ماجرای دزد بودن ترکها
از وقتی مصمم شدم برای دورهای از زندگی به ترکیه بیایم، مرتب از زمین و زمان میشنیدم ترکیه امنیت ندارد و اینکه ترکها دزد زیاد دارند و باید مراقب باشی. یکی از فامیل وقتی شنید میروم ترکیه وحشت کرده بود. یکی از دوستان عکاس، میگفت همیشه باید دوربینات را در ترکیه دودستی بچسبی مگرنه دیگر رفته. یک جور نگرانی همگانی میدیدم که ترکیه امنیت ندارد و اینکه مراقب باش و مراقب باش. حالا این درست که یک سرزمین دیگر قواعد خودش را دارد و نگرانیهای خودش را. این هم درست که به قول عدهای، من ترکیهی واقعی را ندیدهام چون در ترکیهی توریستی، در بخش اروپایی آن زندگی میکنم. تمام اینها درست و به حق اما این دلیل نمیشود تصویرهایی که خودم دیدم را فراموش کنم.
روزی که پرواز بر زمین نشست، تا من و دوستم به بخش تحویل بار برسیم، زمان گذشته بود. فکر میکردیم طول میکشد چمدانها بیاید اما طول نکشیده بود. وقتی رسیدیم فقط بار ما و دو خانوار دیگر مانده بود. وسایلمان را برداشتیم و راه افتادیم. فکر میکردیم بررسی میکنند کسی بار دیگری را نبرده باشد اما چنین چیزی هم نبود. راهمان را گرفتیم و رسیدیم به دوستمان جلوی گیت خروجی منتظر رسیدن ما.
دوستمان گفت با مترو برویم و بعد تاکسی بگیریم. یک کمی نشستیم تا حرف بزنیم و بارها را سرجمع کنیم. بعد هم رفتیم سمت ایستگاه مترو. آنجا سوار شدیم و دوستمان گفت چمدان و کوله را همینجا بگذارید روی زمین و آن طرف بنشینیم. من تعجب کردم. در ایران آدم جرأت چنین کاری ندارد. ولی بههرحال، او اینجا را میشناخت. بار را گذاشتیم گوشهی واگن و کمی آنطرفتر نشستیم و از فرودگاه آتاتورک تا آکسارای رفتیم. تا آنجا کلی آدم سوار شد و پیاده شد. من حواسم بود، هیچکسی حتی بار ما را لمس هم نکرد. اغلب حتی نگاهشان هم نمیکردند.
آکسارای که رسیدیم، تا تاکسی بگیریم، دوست ما گفت اینجا را دیدید؟ گفتیم آره. گفت دیگر هیچوقت تا موقع رفتن به فرودگاه اینجا نیایید. اینجا پر از ایرانی است و دزد زیاد است. بعداً فهمیدیم چرا. بقیهی دنیا، دقیقاً بقیهی دنیا به جز ایران، مردماش کارت اعتباری دارند. خود من هم اولین روز کاری رفتم و هرچه پول داشتیم به یک حساب بانکی منتقل کردم و یک کارت دستم گرفتم. هیچوقت کسی پول نقد ندارد به جز ایرانیها. در نتیجه ارزش دارد جیبشان را بزنی. حالا فهمیدم چرا ایرانیها، ترکیه را سرزمین دزدها به من معرفی میکردند.
اما این تماماش نبود. الان یک ماه بیشتر است استانبول هستم. در این مدت بارها در بخشهای اروپایی شهر قدم زدم. در هر ساعتی. کلاً اتفاق عجیبی ندیدم. در این مدت فقط یک مرتبه دیدم بین دو مرد بحث شد. مگرنه ترکهای شهرنشین اغلب حتی بلند هم صحبت نمیکنند. دوستم میگفت دقت کردی، هیچکسی در وسایل نقلیهی عمومی جواب تلفن همراه نمیدهد؟ تقریباً فقط بچهها هستند که کمی سروصدا دارند اینجا و توریستها. مخصوصاً توریستهای امریکایی که چقدر بلند صحبت میکنند و البته ایرانیها که تقریباً همیشه بحث دارند با همدیگر.
و این گذشت تا روز رفتن به جزیره رسید. خب، ما تاکسی گرفتیم تا اسکله، و آنجا کارت زدیم برای ورود به کشتی. استانبول کارت مثل کارت مترو است در تهران. البته با آن مترو، متروبوس (همان بیآرتی)، اتوبوس، تراموا و کشتیهای حملونقل دولتی میشود سوار شد. بلیط کشتی 3 و نیم لیر ترکیه شد. در بیوکآدا (بزرگجزیره) گشت زدیم، ناهار خوردیم و دوباره کارت زدیم و برگشتیم به استانبول. دوستمان بعداً گفت همین سفر را تورهای ایرانی بین 60 تا 100 دلار امریکا میگیرند: پول حملونقل تا اسکله (از یک هتل در بخش توریستی تا اسکله کمتر از 20 لیر پول تاکسی میشود) و بعد هم بلیط. پول گشت و پول ناهار هم با خود مسافر است. حالا این وسط این اگر دزدی نیست، پس چیست؟ ما کلاً جزیرهگردیمان نفری 25 لیر شد. خب، برای چی تورها نفری 110 تا 180 لیر پول این جزیرهگردی را میگیرند؟
این یک مثال کلی است. هرچند اینجا من از ترکها وحشتی ندارم اما هر وقت یک نفر در جایی – مثلاً خیابان استقلال – با من فارسی صحبت میکند، سریع چیزی به انگلیسی میگویم و رد میشوم. رسماً احساس وحشت میکنم. ایرانی میبینم فکر میکنم یا طرف سیاسی است یا دزد است. چرا؟ نمیدانم چرا. ولی حتی در فروشگاهها وقتی یک خانواده میبینم فارسی صحبت میکنند، با همراههایم قطعاً انگلیسی صحبت میکنم.
دوست ندارم این رفتار خودم را. ولی واقعیت این است که از ایرانیها واقعاً میترسم.