت توی دودها «تیر»ی
که حس کنی داری ذره ذره میمیری
ولی بخند به این بچهی خیالاتی!
کمی صمیمی باش و به من بگو «فاطی»...
ص 9 کتاب
شاعر تا چه حدی میتواند از خودش جدا بشود، و در دنیاهای دیگری سیر بکند، که خود تجربهی ملموسی از آنها ندارد؟ شاعر تا چه حدی اجازه دارد فراتر از خودش حرکت بکند؟ شاعر چقدر حق دارد بر دنیا، بر دیگران و زندگی قضاوت بکند؟ شاعر چقدر میتواند تندرو و رادیکال باشد؟ فاطمه اختصاری در اولین دفتر شعرش رسما پیشنهاد میکند که جواب تمام این سوالها فقط یک کلمه است: خیلی. کتاب او با وجود اینکه فقط 124 صفحه است، اما با کاغذ قهوهیی کلفتی که برایش انتخاب شده، قد ِ یک کتاب دویست و خوردهیی صفحهیی دیده میشود. البته او این کار را فقط انجام داده، تا وقتی کتاباش درون کتابخانه که قرار بگیرد، قشنگ دیده بشود. اما ظاهرا این خواستهی درونی اوست که تا میشود باید دیده شد. جسارت حرف اول را در رفتار ادبی خانوم اختصاری میزند. او سعی میکند تا مرزها را کنار بزند و در هر چیزی نظر خودش را بگوید. به این شکل، دفتر شعرهای او، از جنگ افغانستان تا سیاست و ادبیات و اقتصاد و دنیای زنان و هر چیز دیگری که دوست داشته باشد را در خود شامل میکند. از همان اولین خط، که نقلقولی از انیشتن کتاب را شروع میکند، خواننده احتمالا به این نتیجهي منطقی میرسد که با گارد بسته به شعرها نزدیک شود. حجم بیش از اندازهی خشونت موجود در کتاب، دنیایی از شعر را رغم میزند، که در آن نه آرامش، که زنی عصبی قدم میزند.
«هستی»! ولی نشد که بفهمی «دکارت» را
توی سرت گذاشتهای «سیم کارت» را
میخواهیام تماس بگیری بدون حرف
پوشانده است مغز تو را چند لایه برف
از حرفهای سوختهی توی گوشیام
من زنگ / میزنم به سرت فکر مرگ را
بر شیشههای پنجره مشتی تگرگ را
من فکر میکنم به تو از «هیچ کس نبود»
اما عزیز! عشق تو در دسترس نبود
...
ص 18 کتاب
کتاب «یک بحث...» را میتوان دوست داشت، میشود منطقی به شکل یک گفتوگو به آن نگاه کرد، شعرها را با عینک خواند، و نقد کرد و احتمالا لبخندهای دوستانه هم زد. میتوان هم خیلی راحت آن را کناری گذاشت و به خواندناش ادامه نداد، کاری که در صفحات انتهایی کتاب، به این نتیجه رسیدم که باید انجام بدهم. شعرهای خانوم اختصاری کوبنده هستند، و معنای کوبندگیشان را درست نمیفهمم. او تولید مستقیم کارگاه ادبی سید مهدی موسوی در مشهد است، و کل کتاباش هم به نوعی تحتتاثیر معنوی دنیای ادبی مهدی موسوی است، و البته سر تا پا توسط شخص او ویرایش شده. قدرت کوبندهی کلمات به نوعی از این تاثیرپذیری ناشی میشوند. او با قدرت کلمات ظاهر میشود، و حرف خودش را میزند، و صبر هم نمیکند تا تاثیرپذیری را در مخاطب خود به تماشا بنشیند. دوست دارد در حرکتی تند به پیش بتازد و در گرد و غباری که خود بانی آن است، درست اطراف دنیای ادبی خود را نبیند. به نوعی گیجی خواننده را میپسندد. کتاب او سرتاپا جسارت است، در آن هیچ شکی نیست، در قدرت کتاب و شعرها هم هیچ شکی نیست. اما من شک به روح و هویت پشت ِ سر شعرها دارم. فکر میکنم که او بیشتر به ساختن شعر مشغول شده، تا بخواهد از زندگی درونیاش تاثیر بگیرد. بیشتر تماشاگر دیگران است، تا دیگران را تماشاگر قدرت روحی خود بکند. او مثل یک نقاش اکسپرسیونیستی تصویرهای دیگران را نقش میزند، کارش را حلاجی میکند، مدتها سر هر جزئیات اثر مکث میکند، تا تصویری جذاب خلق کند. جذابیتی که کمترین نقش را از خود ِ او درون خویش دارد. با وجود کیفیت عالی کتاب، میتوانم بگویم که با شعرها ارتباط برقرار نکردهام، هرچند خواندن آنها را توصیه میکنم، چون تصویری از ادبیات ما را درون خود دارند، که کمتر دیده شده است: شعر به مثابهی آفرینشی مکانیکی.
...
دروغ ِ نسبی یک متن به مخاطبها
یواش کم شدن ِ حد ِ فاصل شبها
بریز دور خودت تاسهای فرضی را
اتاق پر شده از بازی مکعبها
...
ص 24 کتاب