وقتی کسی صاحب یک شاعر نیست: بوکاوسکی ۹۶ سال بعد تولدش

 

متن کامل این یادداشت را در وب‌سایت مرور بخوانید

 

اگر چارلز بوکاوسکی در ۱۹۹۴ از سرطان خون درنگذشته بود، امروز در نود و ششمین سالگرد تولد خودش همچنان به نوشیدن و مستی مشغول بود و از قمار و فقر می‌نوشت، یا همان‌طوری زندگی می‌کرد که خود بارها لافش را می‌زد، «باوری به تکنیک‌ها یا سبک‌ها یا هیس‌ و پیس‌ها ندارم... باور به این دارم که مثل یک تارک دنیای مست به پرده‌ها چنگ بزنم... و آنها را پایین بکشم و پایین بکشم و پایین بکشم...» (۱۹ سپتامبر ۱۹۶۰ در نامه‌ای به فلیکس استفانیل)

به ملک الشعاری فقرای امریکا مشهور بود و برجسته‌ترین نام‌های ادبیات امریکا تا سالیان سال از او فاصله می‌گرفتند تا درگیر شهرتش به جنون نشوند. او با آنکه در جوانی آن‌قدر خون بالا آورد که نزدیک بود بمیرد، توصیه پزشک برای کنار گذاشتن الکل را هرگز تحمل نکرد و تا آخرین روزهای زندگی بطری نوشیدنی از کنار دستش دور نمی‌شد.

امروز، بیشتر از دو دهه از درگذشت او، فاصله مابین آنچه به نام چارلز بوکوفسکی مکرر در ایران منتشر می‌شود و آنچه به نام چارلز بوکاوسکی نگاشته شده است، فاصله بین سانسور است و آنچه در واقعیت امر توسط او نگاشته شده، ولی در زبان فارسی نادیده انگاشته می‌شود و تبدیل به کتاب‌های گزیده آثاری می‌شود که چهره‌ای متفاوت از او نشان خواننده می‌دهند. چهره‌ای که بوکاوسکی است، ولی نسخه‌ای با دقت تمام انتخاب شده است.

خود ازمحدودیت درنوشته متنفر بود و زمانی نوشته بود، « محدودیت ابزاری در دست کسانی است که بایستی واقعیت‌ها را از دید خودشان و دیگران پنهان نگه دارند. وحشت‌شان در صرف ناتوانی‌شان در رودررویی با واقعیت است و نمی‌توانم هیچ‌گونه خشمی روانه‌شان کنم، فقط اندوهی گسترده نسبت بهشان حس می‌کنم. جایی، در طول دوران رشد، آنها نسبت به کلیت واقعیت‌های حیات ما، خود را پشت سپری پنهان کرده‌اند. آنها فقط یاد گرفته‌اند به یک شکل می‌توان نگریست وقتی راه‌های بسیاری برای نگریستن وجود دارند.» (درباره نوشتن – صفحه ۱۸۳)

 

همچنان تازه در بازار کتاب غرب

بوکاوسکی البته در نود و ششمین سالگرد تولدش با مسخی دیگر هم در زبان انگلیسی روبه‌رو است: با انتشار کتاب‌هایی تازه که همچنان به بازار کتاب امریکای شمالی راه می‌یابند و همچنان فروش معقولی هم دارند و او را چهره‌ای کتابساز معرفی می‌کنند که هرچه نوشته را می‌خواهد به گونه‌ای منتشر کند. کتاب‌هایی که توسط خود او جمع‌آوری یا آماده انتشار نشده‌اند. بلکه از میان دست‌نوشته‌ها، دیگر کتاب‌ها، نامه‌ها، مصاحبه‌ها و مانند آن بیرون کشیده شده‌اند.

از تازه‌ترین کتاب‌هایش، «درباره گربه‌ها» و «درباره نوشتن» در گذر یک سال گذشته عرضه گشته‌اند. هر دو گزیده‌ای از نامه‌ها، شعرها و داستان‌های او در دو سوژه محبوبش، گربه و نوشتن، در کنار هم گردآوری آمده‌اند و جنبه‌هایی تازه از روحیه و زندگی او عیان می‌کنند.

در «درباره نوشتن»، بوکاوسکی در کنار دیگر موضوع‌های مرتبط به نوشتن، از جمله اینکه چطور بایستی درآمد کافی برای زندگی داشت تا بتوان نوشت، هرچند در دیگر موضوع‌ها هم صحبت می‌کند و در موضوع زندگی‌ خود چنین می‌گوید:

« ... اگر زندگی‌نامه‌ام را بخواهی... می‌توانی کلش را از این آشفته‌بازار بیرون بکشی... متولد ۱۶ آگوست ۱۹۲۰، آندرناخ، آلمان، نمی‌توانم یک کلمه هم آلمانی صحبت کنم، انگلیسی‌ام هم بد است. ویراستارها مرتب می‌گویند، بوکاوسکی، این کارت منطق ندارد، تو حتی نمی‌توانی یک کلمه را درست هجا کنی یا تایپ کنی و تا این درست نشود، هیچ روبان کوفتی برایت نمی‌بندند... خب من در کل از هجا کردن خوشم نمی‌آید... فکر هم می‌کنم کلمه‌ها با قدرت کامل املای اشتباه‌شان خیلی هم خوشگل‌تر می‌شوند. به هر حال، دیگر پیر شده‌ام. ۴۰ سالم شده...» (درباره نوشتن – صفحه ۲۹)

 

جوانی، فقر و نامه‌های رد آثار

سماجت بوکاوسکی در نوشتن جای تحسین دارد. سال‌ها نوشت و کپی آثارش را توسط مجله‌ها و انتشاراتی‌های مختلف رد می‌کردند و او همچنان به نوشتن ادامه می‌داد، امیدوار بود یک روز به چهره‌ام مطرح تبدیل می‌شود، هرچند این برای شهرت نبود، معتقد بود نوشته‌هایش ارزش خواندن دارند و می‌خواست خوانده شود. تا درنهایت نه در امریکا که ابتدا در آلمان به شهرت رسید و بعد از شاعری با نسخه‌های زیراسکی جدا شد و ابتدا یک رمان‌نویس به نام و بعد شاعری شهره عام و خاص شد. در زمان درگذشت، او از مهم‌ترین نام‌های ادبیات جهان بود.

« ... توی بیست سال گذشته از نوشتن، ۴۷ دلار درآمد داشتم و فکر می‌کنم این می‌شود سالی ۲ دلار (البته اگر هزینه تمبرها، کاغذها، پاکت‌ها، روبان‌ها، طلاق‌ها و ماشین‌های تایپ را حساب نکنی،) این به آدم امتیاز داشتن یک حریم خصوصی متمایز با یک عمق متفاوت را می‌دهد و اگر هم بخواهم دست‌هایم را به روی خداهای کاغذ بالا ببرم تا یک خرده قدرت به قافیه‌هایم ببخشایند، شانسم را امتحان می‌کنم و به جایش بهشت رد آثار را انتخاب می‌کنم.» (درباره نوشتن – صفحه ۲۵)

 

فاصله ترجمه‌ها با متن‌های اصلی

ده‌ها کتاب به نام بوکوفسکی، یا بوکاوسکی به زبان فارسی منتشر شده و به جز چند رمان، اغلب گزیده اشعار هستند. در این میان، برخی از کتاب‌ها از نام کامل کتاب‌های او استفاده کرده‌اند. به عنوان مثال، ترجمه نام‌آشنا و خوش‌خوان پیمان خاکسار در نشر چشمه از کتاب «سوختن در آب، غرق شدن در آتش: گزیده اشعار». این کتاب به زبان فارسی در ۱۸۸ صفحه منتشر شده.

اصل کتاب به زبان انگلیسی هم گزیده اشعار است: برگزیده چهار دوره زندگی بوکاوسکی در سال‌های جوانی و میانسالی ، وقتی کتاب‌هایش با تیراژهای کم و بیشتر به شکل زیراسکی منتشر می‌شدند. اصل کتاب به زبان انگلیسی البته ۲۳۲ صفحه است با فونتی ریز. این نشان دهنده سانسور کتاب نیست، این نشان می‌دهد که مترجم به انتخاب خود شعرهایی از بوکاوسکی را برداشته و نام یکی از مشهورترین کتاب‌هایش را به این ترجمه‌ها بخشیده.

«عشق سگی است از جهنم» در فارسی با عنوان «عشق، سگ جهنمی» توسط شمیل سپهری و بابک غفاری در ۱۴۵ صفحه ترجمه شده است. اصل کتاب به زبان انگلیسی ۳۲۰ صفحه است. در مقابل «جنوب بی شمال» توسط غلامرضا صراف توسط نشر تیماژ منتشر شده. این کتاب در زبان فارسی ۳۵۰ صفحه است، هرچند متن انگلیسی این مجموعه داستان در زبان انگلیسی ۱۹۲ صفحه است.

این‌ها فقط چند مثال از حجم کتاب‌ها هستند بدون هیچ گونه مقایسه دو متن انگلیسی و فارسی. هرچند این سوال مطرح است که چه کسی صاحب آثار بازمانده از یک صاحب قلم است؟ چه کسی می‌تواند به این نتیجه برسد که چطور می‌توان شعرها، داستان‌ها و رمان‌های چارلز بوکاوسکی را عرضه کرد؟

در زبان انگلیسی، جان مارتین، صاحب امتیاز تقریبا تمامی نوشته‌های بازمانده از بوکاوسکی است. سال‌ها خودش کتاب‌های بوکاوسکی را بعد مرگ او برای انتشار آماده می‌کرد و هم‌اکنون دیگر محقق‌ها با اجازه او کتاب‌های تازه از بوکاوسکی منتشر می‌کنند. در زبان فارسی کسی صاحب امتیاز و اجازه عرضه آثار بوکاوسکی نیست. مترجم‌ها، از جمله خودم، گناه ترجمه آثار او بدون کپی رایت را بر دوش دارند.

هرچند بوکاوسکی درگذشته است، کارش را با نوشتن تمام کرده و نزدیک به چهل عنوان کتاب شعر و بیشتر از ده عنوان رمان و مجموعه داستان کوتاه از او بازمانده است. امیدوار هستم روزی نسخه‌های چاپی کتاب‌هایش به شهرهای ایران برسند، بدون حذف و سانسور. شاعر همان‌طور که نوشته در فارسی هم دیده شود. بدون اینکه کسی رنگش از نوع کلمات انتخابی او، یا سوژه‌هایش، یا جسارت‌هایش بپرد.

او درگذشته است، یا درنهایت امر، خود موضوع مرگ گفته بود، «با قطعیت تمام افسون مرگ در این حقیقت نهفته است که هیچی را از دست ندادی.» (درباره نوشتن – صفحه ۴۰) او نویسنده‌ای است که هیچ‌چیزی را از دست نداده، تجربه کرد، نوشت و نامی آشنا در ادبیات جهان شد.

 

یادی از عباس نعلبندیان؛ بازچاپ همه آثار نمایشنامه‌نویس ایرانی در لندن


همین یادداشت را در این لینک هم می‌توانید بخوانید


به عباس نعلبندیان می‌گفتند "پسرک روزنامه‌فروش". او در ۱۳۲۶ در تهران‌زاده شد و از ۱۸ سالگی می‌نوشت، هرچند بیشتر او را در خیابان فردوسی جنوبی در دکه پدرش به‌خاطر می‌آورند که کتاب می‌خواند و کار می‌کرد.

نعلبندیان با نمایشنامه‌ "پژوهشی ژرف و سترگ در سنگواره‌های قرن بیست و پنجم زمین‌شناسی یا چهاردهم، بیستم فرقی نمی‌کند" جایزه اول مسابقه نمایشنامه‌نویسی نسل جوان در جشن هنر شیراز از آن خود کرد و کمی بعد به اداره نمایش در تلویزیون رفت. نمایشنامه‌هایش تا انقلاب بهمن ۵۷ منتشر می‌شدند و در کارگاه نمایش روی صحنه می‌رفتند.

بعد از انقلاب ۱۳۵۷ حدود ۴۰ روز در زندان بود، بعد به انزوا روی آورد و در ۴۲ سالگی خودکشی کرد. هنوز هم مشخص نیست او را به چه اتهامی بازداشت کردند و چرا بعد از بازگشت از زندان به سکوت روی آورد.

"دیگرانِ عباس نعلبندیان" مجموعه‌ای است از ۴۴ مقاله به قلمِ چهره‌های نام‌آشنای معاصر فرهنگ که پیرامون زندگی، آثار عباس نعلبندیان و بازخوردهای آن در زمان انتشارش و بعد از درگذشت او تا به امروز نوشته شده و به کوشش جواد عاطفه و عاطفه پاکبازنیا منتشر شده است.

این کتاب را انتشارات اچ‌اند‌اس مدیا در لندن در ۴۴۵ صفحه منتشر کرده، جلد دوم مجموعه آثار، نمایش‌نامه‌ "ناگهان، هذا حبیب الله مات فی حب الله هذا قتیل الله مات بسیف الله" را نیز مانند تمامی ۱۴ جلد بعدی، همین ناشر منتشر خواهد کرد.

هر ۴۵ روز یک جلد از این مجموعه منتشر خواهد شد تا بعد از گذشت یک سال و نیم، زندگی و آثار نعلبندیان در دانشگاه سواز لندن در نشستی چند روزه بررسی شود و این پروژه به سرانجام خود برسد.

جواد عاطفه می‌گوید: "زمانی می‌شود از قدرت فرهنگی مردم یک سرزمین صحبت کرد که اجازه دهیم نسل‌های بعدی بزرگان فرهنگ و هنر و اندیشه‌اش را بشناسد و آن ‌را درک کند. البته اعتراف می‌کنم که این کار ما تنها یک اغاز است که باید توسط دیگران ادامه پیدا کند تا تاثیرش ذاتی و در عمق ذهن و روح مردمان نهادینه شود."

پس از بیش از سه دهه، اکنون نام عباس نعلبندیان، نمایشنامه‌نویس و داستان‌نویس فقید ایرانی از انزوا بیرون آمده است. حالا کسی مانند عاطفه پاک‌بازنیا فکر می‌کند: "بله، قطعاً نمایش در این خاک، آغازی هم دارد. اما این آغاز به کجا رسیده بود؟ پرسشی دیگر! هر چه بیشتر این کتاب را می‌خواندم، بیشتر می‌فهمیدم که چقدر تاریخمان را فراموش کرده‌ایم و چه پُرطمطراق به امروزی می‌بالیم که‌‌ همان گذشته‌ از یاد رفته‌مان است. چطور باید این گذشته را مرور کرد؟"

تئاترِ پیشگام

کنکاش‌های معدودی در تاریخ تئا‌تر ایران صورت گرفته است. بهرام بیضایی با "نمایش در ایران" راه را باز کرد و در چند سال گذشته، برخی ناشران در تهران چند کتاب در تاریخ تئا‌تر ایران به بازار فرستاده‌اند. هرچند کتاب‌های منتشر شده در تهران، در بند سانسور اسیر مانده‌اند و نعلبندیان جزو چهره‌هایی است که اجازه انتشار آثارش، یا بررسی آثارش را در این بند‌ها پیدا نخواهند کرد. او را به عنوان پیشگام تئا‌تر آبسورد در ایران می‌شناسند. صحبت از این می‌شود که او با نوشته‌هایش توانسته است تصویری مدرن و بدیع عرضه کند. او را با ساموئل بکت مقایسه می‌کنند و با هارولد پینتر.

عاطفه و پاک‌بازنیا نام ویراستار بر خود نگذاشته‌اند، هرچند آنان کار خود را محدود به این ساخته‌اند تا مقالات را جمع‌آوری کنند و کنار همدیگر بچینند، اصلاح کنند و در اختیار خواننده قرار بدهند. مقالات در کتاب فاقد بخش‌بندی هستند، خلاصه‌ای از آن‌ها در ابتدای مقاله یا در انتهای کتاب موجود نیست. پس خواننده می‌بایست از ابتدا تا انتها، کتاب را بخواند، یا اینکه بر اساس نام نویسنده‌ها تصمیم بگیرد کدام بخش کتاب برایش مفید‌تر خواهد بود. نبود نمایه نیز کار خوانندگان را در مراجعه دوباره به این کتاب سخت می‌‌کند.

عاطفه در این مورد می‌گوید: "ویراستاری کتاب روند خاصی نداشته و همان رویه‌ سنتی ویرایش بر آن اعمال شده. نشر ایرانی خارج از کشور هم که به دلیل شرایط بد مالی و محدودیت‌های نیروی متخصص امکان حرکت‌های بطنی و ریشه‌ای را ندارد. ناشر، کتاب را آماده از ما تحویل گرفت و همان را هم منتشر کرد. آرزوی قلبی من و همسرم این است که شرایطی فراهم شود تا این مجموعه به شکل مناسب خودش، در ایران منتشر شود."

در مسیرِ حرکت

"دیگران عباس نعلبندیان" با معرفی نعلبندیان شروع می‌شود. مقدمه‌ دوم کتاب، شرحی است بر چرایی کار. بعد مقالات به‌دنبال هم می‌آیند. در هر مقاله، زاویه‌ بحث در اختیار نویسنده است هرچند تلاش شده مقالات بر اساس انتشار آثار نعلبندیان جلو برود و به‌تدریج، از اولین حضور رسمی او در تئا‌تر به زمان مرگ او و بعد از مرگ او برسیم.

مقالات را به دو دسته کلی می‌توان تقسیم کرد. نخست، مقالاتی است آمیخته به خاطرات از نام‌هایی که آشنایی نزدیک با نعلبندیان داشته‌اند. مفصل‌تر از همه "سریر سلطنت نیستی" از محمود استاد محمود. مقاله‌ای مفصل که از روزهای دبیرستان نعلبندیان شروع می‌شود و از نوجوانی همراه او پیش می‌رود از دید استاد محمود که خود چهره‌ای تئاتری بود و عاطفه و پاکبازنیا، "دیگران..." را به او تقدیم کرده‌اند.

مقالاتی مانند "مقاله‌ای که باید می‌نوشتم و ننوشتم!" نوشته آیدین آغداشلو نیز در کتاب موجود است که سوگ‌نامه‌ای هستند بر گذشته و متمرکز می‌شوند بر آنچه بر سر نعلبندیان در تمام این سال‌ها گذشت. برخی هم نوشته‌ای بسیار کوتاه می‌شوند مانند "پشت سر مرده نباید حرف زد!" نوشته پرویز پورحسینی هرچند در کوتاهی خود کامل حرف‌شان را می‌زنند.

دسته دوم مقالات، تاثیر گرفته از نعلبندیان هستند. برخی مانند "نگاهی به متن "وصال در وادی هفتم"" از فتح‌الله بی‌نیاز یا "این نوشته، نویسنده را نوشته است!"

نوشته رضا براهنی، دیدگاهی کاملاً تخصصی نسبت به متن پیدا می‌کنند و برخی دیگر بر کلیت آثار او متمرکز می‌شوند مانند "توهم ابزورد نویسی در آثار نعلبندیان" نوشته مهسا دهقان‌پور. در این دسته مقالات، مباحث تخصصی نمایش یا ادبیات برای بررسی متن‌ها یا مجموعه آثار نعلبندیان استفاده می‌شوند.

مقالات کتاب همچنین در سبک نگارشی خود، بسیار متفاوت از همدیگر پیش می‌روند. برخی مانند "جاده یا رنج محتوم بشری یا..." نوشته احسان فکا تبدیل به یک اثری غریب می‌شوند که در آن مقاله در خطوطی ناخوانا تمام می‌شود. برخی نیز تبدیل به یک اثر هنری می‌شوند مانند "در سوگ عباس نعلبندیان (پترونیوس)" نوشته پرویز حضرتی که مانند متن یک نمایشنامه نوشته شده است.

"دیگران..." شروع روندی است با برنامه‌ریزی منسجم. یک سال و نیم دیگر، خواننده‌ مشتاق نعلبندیان حداقل می‌داند دسترسی به کتاب‌های او دارد، دسترسی به تصویر او در ذهن دیگران دارد و حتی نقد و کنکاشی بر آثار او موجود است. در این زمان قرار است ۱۴ جلد کتاب از نعلبندیان و برای او، منتشر شوند.

سه دهه سکوت ختم به نقشی جمعی از گذشته می‌شود، نقشی که می‌تواند راه به آینده باز کند و اجازه دهد تا تئا‌تر مستقل ایران، تئا‌تر جدا از سانسور و جدا از نقش دولت، بتواند گام‌هایی بلند‌تر و کامل‌تر به‌سمت آینده بردارد.

جواد عاطفه می‌گوید: "آن‌قدر فضای پژوهش، تحقیق و جامعه‌ تئاتری ما محدود و خرد است که با هر حرکتی فریاد وامصیبتا از هر طرف به گوش می‌رسد که فلانی فلان کار را کرد و میلیون‌ها پول را به جیب زد. این رفتار در فرهنگ ما آن‌قدر تکراری و عادی است که برخی هنرمندان صاحب‌نامی‌ هم که سال‌ها است در خارج از ایران زندگی می‌کنند، با این نگاه کار را قضاوت و با ارزیابی شتاب‌زده و شخصی قصد سنگ انداختن بر ادامه‌ راه را دارند. با کمال تاسف برای خودم و آن‌ها باید بگویم که متاسفانه من و ما نه منصرف می‌شویم و نه قصد توقف در راهی را داریم که به قیمت روزهای جوانی ما تمام شده. بهتر است شما فکری به حال خودتان کنید. ما پیش می‌رویم..."

نلسون ماندلا، کتاب و جهانی که او ساخت


منتشر شده در روز آنلاین


نلسون ماندلا از برجسته‌ترین نام‌ها در زمینه اخلاق انسانی و همچنین یکی از برجسته‌ترین رهبران سیاسی جهان امروز محسوب می‌شد و حتی پیش از درگذشت او، تبدیل به یک نام کلاسیک در زمینه فرهنگ و اخلاق و فلسفه شده بود. او قهرمانی است بین‌المللی که تمام طول عمر خود را معطوف به نبرد علیه سرکوب نژادی در افریقای جنوبی ساخته بود و این تلاش‌ها برایش سرگونی رژیم آپارتید، جایزه نوبل صلح و ریاست‌جمهوری نظام جدید کشور خود را به ارمغان آورد. او بیشتر از یک ربع قرن را در جزیره‌ روبین در نزدیکی کیپ‌تاون در زندان گذراند و در سال 1990 پیروزمندانه از زندان آزاد گشت و از آن زمان مرکز توجهات در دنیای سیاست و فرهنگ باقی ماند. او را امروز چهره‌ای مرکزی در نبرد به نفع حقوق بشر و برابری نژادی می‌بینند. از او پنج کتاب به یادگار باقی مانده است که در این متن معرفی می‌شوند.

 

1 – راه طولانی به آزادی

Long Walk to Freedom: The Autobiography of Nelson Mandela

خودنوشت او، اثری تکان‌دهنده و درعین‌حال الهام‌بخش. کتاب از لحظه انتشار توانست جای خود را در میان یکی از بهترین خودنوشت‌های چهره‌های برجسته سیاست امروز، باز کند و تبدیل به یک پرفروش در بسیاری از کشورها شد و چند ترجمه از آن نیز به زبان فارسی، آماده انتشار شد. نلسون ماندلا در این کتاب برای نخستین مرتبه، داستان زندگی شگفت‌انگیز خود را باز می‌گوید و در کنار آن، حماسه‌ای از نبردها، عقب‌نشینی‌ها و امیدهای تازه را باز می‌گوید تا به فصل پیروزی نهایی برسد.

کتاب در زندان شروع می‌شود و تا چندین ماه بعد از آزادی او در سال 1990 را دنبال می‌کند. کتاب در 1990 نوشته شده بود ولی در سال 1994 منتشر شد. این کتاب 700 صفحه‌ای، ماندلا داستان خود را از زندگی کودکی تا سال‌های زندان باز می‌گوید. نسخه سینمایی این کتاب در سال 2013 و در فاصله‌ای نزدیک به درگذشت ماندلا، اکران شد و در این فیلم ادریس اِلبا، هنرپیشه اهل افریقای جنوبی، نقش ماندلا را بازی کرده است. کتاب تا به امروز، تاثیرگذارترین کتاب ماندلا باقی مانده است، همان‌طور که خود می‌گوید: "دیگر جرات تاخیر ندارم، چون راه طولانی هنوز به پایان خود نرسیده است". او این انتظار برای به پایان رساندن راه را از طریق کتاب، به خواننده‌اش منتقل می‌سازد.

 

2 – گفت‌وگوهایی با خویشتن

Conversations with Myself

کتاب، گزیده‌ای است از آرشیو شخصی نسلون ماندلا شامل بر نامه‌هایش، یادداشت‌های روزانه‌اش، گفت‌وگوهای ضبط شده‌اش و روزنوشت‌های زندان و از طریق خوانش این کتاب می‌توان به تمامی جنبه‌های گوناگون زندگی فردی و اجتماعی ماندلا دست یافت. خوانندگان کتاب، اثر را الهام‌بخش و زندگی‌گونه یافته‌اند. همان‌طور که ماندلا خود می‌نویسد، "آگاهی به اینکه در روزگار خودتان توانسته‌اید وظیفه‌تان را به سرانجام برسانید و به تمامی انتظارات موجود از یک انسان برسید، خود بسیار ارزشمند است".

 

3 – داستان‌های فولکولیک افریقاییِ محبوبِ من

Favorite African Folktales

نلسون ماندلا در تلاش برای حمایت از فرهنگ بومی افریقا، مجموعه‌ای از 32 داستان فولکولیک را انتخاب کرده است، داستان‌هایی کهن یا نو، آن‌ها را از فرهنگ‌های مختلف قاره افریقا برگرفته است و داستان‌هایی بسیار غنی محسوب می‌شوند. ماندلا خود این کتاب را "چکیده‌ای از حیات افریقا" خوانده است. در نقشه افریقا که بنگرید، می‌بینید داستان‌ها از کشورهای مختلفی مانند موروکو، نیجریه، کنیا و سوازیلی‌لند برگرفته شده‌اند. در کنار آن‌ها حکایت‌ها و اسطوره‌های و گوناگونی در قامت داستان‌هایی برای کودکان و بزرگسالان عرضه شده‌اند. ماندلا مقدمه کتاب را نگاشته است، "آرزویم این است که صدای داستان‌گویان در افریقا هیچ‌گاه نمیرد".

 

4 – نلسون ماندلا: در کلامِ خود

Nelson Mandela: In His Own Words

مجموعه‌ای از سخنرانی‌های ماندلا که بر اساس سوژه، طبقه‌بندی شده‌اند. سوژه‌ها شامل بر "نبرد برای رسیدن به آزادی"، "کار سنگین سازش" و "ساخت ملت، مذهب، تحصیل و فرهنگ" می‌شوند (مثلاً سخنرانی با عنوان "موسیقی، رقص و شعر"). این سخنرانی‌ها لحظه‌هایی مهم و حیاتی در زندگی ماندلا و تاریخ افریقای جنوبی را شامل می‌شوند. از مهم‌ترین آن‌ها سخنان ماندلا در دفاع از خود در دادگاه ریونیا است که در آن از ماموریت خود در مورد افریقای جنوبی صحبت می‌کند و حرف از حقایق موجود و تلاش برای همبستگی می‌گوید.

 

5 – راه طولانی به آزادی (نسخه مخصوص کودکان و نوجوانان)

Long Walk to Freedom (adapted for Children)

ماندلا خود گفته است، "آموزش قدرتمندترین ابزاری است که می‌توانید از آن برای تغییر جهان سود ببرید". او درست می‌گوید – و این یک دلیل آن است که تلاش کرده بود آموزه‌هایش را از طریق داستان، با کودکان و نوجوانان نیز تقسیم کند. کریس وان ویک، این نسخه از کتاب "راه طولانی به آزادی" را بر اساس زندگی‌نوشت ماندلا برای خواندن به کودکان آماده کرده است. نوشته‌ها کوتاه همراه با نقاشی‌های رنگی از پَدی بومیا هستند و تاریخی آموزنده را همراه خود عرضه می‌کنند. این کتاب را برای کودکانی هشت ساله و با سنینی بالاتر، به فروش می‌رسانند.

 

دیگر کتاب‌ها:

در مورد ماندلا کتاب‌های گوناگونی نوشته شده است. از مشهورترین آن‌ها، "ماندلای جوان: سال‌های انقلاب" نوشته دیوید جیمز اسمیت است که در سال 2010 توسط انتشارات لیتل، براون منتشر شد. روزنامه‌نگار و نویسنده بریتانیایی، در این کتاب به سال‌های جوانی ماندلا و اوج گرفتن او در دنیای سیاست تا زمان زندانی شدن او، می‌پردازد.

همچنین با مجوز ماندلا، زندگی‌نامه او را با عنوان «ماندلا»، جان باترزبای نوشته است و انتشارات هارپر کالینز در سال 2011 کتاب را عرضه کرد. در اینجا دوست قدیمی ماندلا، سامپوسن، همراه نویسنده می‌شود تا بیشتر نگاهی به زندگی خصوصی ماندلا انداخته شد. کتاب ابتدا در 1999 منتشر شد و اخیراً نسخه‌ای تازه از آن را نویسنده به بازار فرستاد.

"ماندلا: پرتره‌ای رسمی" را مک ماهارج، مایک نیکول، احمد کاتارادا، تیم کوزینز در سال 2006 توسط انتشارات بلومزبری عرضه کرده‌اند و در اینجا 60 مصاحبه با خانواده‌ ماندلا، دوستان صمیمی او، همکاران و رفیق‌های مبارز سابق او همراه با بسیاری دیگر از چهره‌های برجسته جهان امروز عرضه شده است. مقدمه کتاب را بیل کلینتون نوشته است و مقدمه دوم را دِزموند توتو. 250 تصویر نیز ضمیمه کتاب شده است.

در سال 2000 نیز لولی کالینیکوس و دیوید کروت، کتاب "جهانی که ماندلا ساخت: دنبال کردن گنجینه" را نوشتند. این دو با نگاهی جغرافیایی، بسیاری از مکان‌ها را دنبال کرده‌اند که به زندگی ماندلا نقش داده‌اند. کتاب "یک زندانی در باغ" را انتشارات پنگوئن در سال 2005 نوشته سارا گروز منتشر ساخت. در این کتاب مستند به 27 سال زندان ماندلا در جزیره روبین پرداخته می‌شود، شامل بر تصویرهایی که پیشتر از او منتشر نشده بودند.

دیگر کتاب‌های نوشته شده با موضوع ماندلا عبارت هستند از: "زندان‌بان‌ِ نلسون ماندلا" نوشته مایکل نیکول. "نلسون ماندلا: زندگی در تصویرهای کارتنی" نوشته هری داگ‌مور، استیفن فرانسیس و ریکو دیوید فیلیپ. "راه ماندلا؛ درس‌هایی از زندگی، عشق و شجاعت" نوشته ریچارد استنگِل. "نلسون ماندلا به بیان خود" زندگی‌نامه‌ای بر اساس نقل‌قول‌هایش تهیه شده توسط بنیاد نلسون ماندلا؛ "در کلام نلسون ماندلا" نوشته جنیفر کریز-ویلیامز، "قربانی: نلسون ماندلا و بازی کشورسازی" نوشته جان کارلین، گاکویتیا کواستِکیایی: مزه‌هایی از آشپزخانه نلسون ماندلا" نوشته خولیسوا ندیایا، "در عطش آزادی: داستان غذا در زندگی نلسون ماندلا" نوشته آنا تریپیدا را می‌توان نام برد.

هیمالیای دلتنگی: دوریس لسینگ که می‌نوشت


همین یادداشت را در وب‌سایت روزآنلاین بخوانید


آکادمی سوئد در سایت رسمی خود درباره دوریس لسینگ نوشت: "حماسی‌ترین تجربه‌های زنانه که همراه با قدرت تردید، شور و دوراندیشی، تمدن از هم گسیخته ما را در معرض موشکافی قرار داده‌اند." لسینگ مسن‌ترین انسان برنده نوبل ادبیات در تاریخ و برنده سال ۲۰۰۷ این جایزه شد. تا آن زمان، بیشتر از ۵۰ رمان لسینگ منتشر شده بودند و در کنار آن، آثاری در زمینه‌های شعر، نمایشنامه، متون ادبی، زندگی‌نامه و داستان‌کوتاه نیز منتشر ساخته.

لسینگ در ۱۹۱۹ در غرب ایران متولد شد و تا پیش از ازدواج، نام دوریس مِی تایلر را بر خود داشت. کودکی خود را در مستعمره رودزیا (امروز با نام زیمباوه شناخته می‌شود) گذراند، والدین‌اش بعد از پایان جنگ جهانی اول، به این سرزمین رفتند و در آنجا مقیم شدند. خود تا جوانی در این سرزمین بود و بعد برای زندگی به  اروپا رفت و در شهر لندن سکنی گزید و تا زمان مرگ خود در ۱۷ نوامبر ۲۰۱۳، در آپارتمانی در همین شهر زندگی کرد.

تمام عمر دیوانه‌وار کتاب می‌خواند: ابتدا هم کتابخوانی را با کلاسیک‌های ادبی شروع کرد که یک کلوب کتاب در لندن برایش به آفریقا می‌فرستاد. هرچند کودکی ناآرامی را گذراند و هر از چند گاهی از خانه می‌گریخت. رابطه خوبی با مادر خود نداشت و پدر او، یک معلول جنگ جهانی اول، همیشه دلمشغول گذشته بود: در یک نبرد در جنگ، تنها او در میان هم‌قطارهایش زنده باقی مانده بود و تا روز مرگ، فکر آن نبرد او را رها نمی‌کرد.

در کودکی، دوره‌ای نسبت به وزن خودش دچار وسواس شد و یک دوره طولانی رژیم کره بادام‌زمینی با گوجه‌فرنگی گرفت، هرچند بعدها رابطه‌ای راحت با ظاهر و بدن خود پیدا کرد. تاثیر این رژیم چند ماهه بر او گسترده بود: عاقبت خانه و مدرسه را رها کرد و در ۱۵ سالگی با فرانک ویندسون ازدواج کرد. آن زمان او ۱۹ سال‌اش بود و این دو همدیگر را در هنگام کار در سالیسبری دیده بودند. از او صاحب دو فرزند شد و دچار وضعیتی گشت که خود "هیمیالیای دلتنگی" برای مادری جوان و تنها مانده با زندگی می‌خواند.

در ۲۶ سالگی، در سال ۱۹۴۵، از همسر اول خود جدا شد و با گاتفرید لسینگ ازدواج کرد، یک کمونیست که کلوب کتاب چپ را می‌گرداند. خود می‌گوید: "این ازدواج، وظیقه انقلابی‌ام بود." آن‌ها یک پسر به‌دنیا آوردند، پیتر. چهار سال بعد، در ۱۹۴۹ این زوج از همدیگر جدا شدند، هرچند لسینگ، نام فامیلی همسر دوم را بر نام خود باقی گذاشت، هرچند انجام چنین کاری برای یک زن فمینیست، عجیب به‌نظر می‌رسید، با این وجود، لسینگ هیچ‌وقت یک فمینیست معمولی به شکل مرسوم خود نبود. او درحقیقت هیچ‌وقت در هیچ‌چیزی یک زن معمولی به شکل مرسوم خود نبود.

او در همان سال همراه با پیتر و دست‌نویس اولین رمان خود، وارد خاک انگستان شد. "علف‌ها می‌خوانند" در سال ۱۹۵۰ منتشر شد، در آن زمان ۳۱ سال داشت. داستان آن در رودِزیا می‌گذرد و زندگی کشاورزی سفیدپوست و فقیر را همراه با همسرش را دنبال می‌کند در رابطه با خدمتکار رنگین‌پوست‌شان. رمان نویدبخش آینده‌ای ادبی بود و رسوم نژادپرستانه زمانه را به چالش می‌کشید، همچنین توانایی نویسنده در تکنیک‌های ادبی را نشان می‌داد.

هرچند رمان لبریز از رنگ و بوی مرغزارهای آن سرزمین بود، بااین‌حال شباهت‌هایی فراوان به رمان‌نویس‌های روسی از خود نشان می‌داد که لسینگ در آن زمان شیفته‌شان بود، مخصوصاً ادبیات تولستوی و داستایوفسکی. هرچند نویسندگی یعنی نویسنده باید خودخواه باشد. برای پنج سال بعدی او به خانواده‌ای مقرری پرداخت می‌کرد تا عصرها و شب‌ها مراقب پیتر باشند و خود می‌نوشت. خود می‌گوید: "وقتی بچه‌ای دور و اطراف تو باشد نمی‌توانی بنویسی. اصلاً خوب نیست. آدم بیخودی عصبی می‌شود."

در لندن خود را دلمشغول حلقه ادبی شهر کرد، در آن زمان دوست جان برگز، جان آزبورن، برتراند راسل و آرنولد وِسکر بود. در آن زمان به آشپزی و مهمانی‌هایش بین افراد حلقه ادبی، شهرت یافته بود. او را شبیه به بهترین شخصیت‌های داستانی‌اش توصیف می‌کردند: مراقب دوستان‌اش بود، هوشمندی خارق‌العاده‌ای از خود نشان می‌داد، اصلاً هم با کسی شوخی نداشت. وقت مبالغه و فریب دیگران، آشکارا بی‌حوصله می‌شد.

یکی از اصلی‌ترین موضوعات ادبی او، آفریقا باقی ماند هرچند کتاب‌هایش همچنین به روابط مردان و زنان می‌پرداخت، صحبت‌های آنان با خود، با همدیگر را دنبال می‌کرد. مباحث سیاسی را نیز در کتاب‌های خود وارد کرده بود و همچنین شیفتگی‌اش به زمانه‌اش، به فمینیست و وضعیت روان و پریشانی‌هایش، همیشه در داستان‌هایش آشکارا باقی ماندند. مشهورترین کتاب‌اش در سال ۱۹۶۲ منتشر شد با نام "دفترچه طلایی" و امروز آن را یک رمان کلاسیک در مبحث فمینیست می‌شناسند. راوی رمان، آنا وُلف، زندگی درونی خود را باز می‌گوید. او زندگی زنان را برابر خواسته‌های خود و خواسته‌های اجتماع از او، به خواننده باز می‌گوید. راوی زندگی‌اش را در چهار دفتر می‌نویسد: سیاه برای نویسندگی، قرمز برای سیاست، آبی برای روزمرگی و زرد برای احساسات شخصی‌اش. "دفترچه طلایی" بیانگر آرزوهای اوست – زمانی که خود را از کلیت جامعه جدا می‌کند و فقط خودش باقی می‌ماند.

در سال ۱۹۵۴ اولین جایزه ادبی خود را برنده شد، جایزه سامرست موآم بعد از آن به جز جایزه بوکر که پنج مرتبه نامزد نهایی آن شد، تقریباً تمامی جوایز ادبی اروپا را در دستان خود گرفت. تقریباً وقتی جایزه نوبل را دریافت کرد، آماده آن بود. خود می‌گوید، "تقریباً به هر شکل ممکن نوشته‌ام، برای همین فکر می‌کنم هیچ دلیلی نبود این جایزه حقم نباشد." از مهم‌ترین جوایز دیگری که برنده شده بود، جایزه دیوید کوهن برای یک عمر فعالیت در ادبیات انگلیسی‌زبان بود. مجله تایم هم در سال ۲۰۰۸، او را در فهرست "پنجاه نویسنده برتر انگلستان از ۱۹۴۵ تاکنون" در رده پنجم جای داده بود.

ادبیات او را به سه دوره تقسیم می‌کنند. دوران کمونیستی (۱۹۴۴ تا ۱۹۵۶) که به‌شکلی رادیکال به مباحث اجتماعی می‌پرداخت (هرچند در رمان "تروریست خوب" دوباره سراغ آن‌ها برگشت)؛ دوران روان‌شناختی (۱۹۵۶ تا ۱۹۶۹) و بعد از آن هم سراغ مبحث علمی‌تخیلی رفت. رمان‌های دنباله‌دار کم ننوشت. "علف‌ها می‌خوانند" اولین رمان او، درنهایت تبدیل به شروع یک رمان چهار‌ جلدی با نام "کودکان خشونت" شد. در نوشتن داستان کوتاه هم گسترده فعال بود و مهم‌ترین داستان‌هایش در مجموعه "داستان‌های آفریقا" جمع‌آوری شده‌اند که بیشتر از هر جایی در رودزیای جنوبی (زیمباوه امروزی) می‌گذرند.

یادگار او، به جز تمامی کتاب‌های منتشر شده‌اش، در مرکز علوم‌انسانی هری رانسوم در دانشگاه تگزارش در آستین، تگزاس، امریکا نگهداری می‌شود. در این مرکز، مجموعه‌ای کامل از دست‌نویس‌ها و نسخه‌های چاپ شده آثار او تا سال ۱۹۹۹ میلادی نگهداری می‌شود. همچنین مجموعه‌ای کوچک‌تر از یادداشت‌ها و دست‌نوس‌های او را کتابخانه مک‌فارلین در دانشگاه تولسا و همچنین دانشگاه آنگولای غربی نگهداری می‌کنند.

خود به نوشتن اعتقادی عمیق داشت و تمامی عمر بر همین اساس زندگی کرد، نوشت و آثار ادبی خود را منتشر ساخت. در انتهای سخنرانی دریافت جایزه نوبل خود در سال ۲۰۰۷ می‌گوید:

"قصه‌گو در عمق وجود هر کدام از ماست. داستان‌‌‌ساز همیشه همراه ماست. فرض کنیم جهان‌مان در جنگی ویران شود، با وحشت‌هایی پر شود که هر کدام از ما به‌راحتی می‌توانیم تصورش کنیم. فرض کنید سیل‌ها شهرهای‌ما را بشورند، دریاها پیش بیایند. اما قصه‌گو همین‌‌جاست، چون این تخیل ماست که به ما شکل می‌دهد، نگه‌مان می‌دارد، خلق‌مان می‌کند – برای خوبی و برای بدی. این داستان‌های ماست که دوباره خلق‌مان می‌کند، وقتی مانده‌ایم، رنج دیده، حتی ویران شده. این قصه‌گوست، رویاساز، اسطوره‌ساز که ققنوس ما می‌شود که ما را دوباره به بهترین شکل نقش می‌زند و به بهترین خلاقیت‌مان می‌افزاید. 

سرکارِ خانم، فلانری اوکانر


این مطلب در شماره مرداد ماه «تجربه» در تهران منتشر شده است


25 مارچ 1925 در شهر ساوانا در ایالت جورجیا متولد شد، در کالج ایالتی زنان درس خواند و بعد هم در دانشگاه آیووا در برنامه‌ی نوشتن خلاق شرکت کرد و اولین داستانش را همان زمان نوشت و سال‌ها بعد همچنان نویسنده بود تا زمان مرگ خویش در 3 آگوست 1964. در این مدت تبدیل به صدایی شیوا در ادبیات امریکای شمالی شده بود، با داستان‌های کوتاه، مقاله‌ها و رمان‌هایش. دو رمان از او برجایی ماند و 32 داستان کوتاه، همچنین چندین نقد و نظر. او نویسنده‌ای از ایالت‌های جنوب امریکا بود و اغلب در سبک گوتیگِ جنوب می‌نوشت، مکان و فضا را بی‌اندازه جنوبی نقش می‌زد و شخصیت‌هایی گرتوسک خلق می‌کرد. در نوشته‌هایش همچنین نقش کلیسای کاتولیک نمایان است و اغلب سوالات وجدان و اعتقاد را به چالشی داستانی می‌کشید. مجموعه‌ی کامل داستان‌هایش که حالا نسخه‌ی فارسی آن هم منتشر شده، در سال 1972 توانست جایزه کتاب ملی امریکا را ببرد و در نظرسنجی سال 2009 هم برنده‌ «بهترین کتابِ جایزه‌ی ملی امریکا» شد.

کریس پاور در روزنامه‌ی گاردین درباره‌ی داستان‌های کوتاه او می‌نویسد: «داستان‌های کوتاه فلانری اوکانر مسیری صاف و اغلب درخشان در میان غرور فردی شخم می‌زند و این مسیر را تا فاجعه دنبال می‌کند. نوشتن به سبکِ او این چنین است و به قول خودش "به این علت نیست که کاتولیک هستم". او اولین مجموعه داستان خودش، یافتن مردی خوب کاری است سخت را چنین توصیف کرده بود، "نُه داستان درباره‌ی گناه اصلی، با نظرهای شخصی خودم". طعمِ مذهب در داستان‌های او درگیر می‌شود با ساختار منسجم نثر او و تمایلی به تمرکز به دو شخصیت داستانی که هر دو به همدیگر گره خورده باقی می‌مانند، اجتناب‌ناپذیر و بدون خواست شخصی.»

دانشگاه آیووا با برنامه‌ی نوشتن خلاق خود نویسنده‌های برجسته‌ای را به‌خدمت گرفت و نویسنده‌های برجسته‌ای تحویل جامعه امریکا داد، البته اوکانر ابتدا رفته بود تا در این برنامه روزنامه‌نگار بشود. در آنجا پای سخنرانی‌های نویسنده‌های محبوب زمانه‌اش نشست و آندرو لیتِل را یافت، سردبیر «مرور سیوانی» که داستان‌ها و نقدهایش را منتشر می‌ساخت و از اولین ستایشگرانِ نثرش بود. بعد از آیووا در سال 1949 اوکانر مدتی را پیش رابرت فیتزجرالد (مترجم معروف آثاری مانند اشعار خیام) و همسرش سالی در کنکتیکات گذراند. در سال 1951 بیماری سختی در او تشخیص دادند و گفتند پنج سال دیگر بیشتر زنده نخواهد ماند، هرچند توانست چهارده سال دیگر زندگی کند ولی با تشخیص بیماری، به جورجیا بازگشت. در آنجا در مزرعه‌اش به پرورش پرنده‌های گوناگون روی آورد و نزدیک به 100 گونه‌ی پرنده را پرورش داد و در همین حال بر کتاب‌هایش کار می‌کرد. در ظاهر زندگی آرامی را می‌گذراند اما در داستان‌هایش توانسته بود بر رفتارهای غریب انسانی دست بگذارد. او به مذهب عشق می‌ورزید هرچند هیچ‌گاه ازدواج نکرد و خانواده‌ای تشکیل نداد اما مذهب را توانست در قلم خودش زنده نگه دارد و بحث آن را جاودان عنوان کند. او در 39 سالگی درگذشت، دو رمان بر جایی گذاشت و دو مجموعه داستان. او را در جورجیا دفن کردند.

خود زمانی گفته بود: «هرچه از جنوب بیاید را خوانندگان شمال گرتوسک می‌خوانند، مگر اینکه به‌راستی گرتوسک باشد، در این حالت آن را رئالیستی خواهند خواند.» داستان‌هایش در جنوب می‌گذرند با شخصیت‌هایی معمولی و درگیر وجدانیات، در همین حال موضوع نژاد در ورای داستان‌ها خودش را نمایان می‌سازد. او دوست داشت به‌خواننده‌اش ایده‌ای بدهد که در داستان چه پیش خواهد آمد. رمان‌هایش «خونِ خرمند» (1952) و «خرس خشمگین رها می‌شود» (1960) بودند و داستان‌های کوتاهش در دو جلد آمدند «یافتن مردی خوب کاری است سخت» (1955) و «هرچه بر پا می‌شود باید همخوان باشد» (بعد از مرگ‌اش در 1965 منتشر شد). مقاله‌ها و نقدهایش البته در زمان خودش در قالب کتاب منتشر نشدند. او از 1956 تا 1964 بیشتر از 100 مرور کتاب در دو روزنامه‌ی کاتولیک جورجیا منتشر ساخت: «بولتن» و «صلیبِ جنوب». مرورکتاب‌نویسِ همکار او جوئی زوبِر می‌گفت مجموعه‌ی متنوع ژانرهایی که اوکانر بر آن‌ها مرور می‌نوشت نشان‌گر سطح درک روشنفکرانه‌ی او بود. استاد ادبیات انگلیسی کارتِر مارتین ساده و خلاصه می‌گوید «مرور کتاب‌های اوکانر برابر زندگی مذهبی او بودند»، البته، اوکانِر عادت داشت مذهب را در کتاب‌ها بیابد و در مورد حضور مذهب در کتاب‌های گوناگون صحبت کند.

اوکانر در ادبیات خود دلبستگی‌اش را به مذهب بیشتر از هر جای دیگری نمایان می‌سازد، او معتقد بود هر چه در جهان است توسط خداوند انگیزه می‌یابد، هرچند او برابر سبک کاتولیکی زمانه‌اش داستان ننوشت، یعنی طرفدار این نبود که نویسنده باید در داستان حاضر باشد و نظرِ قطعی بدهد. او طعنه را دوست می‌داشت، از طنز لذت می‌برد، او تغییر شخصیت‌ها را دنبال می‌کرد و آن‌ها را با درکی نزدیک به نظرات کلیسای کاتولیک نشان خواننده‌اش می‌داد. این تغییرها البته اغلب همراه بودند با خشونت، رنج و رفتارهای غریبی که همخوان با دنبال‌روی الاهیاتِ مذهب قرار نمی‌گرفتند. هرچند مکان و زمانه را گرتوسک نقش می‌زد اما شخصیت‌هایش به درکی معنوی می‌رسیدند. خود می‌گفت: «بخشش ما را تغییر می‌دهد هرچند این تغییر همراه رنج و سختی است.» او طعنه را همراه طنز دوست می‌داشت، شخصیت‌هایش را با درکی محدود نمایان می‌ساخت و سرنوشتی حیرت‌انگیز رودَرروی آن‌ها قرار می‌دهد. او از طریق همین شخصیت‌های معمولی مسائلی چون نژاد، فقر و اصول‌گرایی را به بحثی رودَررو با خواننده‌اش می‌نشست و ذهن او را تا آخرین کلمه‌ی داستان درگیر نگه می‌داشت. شخصیت‌های داستانی او اغلب نمی‌توانستند کامل چنین مباحثی را درک کنند و اغلب در حباب‌های ذهنی خویش گرفتار مانده بودند، آن‌ها نماد شکستِ جهان سکولار در قرن بیستم بودند، آنچه اوکانر می‌خواست خواننده‌اش را به درک آن هدایت کند.

این روزها البته نام او همراه است با جایزه فلانری اوکانر برای داستان کوتاه که به افتخار او شکل گرفته است و توسط انتشارات دانشگاه جورجیا اهدا می‌شود، به مجموعه‌ای که در آن سال توانسته باشد نظرها را بیشتر از همه جلب خود سازد. چند کتاب دیگر او هم پس از مرگ‌اش منتشر شدند، مثل کتاب مصاحبه‌هایش، کتاب نامه‌هایش و کتاب مقاله‌هایش. مقاله‌هایش با نام «رموز و رفتارها» منتشر شد، شامل بود بر مقاله‌ها، مصاحبه‌ها و نقدهایش. درنهایت زندگی و روزگار اوکانر با قلم‌اش پیوندی حقیقی یافته بود. آنچه درست می‌دانست را در قالب داستانی بیان کرد و تا به امروز خوانندگان بسیاری را جلب خود ساخته است. والتر کلِمانز در نیوزویک بعد از درگذشت او نوشت: «آنچه ما با درگذشت اوکانر از دست دادیم تلخ بود. آنچه برایمان ماند شگفت‌انگیز است: داستان‌هایی که ورای همیشه درخشان‌تر باقی مانده‌اند و عمیق‌تر از همیشه به عمق وجود می‌رانند.»

 

گفت‌وگوی ایمیلی: چه خبر از کتاب‌های شبنم سعادت؟



توضیح: این متن و چند متن دیگر، قرار بود در روزنامه‌ای به نام «امتیاز» منتشر شوند. این روزنامه منتشر نشد. متن‌ها را در این هفته در وبلاگم منتشر می‌کنم. هدف ساده بود: بر اساس یک سری سوال‌های مشخص، نویسنده یا مترجم موردِ نظر، در مورد کتاب‌هایش صحبت می‌کرد. سوال‌ها حذف می‌شود و فقط پاسخ در قالب یک یادداشت منتشر می‌شد. این متن را شبنم سعادت در زمستان 1391برای کتاب‌هایش نوشته بود. خانم سعادت در کشور انگلستان زندگی می‌کنند.

 

در سالی که گذشت سه تا از ترجمه‌هایم منتشر شد، جلد دوم و سوم سه‌گانه‌ی «عطش مبارزه»، اثر سوزان کالینز و کتاب «خدمتکار» اثر کاترین استاکت.

در حال حاضر به‌علت وضعیت چاپ و نشر انگیزه‌ی چندانی برای ترجمه جدی و انتشار کار جدید ندارم. متاسفانه همیشه با سخت‌گیری‌های ارشاد و غیرقابل پیش‌بینی بودن این‌که یک کتاب در چه بازه‌ی زمانی مجوز می‌گیرد روبه‌رو بوده‌ایم و الان وضعیت موجود چاپ و نشر هم مزید بر علت شده و مترجم و مولف با یک سوال دیگر هم مواجه است: آیا ناشر کتابم را چاپ می‌کند؟ و بعد می‌بینیم دم‌دست‌ترین راهکاری که برای جبران گرانی کاغذ به ذهن خطور می‌کند بحث حذف دستمزد ناچیز مولف و مترجم است، به بهانه اینکه هیچ کجای دنیا اینقدر دستمزد نمی‌دهند و دستمزد مترجم‌ها مبلغ ناچیزی است. من نمی‌دانم این جاهای دیگر دنیا دقیقا کجاست! تا جایی که ما دیدیم در این «جاهای دیگر دنیا» مترجم‌ها اگر شناخته شده و با‌تجربه بودند درصدی کار کرده‌اند که به نسبت بالاتر از درصد معمول در ایران و تیراژ کتاب‌ها هم بیشتر است. و اگر هم به‌صورت نقدی کار کرده‌اند این مبلغ بین کلمه‌ای 4 تا 7 پنس در نوسان است، یعنی یک کتاب صد هزار کلمه‌ای، که من به شخصه هیچکدام از ترجمه‌هایم زیر صد هزار کلمه نبوده، دستمزدی بین چهار تا هفت هزار پوند می‌گیرد. ولی یک مترجم با قرارداد درصدی در ایران با کتابی که شاید هرگز متوجه نشود به چاپ مجدد رسیده یا نه، چنین دستمزدی را در خواب هم نمی‌بیند. البته مشکلات اقتصادی سبب شده کتاب در سبد کالای خانوار کالایی لوکس و غیرضروری به نظر برسد و طبیعی است اهالی چاپ و نشر هم به نوبه خود تحت فشار قرار می‌گیرند و متضرر می‌شوند. ولی گذاشتن بار این فشار روی دوش مترجم و مولف کمی بی‌انصافی است.

حقیقتش من نه برای بعد مالی قضیه بلکه به خاطر عشقی که به کتاب و ترجمه دارم وارد این حرفه شدم. بازخوردهای مثبتی که دیدم انگیزه‌ام را برای کار بیشتر کرد. ولی متاسفانه مشکلات ممیزی و عدم اطمینان از چاپ کتاب دلسردم می‌کند. چون کتاب‌هایی که برای ترجمه انتخاب کرده‌ام و می‌کنم همه قطور هستند. حالا باید از خودم بپرسم آیا مجوز می‌گیرد؟ آیا چاپ می‌شود؟ آیا خواننده استطاعت مالی خرید دارد؟ چیزی که برایم بیش از هر چیزی مهم است جای گرفتن کتاب‌ها در کتابخانه‌های خوانندگان فارسی زبان است. و وقتی در میانه راه می‌ماند باید برگردم و به ساعت‌ها و ساعت‌ها کار و روزهایی که خودم را پشت میز کار میخکوب کردم با افسوس نگاه کنم. اتفاقی که برای دو تا از کتاب‌هایم افتاد. کتاب «خون گل‌ها» در مورد دختر قالیبافی بود که در عصر شاه عباس صفوی در اصفهان زندگی می‌کرد. در لابلای این اثر که با گل‌های قالی ایرانی گره خورده بود، حکایاتی از ادبیات کهن ایران نیز نقل می‌شود. دختری که به خاطر فقر ناچار می‌شود به عقد موقت مردی ثروتمند در بیاید و بعد راه خودش را پیدا می‌کند و با قالیبافی مسیر زندگی‌اش را تغییر می‌دهد. متاسفانه به رغم اشتیاقی که داشتم تا این اثر در ایران هم منتشر شود, این کتاب مجوز چاپ نگرفت. پیگیری هم نتیجه‌ای نداشت. خودم هم هنوز دلیل رد شدن این کتاب را نمی‌دانم.

و گاهاً دیده‌ام ممیزی‌هایی که به خواست ارشاد صورت می‌گیرد را خواننده از چشم ناشر و بیشتر مترجم می‌بیند. انگشت اتهام را به سمت مترجم می‌گیرند که چرا اثر را به این صورت ترجمه کرده، چرا حذف کرده، چرا تغییر داده. گاهی مواردی که باید اصلاح شوند به شدت سلیقه‌ای است. برای همین خواننده ترجیح می‌دهد کتاب را اگر می‌تواند به زبان اصلی و اگر نه با ترجمه‌های غیررسمی و غیرحرفه‌ای که روی اینترنت موجود است بخواند.

با این اوصاف آینده کتاب را چندان روشن نمی‌بینم. نهایت آرزویم این است که خلاف این موضوع باشد. نهایت آرزویم این است که باز هم کتاب‌های خوبی که می‌خوانم را برای جامعه فارسی‌زبان ترجمه کنم. اما با این وضع گرانی کاغذ و خواننده‌ی دلسرد از متن تکه پاره شده و کتاب گران، افق روشنی نمی‌بینم. البته شاید مشکل گرانی کاغذ را بشود با راهکار کتاب الکترونیکی تا حدی مرتفع کرد ولی مسایل دیگر همچنان باقی است.

گفت‌وگوی ایمیلی: چه خبر محمد جوادی؟



توضیح: این متن و چند متن دیگر، قرار بود در روزنامه‌ای به نام «امتیاز» منتشر شوند. این روزنامه منتشر نشد. متن‌ها را در این هفته در وبلاگم منتشر می‌کنم. هدف ساده بود: بر اساس یک سری سوال‌های مشخص، نویسنده یا مترجم موردِ نظر، در مورد کتاب‌هایش صحبت می‌کرد. سوال‌ها حذف می‌شود و فقط پاسخ در قالب یک یادداشت منتشر می‌شد. این متن را محمد جوادی برای کتاب‌هایش نوشته است.

 

اين مترجم دوزبانه اولين ترجمه‌ي كتاب را از زبان انگلیسی در سال 1380 آغاز كرد. علاقه به هنر، به‌ويژه سراميك و سفال، در كنار خواهري سفالگر كه تحصيلكرده‌ي اين رشته بود، او را به ترجمه‌ي كتاب كار با گل سوق داد، اما به‌دليل هزينه‌ي بالاي چاپ كتاب به‌صورت تمام‌رنگي با كاغذ گلاسه و عدم حمايت از كتاب، كار متوقف شد. مدتي بعد، جوادي اولين كتابش را با نام روانشناسي ناكامي در زندگي زناشويي و تأثير آن بر فرزندان از زبان فرانسه ترجمه كرد كه سال 1385 به چاپ رسيد. در همان سال به‌عنوان مترجم و ویراستار در دفتر مجله‌ای مشغول به‌کار شد. در سال 1386 ترجمه‌ي كار با گل را بازبيني و ويرايش كرد و مصمم شد آن را به چاپ برساند كه سرانجام، با حمايت وزارت ارشاد، اين كتاب نفيس را انتشارات سفير اردهال به چاپ رساند و كمي بعد، به علت استقبال فراوان، تجديد چاپ شد.

جوادي در همان سال كتاب مكانيزم‌هاي دفاع رواني اثر زيگموند فرويد را با يكي از همكاران مترجم خود از زبان انگليسي ترجمه كرد. اين همكاري دونفره در كتاب بعدي جوادي با نام زنداني در گهواره اثر كريستين بوبن، اما اين بار از زبان فرانسه، ادامه پیدا کرد. با ترجمه‌ي كتاب كريستين بوبن، جوادي پا در عرصه‌ي ترجمه‌ي رمان فلسفي گذاشت.

او در اواخر سال 1388 كتاب رازهايي درباره‌ي زنان اثر باربارا دي آنجليس را از زبان انگليسي ترجمه كرد كه به چاپ نهم رسيده است. سال 1389 براي جوادي سال پركاري بود. او در قالب تيم چهارنفره از مترجمان، مجموعه‌ي دوجلدي گنجينه‌ي آثار كريستين بوبن را از زبان فرانسه ترجمه كرد كه بالغ بر 800 صفحه می‌شود و شامل تمامي آثار اين نويسنده‌ي مشهور فرانسوي است.  هرگز نااميد نخواهم شد اثر جري وايت، برنده‌ي جايزه‌ي صلح نوبل 1997، يكي ديگر از آثار اين مترجم است كه از زبان انگليسي ترجمه شده است؛ روانشناسي‌اي نوين كه از زندگي خود نويسنده و پژوهش‌هاي گسترده‌اش در زمينه‌‌ي مقابله با نااميدي در زندگي برگرفته شده است. جوادي با ترجمه‌ي كتاب گياهان دارويي اولين برگردان از زبان فارسي به انگليسي را تجربه كرد. وي در ادامه‌، يكي از مهم‌ترين آثار رمان‌هاي نو را از نويسنده‌ي كانادايي انتخاب كرد. جاده‌ي ‌سه‌روزه؛ كتابي كه جوايز ادبي بسياري برده و بخش اول از سه‌گانه‌ي بِرد (Bird Trilogy) است. این کتاب در کم‌تر از یک سال به چاپ دوم رسید. جوادي در همان سال با شركت در كلاس ويرايش استاد صلح‌جو فعاليت خود را در زمينه‌ي ويرايش به‌صورت حرفه‌اي دنبال كرد. رمان تحسین‌شده‌ی اتاقکه در سال 2010 بیش از 6 جایزه‌ی جهانی از آن خود کرد ترجمه‌ی بعدی جوادی بود که در ایران هم با استقبال خوبی همراه شد.جدیدترین کار جوادی ترجمه‌ی بخش دوم سه‌گانه‌ي بِرد با نام از میان صنوبرهای سیاه است که نشر افراز منتشر کرده است.

جوادی رمان کبوتر انگلیسی اثر استیون کلمان را که نامزد جایزه‌ی بوکر 2011 بود ترجمه کرده و نشر افق برای دریافت مجوز به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی فرستاده است. وی هم‌اکنون مشغول ترجمه‌ی رمان گذرگاه است که مراحل پایانی آن را می‌گذراند و با نشر کتابسرای تندیس منتشر خواهد شد؛ رمانی در ژانر وحشت و در 750 صفحه که بخش اول از سه‌گانه‌ی این نویسنده است. ترجمه‌ی بخش دوم هم از برنامه‌های سال آینده‌ی این مترجم است.

این مترجم معتقد است شرایط کنونی فضای کتاب بحرانی است. از طرفی نوسان قیمت کاغذ، ریسک‌پذیری ناشران را برای سرمایه‌گذاری و چاپ کتاب بسیار محدود کرده است و انتشار آثار با فاصله‌ی زمانی زیادی پس از ترجمه صورت می‌گیرد؛ و درست زمانی‌که مترجم تمام تمرکز ذهنی‌اش را مشغول ترجمه‌ی داستانی دیگر کرده خودش را باید برای نقد و مصاحبه با مطبوعات و خبرگزاری‌ها درباره‌ی رمان تازه‌چاپ‌شده‌اش آماده کند؛ و این یعنی وقفه در پروژه‌ی فعلی‌اش و بازگشت به پروژه‌ای که یک سال یا حتی بیشتر از آن زمان گذشته است. از طرفی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی هم ضوابط خاص خودش را برای ممیزی کتاب دارد که انتخاب کتاب را برای ترجمه محدود می‌کند؛ علاوه‌براین وقتی مترجم رمانی را برای ترجمه انتخاب می‌کند در هر لحظه احتمال ترجمه‌ی همزمان از سوی مترجم دیگر وجود دارد و همین اضطراب مترجم را بالا می‌برد و متأسفانه سیستمی هم برای این کار وجود ندارد. مترجم امروز یعنی کسی که از مرحله‌ی انتخاب کتاب تا پخش آن در کتابفروشی‌ها خودش بار همه‌ی مسئولیت‌ها را به دوش بکشد.

جوادی معتقد است علاقمندان به کتاب و به‌ویژه آثار داستانی، از سال‌های دور تا به امروز تغییر نکرده است. همان قشر محدودی که قبل از شرایط بحرانی در بازار کاغذ کتاب می‌خواندند، امروز هم کتاب می‌خرند و می‌خوانند چون جزئی از زندگی‌شان است. بنابراین شاید کار کمی سخت‌تر شده باشد، اما مترجم و مولف و بازار کتاب و صنعت نشر به راه خود ادامه می‌دهد، هرچند پرتلاطم و ناهموار. چراکه شاخصی بسیار مهم دارند؛ عشق به این کار. فعالیت در این زمینه تنها و تنها با عشق و علاقه‌ی به خلق اثری تازه و تولید آن است که باعث شده کار با تمام سختی‌های به جلو پیش برود. هیچ لذتی برای خالق یک اثر بالاتر از این نیست که حاصل تلاشش را در دستانش بگیرد و ببیند که خوانندگانش از آن لذت می‌برند.

و البته به چند دلیل معتقدم در کشور ما کتاب به همین منوال و به شکلی فیزیکی منتشر می‌شود. اول این‌که جامعه‌ی ایرانی پذیرای چنین پدیده‌ای نیست؛ یعنی ابزارهای خواندن کتاب‌های الکترونیکی در ایران استفاده‌ای ندارد و همگانی نشده است. و مهم‌تر این‌که مردم حتی در خواندن کتاب به‌شکل فیزیکی تنبل هستند، چه‌برسد به خواندن کتاب‌های الکترونیکی که باید مدت‌ها پشت سیستم رایانه‌ای وقت بگذارند که چنین چیزی بعید به‌نظر می‌رسد؛ با نگاهی به آمار سرانه‌ی مطالعه و انتشار کتاب در ایران به‌خوبی به این نکته می‌توان رسید. و در آخر این‌که هیچ کتاب الکترونیکی نمی‌تواند آن لذتی را در انسان ایجاد کند که از گرفتن کتاب فیزیکی به او دست می‌دهد؛ و همچنین حسی که از خواندن آن به او دست می‌دهد و همراه با داستان با تخیلاتش همراه می‌شود و با آن‌ها به همه‌جا پرواز می‌کند.

گفت‌وگوی ایمیلی: چه خبر از کتاب‌های شیوا مقانلو؟



توضیح: این متن و چند متن دیگر، قرار بود در روزنامه‌ای به نام «امتیاز» منتشر شوند. این روزنامه منتشر نشد. متن‌ها را در این هفته در وبلاگم منتشر می‌کنم. هدف ساده بود: بر اساس یک سری سوال‌های مشخص، نویسنده یا مترجم موردِ نظر، در مورد کتاب‌هایش صحبت می‌کرد. سوال‌ها حذف می‌شود و فقط پاسخ در قالب یک یادداشت منتشر می‌شد. این متن را خانم شیوا مقانلو در جواب سوال‌هایم آماده کردند، هرچند مطلب متعلق به زمستان گذشته است و دو کتاب موجود در نوشته، الان منتشر شده‌اند که در پانوشت‌های متن آمده است.

 

تازه‌ترین کار من در زمینه تالیف مجموعه داستان «آنها کم ازماهیها نداشتند» است که از سوی نشر ثالث به بازار آمده. این سومین مجموعه تالیفی من است و دربرگیرنده شش داستان که به دلمشغولی‌های من تاریخ و تاریخ‌های جایگزین و اسطوره، عشق و مرگ و تنهایی می‌پردازد.

در زمینه ترجمه هم بعد از «نور شعله‌ور» از تریسی شوالیه (نشر کتابسرای تندیس) - که بازخوردها و نقدهای مثبتی داشته و در یکی دو برنامه رادیویی هم به آن پرداخته اند - متاسفانه هنوز کار جدیدی به بازار نیامده و تقصیرش هم با ناشرهاست! «نور شعله‌ور» یک رمان پرکشش از لندن قرن هجدهم است، با محوریت زندگی یک دختر و پسر نوجوان طبقه فقیر که در کنار تجربه زندگی روزمره تلخ و شیرینشان با نویسنده و شاعر و فیلسوف برجسته آن روزگار یعنی ویلیام بلیک اشنا میشوند و بعد از این اشنایی زندگی دیگر به روال قبل ادامه نمیابد. در واقع این رمان پرکشش یک شخصیت واقعی و مهم ادبی یعنی بلیک را در یک داستان فانتزی نشانده و هم تصویر دقیقی از انگلستان آن دوران رسم میکند و هم بلیک را به خواننده معرفی میکند بی‌این‌که درگیری ملال یا زیاده‌گویی کتابهای تاریخی یا هنری صرف شود.

خیلی! 1- «مبانی مطالعات سینمایی»، نوشته امی ویلاریو، انتشارات سمت (کتاب‌های دانشگاهی) که نخستین کتاب در این حوزه است که به فارسی منتشر خواهد شد و راهنمای مهمی برای دانشجویان و سایر علاقمندان جدی حوزه سینما به شمار می‌رود. 2- «سینمای ژانری»، نوشته بری کیت گرانت که توسط نشر بیدگل منتشر می‌شود و باز هم نخستین کتاب مرجع در حوزه ژانر به شکل کلی و تئوریک آن خواهد بود[1]. 3- «زندگینامه مرکاتور»، نوشته آن هاینریش، توسط انتشارات ققنوس. مرکاتور پدر علم نقشه‌کشی نوین و نخستین کسی است که نقشه‌ها جغرافیایی را به شکل امروزین آن رسم کرد. 4- «زندگینامه اسحاق نیوتن»، نوشته کری هولیهان، توسط نشر ققنوس که از علاوه بر دانسته‌های قبلی نکات جدید از زندگی علمی نیوتن را هم در خود گنجانده است. 5- «سی و نه پله»، نوشته جان بوکان، توسط نشر کتابسرای تندیس[2]. این نخستین کتاب از مجموعه ماجراهای ریچارد هنی، یک جاسوس انگلیسی است که طی ماجراجویی‌های متعددی حوادث مختلفی را از سر می‌گذراند. و بالاخره چند کتاب ترجمه در زمینه ادبیات فانتزی کلاسیک برای نوجوان که نشر ثالث منتشر خواهد کرد، از جمله «سفر به مرکز زمین» اثر ژول ورن.

فعلاً هیچ، به جز همان کتاب مهم «گمشده در شهر بازی» اثر جان بارت که متاسفانه چند سال است در ارشاد مانده. این مجموعه داستان از مهم‌ترین آثار در زمینه ادبیات متافیکشن محسوب می‌شود و جزء آثاری که در رشته‌های ادبیات انگلیسی دانشگاهی هم مرتباً به آن ارجاع می‌دهند.

در موضوع کاغذ، تورم و مسائل ارشاد ما با یک تناقض روبروییم. صنعت نشر در مقایسه با سایر حوزه‌ها صنعت فقیری است و مخاطب کتاب هم بالقوه مخاطبی کم‌درآمدتر از مخاطب سایر هنرهاست و پرداخت رقمی چند هزار تومانی نباید کار شاقی برای اکثر افراد باشد. اما طبق آمار، در چند سال اخیر متوسط تیراژ کتاب از 5000 به حتا 500 رسیده، یعنی مخاطب خیلی کمتر شده، در صورتی که افزایش جمعیت به شکل میلیونی انجام شده! و این افت مخاطب حتا قبل از بحث افزایش قیمت کاغذ در ماه‌ها اخیر بوده, یعنی در اصل بحث فرهنگ‌سازی و آموزش و برنامه‌ریزی مطرح است که خیلی ضعیف عمل کرده. مشکل دیگر، سایت‌های اینترنتی غیرقانونی دانلود کتاب هستند. می‌دانید که برای چاپ و توزیع یک کتاب حداقل 10 نفر و در یک بازه زمانی یک ساله درگیر خواهند بود. اما حاصل کار این آدم‌ها به آنی روی اینترنت قرار می‌گیرد و با یک کلیک رایگان دانلود می‌شود.

پس بحران موجود در زمینه کاغذ عاملی تشدیدکننده برای «کتاب نخواندن» می‌شود. البته منطقاً وقتی قیمت کتاب گران شود، دستمزد مترجم یا مولف هم باید بیشتر شود، چون اکثر قراردادها به شکل درصد پشت جلد بسته می‌شوند، اما به خاطر همان فرهنگ سست کتابخوانی، مخاطب به جای پشتیبانی از نویسنده محبوبش حساب می‌کند که با چهل, پنجاه هزارتومان پول دو کتاب میشود چه کارهای دیگری کرد! تازه خود ناشر هم به خاطر جهش شدید قیمت کاغذ، تیراژ را کم میکند تا ریسک فروش کتاب کمتر شود. البته بحث فرهنگسازی بحثی کلی و فرارسانه‌ای و خارج از این سوال و جواب است، اما شاید یک راهکار غیرآرمانگرایانه در همین فضای موجود برای رسیدن به شرائط مطلوب کتاب ارزانتر با تیراژ بالاتر، ایجاد یک شرکت سهامی عام نشر - حالتی از تعاونی - از سوی نویسندگان و مترجمان باشد که سود معنوی و مالی آن چندجانبه بین مولف و ناشر و مخاطب تقسیم می‌شود و نهایتاً به آشتی دادن کتاب و مخاطب عام می‌رسد.



[1] این کتاب در نمایشگاه کتاب تهران در سال 1392 به بازار عرضه شد.

[2] این کتاب در نمایشگاه کتاب تهران در سال 1392 به بازار عرضه شد.

گفت‌وگوی تلفنی: چه خبر سیدمصطفی رضیئی؟



توضیح: این متن و چند متن دیگر، قرار بود در روزنامه‌ای به نام «امتیاز» منتشر شوند. این روزنامه منتشر نشد. متن‌ها را در این هفته در وبلاگم منتشر می‌کنم. هدف ساده بود: بر اساس یک سری سوال‌های مشخص، نویسنده یا مترجم موردِ نظر، در مورد کتاب‌هایش صحبت می‌کرد. سوال‌ها حذف می‌شود و فقط پاسخ در قالب یک یادداشت منتشر می‌شد. فعلاً این متنی که آن زمان برای کتاب‌های خودم نوشته بودم.

 

تاکنون کتاب‌های «خدا حفظ‌تان کند دکتر که‌وارکیان» نوشته‌ی کورت ونه‌گات جونیور، «پدر و مادرها هم آدم‌اند و چند نمایشنامه‌ی مدرن دیگر» از شش نویسنده‌ی مختلف در انتشارات افراز، و همچنین چهار جلد از مجموعه‌ی «خیابان هراس» نوشته‌ی آر. ال. استاین با عنوان‌های «آتش‌بازی»، «خواهرخوانده»،‌ »اعتراف» و «تحسین‌گر مرموز» با ترجمه‌ی وی در نشر ویدا منتشر شده‌اند. این روزها کتاب «خانه‌ی تعطیلات» نوشته‌ی کلایو بارکر در ژانر کودک و نوجوان از وی در انتشارات کتابسرای تندیس آماده‌ی انتشار می‌شود و دو کتاب «تولدت مبارک، واندا جون» نمایشنامه‌ای از کورت ونه‌گات جونیور و «شعرهای عاشقانه‌ی اتاق‌های اجاره‌ای» از چارلز بوکوفسکی را در انتشارات افراز مجوز گرفته، منتشر انتشار دارد. هرچند کتاب‌های منتشر شده یا مجوز گرفته، امروزه فقط بخشی از کار یک مترجم حرفه‌ای هستند. بخشی مانند نوک بیرون مانده‌ی کوهی یخ در آب اقیانوس. آثار دیگری در مسیر طولانی آماده‌سازی کتاب، معطل مانده‌اند.

این روزها وی بازخوانی ترجمه‌ی قدیمی خودش «خرد جمعی» نوشته‌ی جیمز سوروویکی را برای انتشارات کتابسرای تندیس آماده می‌کند و کتاب «بچه‌برفی» از اِیوین آیوی در انتشارات مروارید در دست آماده‌سازی برای ارشاد دارد. البته کتاب‌هایی هم از وی دچار روند طولانی بررسی در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شده‌اند، مانند «کریسمس در خانواده‌ای ایوانوف‌ها و چند نمایشنامه‌ی آوان-گارد دیگر»، «مصاحبه و چند نمایشنامه‌ی اجتماعی دیگر» و جلدهای اول و دوم «سه‌گانه‌ی مقاومت» از آریل دورفمان. همین‌طور در چهار سال اخیر وی کتاب‌های را برای انتشارات هزاره‌ی سوم اندیشه ترجمه کرده، برخی از جلدها به مرحله‌ی آماده‌سازی نهایی هم رسیده‌اند اما با شرایط موجود ناشر فعلاً کتابی را به ارشاد ارائه نکرده است. رمان‌ها البته در ژانر کودک و نوجوان هستند. مانند «خواهش‌های روح» از سوزان گریچ،‌ »عجیب و هیولاهای یخی» از نیل گیمن، پنج رمان از کیت تامپسون، از جمله سه‌گانه‌ی «پلیس جدید». این روزها رضیئی دو رمان در دست ترجمه دارد. یک رمان در ژانر فانتزی برای انتشارات پریان و یک سه‌گانه دو مرتبه در ژانر فانتزی برای انتشارات کتابسرای تندیس. همچنین چهار جلد دیگر از مجموعه‌ی «خیابان هراس» و مجموعه داستانی با عنوان «داستان‌های هراس» را هم در دست انتشارات ویدا در انتظار طی فرآیندهای آماده‌سازی، دریافت مجوز و انتشار دارد.

فضای انتشار کتاب از نظر این مترجم و وبلاگ‌نویس، ضربه خورده است. از نظر وی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اجازه نمی‌دهد تا مترجمی مثل وی، در یک فضای مشخص کار بکند و با تغییر هر روزه‌ی قوانین، باعث می‌شود تا مترجم از این شاخه به شاخه‌ای دیگر بپرد. از سویی دیگر، تورم و قیمت کاغذ و دیگر اقلام مرتبط به انتشار کتاب، باعث شده است تا روند انتشار کتاب‌ها از چند هفته به چند ماه و حالا به بیشتر از یک سال افزایش پیدا کند. درنهایت فاصله افتادن است بین مترجم و خواننده. چون مترجم مرتب کتاب‌هایی محشر می‌بیند و می‌خواهد آن‌ها را ترجمه کند اما می‌داند چنین امکانی وجود نخواهد داشت، برای همین کتاب‌ها را گوشه‌ای می‌گذارد به امید یک آینده‌ی دور که شاید در آن، فضا برای انتشار کتاب منطقی‌تر شده باشد. در این فضای غیرمنطقی که قیمت‌گذاری کتاب درعمل فرآیندی سخت شده است و فروش کتاب‌های گران‌قیمت دیگر راحت نیست، مترجم باید چه کند؟ مترجم می‌تواند سکوت کند، در سکوت آثاری را آماده نگه دارد اما این روند را تا کی می‌توان دنبال کرد؟ رضیئی هنوز امیدوار است هرچند سعی می‌کند با فاصله به این دوران نگاه کند. او همچنان معتقد است که درنهایت «کار» باقی می‌ماند، منتشر هم می‌شود، فقط دیرتر و زودتر دارد، ولی سوخت و سوز نخواهد داشت. او می‌گوید باید با نگاهی خیلی جدی‌تر به موضوع انتشار الکترونیکی کتاب نگریست و خیلی بهتر است که بتدریج خواننده را به سمت نرم‌افزاری و سخت‌افزاری خواندن کتاب سوق دارد و بتدریج با کتاب‌های کاغذی خداحافظی کرد.

 

ملاحظاتی بر تاریخ داستان


ملاحظاتی بر تاریخ داستان

یا چرا کسی «ایلیاد» را با روایت‌های واقعی «تاریخی» عوض نمی‌کند؟

نوشته‌ی ای. اِل. دکتروف

ترجمه‌ی سیدمصطفی رضیئی

 

توضیح: چهارمین سال است که شروع سال جدید شمسی را با یک مقاله از نامی آشنا در ادبیات آغاز می‌کنم. سال گذشته مقاله‌ی «مخاطره» از تونی موریسون درباره‌ی نابودی اندیشه توسط دولت‌های سرکوب‌گر بود، سال پیش از آن «امنیت در همه چیز، اما صرفا با یک نام» نوشته‌ی هِرتا مولر بود، مقاله‌ای که درباره‌ی نابودی اندیشه، زندگی و روزگار نویسنده در دولت وابسته به شوروی سوسیالیستی می‌گوید. سال پیش از آن، «نوشتن در تاریکی» را آورده بودم از دیوید گراسمَن، نویسنده‌ای اهل کشور اسرائیل که درباره‌ی نوشتن در دولت وحشت نظامی و وحشت ایدئولوژیک می‌گوید. امسال مقاله‌ای درباره‌ی صرف نوشتن آوردم و مقاله جدید نیست، «ملاحظاتی بر تاریخ داستان» نوشته‌ی ال. ای. دکتروف را پیش از این در بهمن 1390 با همین ترجمه از من، ماهنامه‌ی «همشهری داستان» منتشر کرده بود، هر چند مقاله در راستای یادداشت‌هایی است که می‌خواهم سال را با آن شروع کنم.

 

ای. اِل دکتروف در 6 ژانویه‌ی 1931 میلادی در برونکسِ شهر نیویورک در آمریکا متولد شد. او نویسنده، ویراستار و استاد دانشگاه کلمبیاست. از کتاب‌های او می‌توان به «به زمانه‌ی سختی خوش آمدی»، «بزرگ به اندازه‌ی زندگی»، «آوازهای بیلی باگیت»، «کتاب دانیال»، «رِگتایم»، «نوشیدنی‌های قبل از شام»، «دریاچه‌ی تنها»، «دنیای منصف»، «بیلی باگیت»، «شهر خدا» و «هومر و لانگی» اشاره کرد. او دارنده‌ی «مدال ملی انسان‌شناسی»، چندین بار نامزد و یک بار برنده‌ی «جایزه‌ی ملی کتاب آمریکا»، برنده‌ی جایزه‌ی «پِن / فالکنر» و «جایزه‌ی منتقدین ملی» و نامزد جایزه‌ی «پولیتزر» بوده است. در ایران او را بیشتر به خاطر ترجمه‌های نجف دریابندری از رمان‌های «رِگتایم» و «بیلی باگیت‌« می‌شناسند که نشر کارنامه منتشر کرده است. مقاله‌ی «ملاحظاتی بر تاریخ داستان»‌ او در شماره‌ی مخصوص داستان ماه‌نامه‌ی «آتلانتیک» در سال 2008 میلادی منتشر شده است و در آن دکتروف به کنکاش در رابطه‌ی پیچیده‌ی تاریخ و داستان می‌پردازد.


 

 

1

 

در تاریخ چیزی شبیه به جنگ تروا رخ داده، حتا شاید در واقعیت، چندین جنگ تروا اتفاق افتاده باشند اما آن جنگی که هومر در قرن هشتم قبل از میلاد درباره‌اش نوشته، ما را مجذوب خود می‌سازد، چون داستان است. باستان‌شناسان در این موضوع شک دارند که جنگ تروایی فقط به این خاطر رخ داده باشد که کسی به نامِ پاریس، آدمی به نام هِلِن را درست از بیخِ دماغ شوهرش ربوده باشد. همین‌طور باستان‌شناسان شک دارند که درنهایت، اسب چوبیِ پر از سرباز، روزی به چنین جنگی خاتمه داده باشد و البته ماجرای آن خدایان معلوم‌الحال هم زیروسوال است. کسانی‌که جنگ را با هدف‌های خاص خود پیش می‌بردند. آن‌ها تیرها را منحرف کرده و بانیِ خشم انسان‌ها شده بودند. قلب‌ها را تیره کرده و تاریخ را در دستان خویش گرفته و یونانی‌ها و تروایی‌ها را سال‌ها و سال‌ها درگیر جنگ نگه داشته بودند اما امروز این خداها در جهان تک خدایی، دیگر هیچ قدرتی ندارند و شما هیچ ردی از این خدایان را در حفاری‌های شمال شرق ترکیه‌ی امروزی نمی‌بینید، جایی‌که باستان‌شناس‌ها به خرده‌سفال‌ها و استخوان‌ها و آثاری رسیده‌اند که احتمالاً متعلق به تروای حقیقی است.

اما هومر (یا گروهی شاعر که آثارشان به نام هومر باقی مانده) خیالی مشرک در سر می‌پروراند یا اقتباسی هوشمندانه از سلسله رویدادهایی استعاری را پشت سر هم ردیف کرده بود که هیچ کسی حتا دانته یا شکسپیر یا سِروانتس نتوانسته تاکنون دربرابرش قد علم کند. خطوط با وزن شش‌بندی هومر را می‌خوانید و خدایان باستان را در تصویرِ مردمانی می‌بینید حسود، حریص، هوس‌باز، لبریز از حس انتقام، موجوداتی خود-آگاه به همه‌چیز، همراه امیالی قدرتمند که همانند اسلحه بر بهشت و بر زمین به کار می‌برند.

اما چه کسی ایلیاد را با روایت‌های واقعی تاریخی عوض می‌کند؟ شواهد موجود پیشنهاد می‌دهند که حماسه‌ي هومر، بعد از نسل‌ها انتقال شفاهی، مکتوب شده‌اند. این حقایق تاریخی می‌گویند نسل‌های رامشگران با الهام خیره‌کننده‌شان، گِلِ داستان را روان کرده و به آن شکل بخشیده‌اند.

 

2

 

«انجمن ریچارد سوم» در انگلستان (دارای شعبه‌یی در ایالات متحده)، اخیراً با تلاش‌های خود توانست شهرت نامِ پشت انجمن را از آسیب‌هایی بازپس گیرد که رسوایی‌های نمایش شکسپیر به او چسبانده بود. شکسپیر تصویر خود از پادشاه انگلستان (قاتلِ زنجیره‌ایِ ناقص‌الخلقه) را از رویدادشمار ری‌پائل هولِنشِد گرفته بود. اثری عمیقاً تحت‌تاثیر نوشته‌های سِر توماس مور، مبلغ وابسته به خانواده‌ی سلطنتی تئودور. خاندانی که در میان دیگر کارهای‌شان، به عصر خانواده‌ی سلطنتی پلانتاژنت خاتمه دادند که شامل خودِ ریچارد سوم هم می‌شد و این کار را در نبرد بوس‌وُرث در سال 1485 به سرانجام رساندند.

طرفداران ریچارد بحث می‌کنند پادشاه آنان، همین موجود ناقص‌الخلقه‌یی نیست که شکسپیر توصیف کرده. آن‌ها می‌گویند قتل‌هایی که به ریچارد نسبت داده می‌شود مخصوصاً قتل دو خواهرزاده‌ی زندانی‌اش در برج لندن برپایه‌ی روایت‌هایی مستند بنا نشده‌اند. آن‌ها شواهدی پیدا کرده‌اند، نشان‌گر خوبی این پادشاه که خردمندانه حکم رانده بود. حال ریچارد هر کسی که بود و بی‌توجه به این‌که چقدر هم غیرمنصافنه چهره‌ای اسطوره‌يی شده (الان و همین‌طور برای قرن‌های خاکستر شده‌یی که همه به آن‌ها ملحق خواهیم شد) حقیقتی بزرگ‌تر درون تصویر منعکس تمامی بشریت در روایتِ شکسپیر از زندگی خود دارد. حقیقتی بزرگ‌تر از تمامی حقایق. از همان اولین اجرا تا امروز محبوبیت عام این نمایش کبیر، از همین حقیقت ناشی می‌شود: هر انسانی برای خود قائل به حیات است. ما این دانش صرفاً نصفه-نیمه را از تصویر خیالی و غریب‌مان از این قتل‌های کینه‌توزانه ولی الزامی مردان، زنان و کودکان داستان می‌گیریم. ما این را می‌فهمیم که روح جمعی آسیب‌دیده‌ی ما، هیچ‌وقت نمی‌تواند در این زمستان‌های ناخشنودی، آرام بگیرد.

آن‌چه مردمان برای قدرت انجام خواهند داد (همه‌ی آن مرگ‌های باشکوه و ویرانی‌ها که در خدمت روح‌های بدخواه شهریاران آشکار شد) در وقایع قرن گذشته‌ی میلادی دوباره نمایان شد. حال اگر ریچارد سوم نوشته‌ی شکسپیر نتواند اعتنایی به صحت حقایق تاریخی موجود نشان بدهد، هویت پیش‌گویانه‌ی او از این نوع انسان‌ها، در زبان بی‌مانندش ثبت شده باقی می‌ماند.

 

3

 

ناپلئون، به عنوان شخصیت تولستوی در جنگ و صلح، بیشتر از یک بار با «دست‌های کوتاه تپل» توصیف می‌شود. این که او نمی‌تواند «محکم و درست روی زین اسب بنشنید». می‌گویند «قدی کوتاه» با «ران‌های چاق... پاهایی کوتاه» داشته و «شکمی گوشتالو». و در دربار «اودکلون» می‌زد. مساله در این‌جا، درستی و صحتِ توصیف‌های تولستوی نیست هرچند به‌نظر می‌رسد که او این توصیف‌ها را صرفاً برای تاثیرگذاری انجام نداده بلکه موضوع در حسنِ انتخاب اوست: تولستوی چیزهای دیگری را که می‌توان درباره‌ی ناپلئون گفت را نیاورده است. ما قرار است متوجه ناهماهنگی امپراتوری جنگ‌طلب، در قامت یک فرانسوی کوتوله و چاق بشویم. ناپلئونِ تولستوی می‌تواند «پودر بولواردی» به نوک دماغ‌اش بزند... و کلِ نکته در همین است. عواقب این عدم تناجس فرم و محتوی را می‌توان در سربازان مرده و فرو افتاده در سرتاسر اروپا دید.

اینکه بتوان طبیعیت اخلاقی یک شخصیت را در ظاهر فیزیکی او به صورتی سمبلیک نمایان کرد، تدبیری برای یک رمان‌نویس و در همان درجه برای یک نمایش‌نامه‌نویس است. و همان‌طور که تولستوی نقش زده، ناپلئون موجود خودشیفته‌یِ پرجلال و شکوهی بود. در صحنه‌یی در کتاب سوم جنگ و صلح، جنگ‌های روسیه-فرانسه به سال حیاتی 1812 رسیده، ناپلئون فرستاده‌يی از طرف تزار الکساندر دریافت می‌کند، ژنرال بالاشوف، که همراه خود شرایط صلح را آورده است. ناپلئون بر می‌آشوبد: مگر او از لحاظ عددی، ارتش برتر را رهبری نمی‌کند؟ این او است و نه تزار که می‌تواند شرایط را دیکته کند. تزار گفته که اگر ناخواسته وارد جنگ شود، به خاطر خواسته‌ی ناپلئون، کل اروپا نابود خواهد شد. ناپلئون نعره می‌زند: «با منزوی کردن من هم به همین می‌رسید!» و بعد تولستوی می‌نویسد، ناپلئون «ساکت چندین بار طول اتاق را پیمود، شانه‌های چاق‌اش مرتعش بود.»

تولستوی می‌نویسد، بعد از همه‌ی این‌ها، بعد از آن‌که ناپلئون خودش را در مقابل جمعیت شیفته‌ی خویش آرام کرد، ژنرال بالاشوف خسته و پریشان را به شام دعوت کرد: «دستش را به سمت صورت مرد روس... بالا برد» و آرام گوش‌اش را فشرد. در دربار فرانسه، این‌که امپراتور گوش کسی را بفشارد، به عنوان والاترین افتخار و نشانه‌ی احترام درنظر گرفته می‌شد. ناپلئون می‌پرسد: «خب، ندیم و درباری تزار الکساندر، چرا هیچ نمی‌گویی؟» انگار در حضور شخص او، در حضورِ ناپلئون، مسخره است تا کسی ندیم و درباری کَسِ دیگری باشد.

تولستوی تحقیق‌هایش را انجام داده بود اما ساخت نگارشی‌ رمان، متعلق به خودش است.

 

4

 

هومر، هومر بود، رامشگری متعلق به اواخر عصر برنز. در عصر برنز، داستان‌سرایی‌ها، ابزار اصلی ذخیره و انتقال دانش به شمار می‌رفتند: خاطره‌ی جمعی بودند و دخیره‌ی گذشته، درس جوان‌ها و خالق هویتی جمعی. پس می‌شد چیزهایی به آن اضافه کرد. همین کار را نویسنده‌های دیگر این عصر، نویسنده‌ها و مفسرهای عهدعتیق عبری، انجام داده بودند. برای آن‌ها هم مثل هومر، هیچ چیزی خالص‌تر از مباحثه‌ درباب حقیقتْ وجود نداشت؛ هیچ‌گونه نظری بر جهان طبیعی وجود نداشت که عقیده‌يی مذهبی نباشد، تاریخی نبود که افسانه نباشد، هیچ گونه اطلاعات عملی نبود که در زبانی والا منعکس نگردد. دنیا را در جادوهایش می‌دیدند.

در ایلیاد خدایان گوناگونی وجود دارند؛ در عهد عتیق، تنها یک خدا که نویسندگان کتاب، خود را تسلیم قدرتش می‌بینند. خواه چند خدا یا یک خدا، داستان‌های این عصر تنها با بیان شدن میان مردمان، حقیقی درنظر گرفته می‌شدند. صرف بازگویی یک داستان، فرض حقیقت را در خود نهفته داشت.

به شکسپیر هم حق تغییر در حقایق را می‌دهیم، اما فقط چون او شکسپیر است. تا عصر الیزابت، الهام مذهبی راهش را از حقایق علمی جدا کرده بود، حقیقت را می‌شد با مشاهده و آزمایش ثابت کرد و حادثه‌یی زیباشناختی، تولید آگاهی فردی بود. واقعیت یک چیز و خیال چیزی دیگر شده بود. خدا موضوعی عقیدتی بود و جهان با منطبق‌گرایی و دانش تجربی، از جادو تهی گشته بود، داستان‌ها دیگر ابزار اصلی آگاهی نبودند. داستان‌گویان میرا درنظر گرفته می‌شدند، هرچند بعضی از آن‌ها نامیرا به‌نظر می‌رسیدند، و داستان‌ها را می‌شد باور کرد، ولی نه به صرف این‌که بازگو می‌شدند.

امروز فقط بچه‌ها داستان‌ها را به صرف بازگو شدن، واقعی درنظر می‌گیرند. کودکان و کهنه‌گراها. این نشان سقوط دو هزار سال قدرت داستان است.

 

5

 

 قرن نوزدهم فراتر از اینکه عصر ملکه ویکتوریا باشد، اشتیاق نویسنده، برای خلق داستانی نشان می‌داد که مواد داستانیِ خود را هم‌چون بیانی خداگونه داشته باشد. ناپلئونِ تولستوی درون کتابی حدوداً 1300 صفحه‌يی رژه می‌رود. ولی او تنها شخصیت از لحاظ تاریخی تحقیق‌پذیر اثر نیست. در رمان هم‌چنین ژنرال کوتوزف، فرمانده‌ی کل قوای روس؛ تزار الکساندر؛ کنت روستوپچین، فرمانده‌ی نظامی مسکو و غیره حضور دارند. آن‌ها طوری نمایان می‌شوند که انگار چیزی جدا از خانواده‌های داستانی تولستوی نیستند. این آمیختگی حقایق و داستان در جهانی پانارومایی شکل گرفته، همانند صومعه‌ی پارما نوشته‌ی استاندال یا حکایت پرزرق‌وبرق الکساندر دوما، سه تفنگدار، که در آن چهره‌ی تاریخی کاردینال ریشیلو، در تصویری نه چندان دل‌چسب، عیان می‌شود.

در آمریکای قرن نوزدهم، جسارت تاریخی رمان‌نویسان، به‌نظر یک قدم عقب‌تر [از اروپا] قرار داشت. رومانس بلیتِدِل نوشته‌ی هاثُورن، رمان او از تجربه‌ی تعالی‌گرایانه‌ی واقعی‌اش در مزعه‌ی بروک است، پرتره‌ای دقیق از فعال-فمینیست مارگارت فولر نقش می‌زند اما برای او نامی متفاوت انتخاب می‌کند. اما در فرمی متفاوت می‌توان در رمان جنگ‌های داخلی استیفن کرین دقت در جزئیات و حقایق را دید: نشان سرخ شجاعت، داستان چشمگیر و مستند نوشته‌ی نویسنده‌ای که خود هیچ‌گاه این جنگ را ندیده و البته، عجیب‌وغریب‌ترین پروژه‌ی همه‌ی نویسنده‌های قاره موبی دیک اثر مِل‌ویل است که در آن روایتِ خداهیولایِ جهانی بی‌هیاهو، از درون کشتی صید نهنگی کثیف و قدیمی، نقل می‌شود.

در میان همه‌ی حرفه‌یی‌های بزرگ هنر روایت در قرن نوزدهم، باوری قرار داشت که قدرت داستان را به عنوان یک نظام مشروع علمی درنظر می‌گرفت. درحالی‌که نویسنده‌ی داستان از هر نوعی را به‌عنوان خطاکاری گستاخ درنظر می‌گرفتند و او در دیدِ عموم یک منحرف آلوده بود که به حاشیه‌های علوم یورش آورده و مناطقی را به اشغال خود درآورده؛ نویسنده دیگر چیزی بیشتر از تماشاگر سیستم کهن تنظیم و ذخیره‌ی علم نیست که ما آن را داستان می‌خوانیم. نویسنده در ارتباطی کامل با واژگان خاص و رو به‌آینده‌ی هوشمندی مدرن، هنوز در قلبِ خود، درون عصر برنز زندگی می‌کند.

در این‌جا مساله‌ی عمده این بود که آیا باور نویسنده به حرفه‌اش منصفانه هست یا نیست؟ درحالی‌که داستان‌گویان عهد عتیق الهام خود را به خدا نسبت می‌دادند، به‌نظر نویسنده‌های بعدی روش داستانی برای نگریستن به قدرت‌های فردی‌شان را پیدا کرده بودند: جریانی ذهنی که هشداری همیشگی به نویسنده‌اش درباره‌ی خبرهای همراه خود نمی‌دهد. مارک تواین گفته هیچ‌وقت کتابی را ننوشته که خودبه‌خود نوشته نشده باشد و این جدا از اصلی نیست که هِنری جیمز، در مقاله‌اش «هنر داستان» باز می‌گوید، او این قدرت را به عنوان «ادراکی گسترده... که همراه خود جزئیات دل‌نشین زندگی را می‌آورد... و هر نبض هوا را در الهام خود بیان می‌کند» توصیف می‌کند. جیمز می‌گوید، رمان‌نویس سرانجام می‌تواند «نادیده‌ها را در میان دیده‌ها حدس بزند.»

به‌نظر این استعداد، به طبیعت منزوی و ذاتی خود رسیده است. نویسنده هیچ اختیاری ندارد، جز آن‌هایی که خود به خویشتن اعطاء کرده. با وجود برنامه‌های تحصیلی دانشگاهی ما برای نوشتن، هیچ‌گونه لیسانسی برای نویسنده وجود ندارد تا اختیار نوشتن را به او بدهد و به همین شکل، هیچ‌گونه مدرک پزشکی یا مدرک حقوقی یا مدرک دکتری برای این کار، به نامِ بیولوژیِ ملوکولیِ نوشتن یا الهیاتِ نوشتن وجود ندارد. نویسنده متعلق به خودش است. متخصص هیچ چیزی نیست آزاد است. می‌تواند از یافته‌های علم و رساله‌های حکمت استفاده کند. می‌تواند سخن‌گوی انسان‌شناس‌ها باشد، به‌عنوان روزنامه‌نگار گزارش بدهد، می‌تواند اعتراف کند، مساله‌ها را فلسفی بحث کند، می‌تواند جنبه‌های جسمانی به ماجراها ببخشد یا چشمانی متعجب چون کودکان به خود بگیرد. برای استفاده از اسطوره‌ها، افسانه‌ها، رویاها، هذیان‌ها و شِر-و-وِرهای مردمان بیچاره و درمانده‌ی خیابان هم آزاد است. همه‌ی این‌ها در دسترس‌اش است، هر کلمه‌یی، هر نوع اطلاعاتی که باشد. هیچی را نمی‌تواند برای او مستثنی کرد و قطعاً تاریخ را هم نمی‌توان از دست‌رس‌اش دور کرد.

 

6

 

رمان‌نویسان و نمایش‌نامه‌نویسان در سی سال گذشته، بارها وارد قلمرو تاریخ شده‌اند. (خب چرا باید این موضوع را فقط در دست محقق‌های ادبی رها کنیم؟ در دهه‌های گذشته شاهد انفجار داستان بودیم، درحالی‌که رسانه‌ها، علوم‌اجتماعی و روزنامه‌نگاری به این قلمرو هجوم آورده بودند.) چهره‌ی یکسانی از آبراهام لینکلن در چندین رمان معاصر پدیدار شد، چهره‌های متفاوتی از زیگموند فروید، جی اِدگار هُووِر و رُوی اِم کان که در روایت‌هایی مختلف، نقش‌های مهمی ایفا کردند و رمان‌هایی درباره‌ی خود نویسنده‌ها نوشته شدند مثلاً درباره‌ی ویرجینیا ولف یا حتا درباره‌ی هنری جیمز که به‌نظر من آزادانه کار اقتباس خود را انجام داده بودند.

البته نویسنده هم مسئولیتی دارد، خواه به‌عنوان مفسری جدی یا به‌عنوان یک هجو‌نویس تا متنی بنویسد و در آن حقیقتی را عیان کند اما ما نیاز به کار همه‌ی هنرمندان خلاق در هر رسانه‌یی داریم. با آگاهی به این موضوع که خواننده‌ی ادبی در یک رمان، چهره‌ی آشنای جامعه را می‌بیند که کارهایی را انجام داده و حرف‌هایی می‌زنند که در هیچ جای دیگری ثبت نشده‌اند، ولی درعین‌حال می‌داند فقط داستانی به‌دست گرفته است. می‌داند رمان‌نویس امیدوار است تا با این دروغ‌ها، مسیری برای بیان احتمالی تصویری حقیقی باز کند. رمان تفسیری زیبایی‌شناختی است که چهره‌ی یک انسان مشهور را همانند پرتره‌یی بر یک سه پایه نقش می‌زند. رمان را نمی‌توان مثل روزنامه خواند؛ آن را به همان سبکی که نوشته شده، در روح و روان آزادش باید به دست گرفت و خواند.

این چهره‌ی مشهور به‌هرحال داستان خودش را مدت‌ها پیش از این ساخته‌ که رمان‌نویس او را هدف قرار بدهد. لحظه‌یی که رمانی نوشته شد، تفسیرها شروع می‌شود و حضور تاریخ دو برابر در آن سنگین‌تر می‌شود. چهره‌یی هست و پرتره شکل گرفته. ولی آن‌ها شبیه به چهره‌ی واقعی و حقیقی خود نیستند و قرار هم نیست چنین برابری‌ای داشته باشند. وقتی انجمن ریچارد سوم کارش را به نتیجه برساند، دو ریچارد سوم خواهیم داشت و هیچ‌کدام ارتباطی به هم ندارند. اگر نه یک رمان برای لینکلن، که ده‌ها رمان برای او داشتیم، تکثر تفسیرها تصویر نقش گرفته را یکسان نمی‌دید،‌ بلکه به واقعیت سه بُعدی او نزدیک‌تر می‌شد.

می‌توان درباره‌ي چهره‌های تاریخی در کافه‌ها وراجی کرد یا آن‌ها را در نثرهایی دقیق طرح زد اما به‌هرحال آن‌ها اجتناب‌ناپذیرْ قربانی زندگیِ خیالیِ ملت‌ها هستند.

 

7

 

‌در کل این ماجرا، تاریخ‌دان‌های واجد شرایط، کجا قرار گرفته‌اند؟ هرچند احتمالاً محقق‌های انجمن تاریخ آمریکا به رمان‌نویس‌هایی که از مواد تاریخی در اثر خودشان استفاده می‌کنند، به چشم کارگرهای غیرقانونی نگاه می‌کنند که شب‌ها برای کار می‌آیند اما نویسنده‌های این چنین روایت‌هایی، رابطه‌یی طبیعی با تاریخ‌دان‌ها دارند یا حالا هرجور دیگری که خودشان ماجرا را بیان می‌کنند.

منتقد اخیراً درگذشته‌یِ چهارچوب‌گرا، رونالد بارت، در مقاله‌یی با عنوان «مباحثه‌یی تاریخی» نتیجه می‌گیرد که مجازِ سبک‌گرایِ حقیقی در روایتی تاریخی، به‌صورتی مشخص، صدایی عینی است «و درنهایت بدل به نوع مشخصی از داستان می‌شود». از آن‌جا که هر نوشته‌يی صدایی از آنِ خودش دارد، صدایی غیرفردی و عینی از روایتی تاریخی شکل می‌دهد، پایه‌ی کاری نویسنده‌ی خود می‌شود. واقعیت را ورای توده‌های سند تاریخی موجود استنباط کردن، به ما انتظار ساخت و قبول یک صدا را می‌دهد. ما انتظار صدایی قدرت‌مند را می‌کشیم.

اما باقطعیت عینی‌گرا بودن، هویتی فرهنگی به اثر نمی‌بخشد، تا آن‌که درنهایت در جهان، جایگاهی منزوی و هویتی موجود داشته باشیم.

تحقیق‌های تاریخی بی‌شماری وجود دارند، اما خودشان تصمیم می‌گیرند که چه چیزی به آن‌ها مربوط است و چه چیزی نیست. ما باید درجه‌ی خلاقیتی را در این حرفه ببینیم که ورای دانشوری خردمندانه و ساعی آن‌ها است. نیچه می‌گوید: «داستان‌ها صرفاً درون خویش دارای هیچ حقیقتی نیستند. برای وجود حقیقت، باید اول معنا را پیش بکشیم». تاریخ همانند داستان، داده‌های خود را در ترسیم معنا شکل می‌دهد، ماتریکس فرهنگی که تاریخ‌دان‌ها درون‌اش کار می‌کنند، تفکرشان را شرطی ساخته؛ تاریخ‌دان برای زمان و مکان خود و درباره‌ی حقایقی سخن می‌گوید که خود عیان ساخته و حقایقی که خود پنهان می‌کند، حقایقی که خلق می‌کند و حقایقی که شکل نگرفته، به دنیا نیامده باقی می‌مانند. گزارش‌های تاریخی درون فرآیند ممتد بازنویسی گیر افتاده‌اند و این فرآیند صرفِ کشف شواهد بیشتری نیست تا گزارش را تصحیح کنند. فیلسوف و تاریخ‌دان بِنِدِتو کرُوس در کتاب‌اش تاریخ داستانِ آزادی می‌گوید: «هرچند حوادث در زمانه‌ای دور به‌نظر می‌رسند، هر قضاوت تاریخی به نیازها و شرایط امروز اشاره می‌کند». برای همین تاریخ را باید در هر نسل و برای هر نسل دیگری نوشت و باز هم نوشت.

بااین‌وجود، ما تفاوت تاریخ خوب و تاریخ بد را می‌فهمیم، همان‌طور که یک رمان خوب را از اثری بد تفکیک می‌کنیم.

تاریخ‌دان محقق و رمان‌نویس غیرمستند، در مدار روشنگری با یک هدف مشترک حرکت می‌کنند. آن‌ها رودرروی تاریخ ساختگی قرار گرفته‌اند که توسط قدرت شکل می‌گیرد، همان‌طور که تاریخ به خاطر هدف‌های ساختگی منحرف می‌شود، همان‌طور که توسط سودجوها انعطاف‌پذیر شده و در قالب اسطوره‌های موردنظرشان جای می‌گیرد. البته، «تاریخ» فقط یک مطالعه‌ی آکادمیک نیست. تاریخ در همه‌ی زمان‌ها، در همه‌ی مکان‌ها، چیزی زنده و گرم است. جورج اورول در 1984 می‌نویسد: «کسی که گذشته را کنترل می‌کند، آینده را به دست گرفته است». برای همین تاریخی وجود دارد که توسط رهبران سیاسی انتخابی و غیرانتخابی، وطن‌پرست‌های دوآتشه، حقه‌بازهای کثیف و بیگانه‌هاهراس‌ها نوشته شده و همه مثال‌های تفکر زیرک و تقلیل دهنده‌ی آن‌ها؛ تاریخی که توسط ایدئولوژیست‌هایی نوشته شده که تئوری‌های اجتماعی را عرضه می‌کنند؛ نویسنده‌های کتاب‌های درسی که رودرروی فشارهای جمعی هستند؛ دولتی‌های بازنشسته در دست‌نویس‌های رقت‌بار خود، بهترین چهره‌ی خویش را به نمایش می‌گذارند و همین‌طور دستیاران پرحرارت یک آیین مذهبی یا دیگر آیین مذهبی.

رمان‌نویس در درک این موضوع تنها نیست که واقعیت بر هر نوع ساختاری اصلاح‌پذیر است.

هم تاریخ‌دان و هم رمان‌نویس در تلاش برای شکل دادن به انبوه حکایت‌های جامعه‌شان هستند. دانش‌وری تاریخ‌دان اساساً ساختار موضوع را عوض می‌کند، ولی رمان‌نویس با شدت بیشتری به این تجاوز نابخشودنی (اما لذت‌بخش) دست می‌زند، همان‌طور که او به روش خود می‌نویسد و نزدیک یا تحت‌تاثیر کار تاریخ‌دان قرار می‌گیرد و نوشته‌ها را با کلمه‌ها سرزنده نگه می‌دارد که در گوشت و خون مردمانی زنده و بااحساس جاری می‌شوند.

قرابت تاریخ‌دان و رمان‌نویس را می‌توان در تلاش‌های اخیر تاریخ‌دان‌هایی متمایز نشان داد که خودشان را شکل گرفته‌ی حرفه‌ی خویش می‌بینند و درعین‌حال رمان‌هایی نیز نوشته‌اند. یک زندگی‌نامه‌نویس آشکار کرده که فهمیده راه دیگری برای کارش وجود ندارد، به جز فرو رفتن در موج‌های بی‌پروای خیال. ما از وجود چنین پناهندگانی شگفت‌زده نمی‌شویم. مگر کدام نویسنده‌یی از هر ژانری هست که نخواهد نادیده‌ها را ببیند؟