پروندهی «ممیزی» در وبسایت دوشنبه
زمستان گذشته مطلبی به دعوت وبسایت «دوشنبه» نوشتم برای پروندهی سانسور آنها. با چند ماهی تاخیر بالاخره این پرونده منتشر شده است و واقعاً خواندنی است. دست دوستان وبسایت درد نکند و حسابی خسته نباشند. کل پرونده اینجا و مطلب مرا هم اینجا بخوانید.
ذهن خالق و ذهن خواننده: ممیزی و ترجمههای من
یک – همین الان
دیشب، انتشارات «کتابسرای تندیس» فایل نهایی رمان خانهی تعطیلات نوشتهی «کلایو بارکِر» را برایم فرستاد. رمان ۲۳۰ صفحه است، در کمتر از ۶۰ روز مجوز نشر خودش را دریافت کرده است و در ممیزی، تنها خواستهاند تا یک تصویر از کتاب حذف بشود. کتاب حاوی تصویرهایی سیاه و سفید، کارِ خود نویسنده است.
در ظاهر ماجرایی خیلی ساده اتفاق افتاده است: کتابی در یک روند منظم، بدون تغییری در متن، مجوز نشر خودش را دریافت کرده است و کتاب در زمستان ۱۳۹۱ در تیراژ ۱ هزار نسخه (۵۰۰ نسخه کمتر از تیراژ معمول کتابهای این انتشارات، بهخاطر کاهش قدرت خرید فرهنگی مردم ایران) منتشر خواهد شد. خُب، در عمل چه اتفاقی افتاده است؟
رمان دزدِ همیشه را من اتفاقی پیدا کردم. نمیدانم چرا، چیزی به من میگفت باید این کتاب را بخوانی و من فقط خواندم و به خودم آمدم، ترجمهی کتاب دستم بود. کتاب را ابتدا به انتشاراتِ مرحوم، «بازتاب نگار» پیشنهاد دادم. مدیر انتشارات، کتاب را صفحهبندی کرد و خانم «شیوا مقانلو» هم اثر را بازخوانی کردند و پیشنهادهایی دادند، اما در نهایت این انتشارات از انتشار اثر منصرف شد. کتاب را از طریق «امیرمهدی حقیقت» به نشر «ماهی» پیشنهاد دادم. البته امیرمهدی همان ابتدا گفت، «ماهی» متمرکز بر کتابهای مجموعهای است و رمان تکجلدی قبول نخواهد کرد. کتاب البته توسط این نشر رد شد. همین اتفاق در انتشاراتِ مرحوم، «کاروان» افتاد و کتاب را به بهانهای رد کردند. البته بعدها فهمیدم مشکلات ارشاد شدید شده بود و این انتشارات ترجیح میداد کتابهای ماندهاش را کار کند تا رمانی جدید را به مشکلات فعلیاش اضافه کند. کتاب را بردم پیش «اسدالله امرایی» در انتشارات «افق» و بعدها خانم «یعقوبی» به من گفت کتاب گم شده است! متوجه ماجرا هستید: کتاب یک اثر حرفهای و پرفروش امریکایی است با یک نویسندهی صاحبنام که با این ترجمه در ایران معرفی خواهد شد، اما نشرها درگیر مشکلات خود با ارشاد و چاپ هستند و نمیتوانند کتاب از مترجمی جدید قبول کنند.
تمام اینها گذشت، میخواستم دوباره بروم «افق» و با خانم «یعقوبی» صحبت کنم که برای امضای قرارداد کتاب پدر مادرها هم آدماند و چند نمایشنامهی مدرن دیگر (کتاب در بهار ۱۳۹۰ منتشر شد) به دفتر انتشارات «افراز» رفتم. آن جا خانم «افراز» پرسید کار آماده دیگر چه دارم؟ گفتم دو کتاب از «کورت ونهگات» دستم است (یکیشان منتشر شده، یکیشان ظاهرن تا نمایشگاه سال آینده منتشر خواهد شد) بعد هم گفتم این پرینت یک رمان نوجوان است. خانم «افراز» کتاب را ورق زد و همانجا قرارداد تمام این کتابها را بستیم. بعد از گذشت دو سال، «افراز» در گرفتن مجوز ناتوان ماند.
مدیر یکی از انتشاراتیها را دیده بودم، گفت به من میخندی، ولی اسم کتاب را عوض کن، درست میشود. گفتم پس ناشر را هم عوض میکنم. «افراز» آن روزها درگیر مشکلات شدید خودش با ارشاد بود. با «کتابسرای تندیس» صحبت کردم و کتاب را از «افراز» گرفتم (برای کتابی که منتشر نشده بود و هیچ پیشپرداختی برایم نداشت، مجبور شدم ۱۲۰ هزار تومان پرداخت کنم تا قرارداد کتاب باطل بشود) و کتاب به نشر جدید خودش رفت.
کتاب آماده شد، به ارشاد رفت و مجوز گرفت. تا الان – حدود شش ماه – مانده بود، چون مشکلات کاغذ و نشر، این روزها مشکلی واقعی است.
در عمل، خانهی تعطیلات بعد از شش سال از ترجمهاش، به انتشار خودش نزدیک میشود. در عمل، متن و کتاب هیچ مشکلی نداشته است بلکه در آن زمان، انتشارات «افراز» مشکل داشت (این نشر برای سه ماه هم لغو مجوز شد) و نشرهای دیگر هم مشکلات خودشان را داشتند و نمیتوانستند، واقعن نمیتوانستند.
در عمل، این فقط یک داستان است و هر کتاب من، یک داستان شبیه به همین دارد. داستانهایی که در کنار هم میگویند یک مترجم، باید صبر ایوب داشته باشد تا بتواند کار کند. پدر و مادرها... بیش از چهار سال، از زمان آمادهسازی تا انتشار خودش زمان برد. خدا حفظتان کند، دکتر کهوارکیان از «کورت ونهگات جونیور» دو سال و خردهای. تولدت مبارک، واندا جون از «ونهگات»، اگر سال آینده منتشر بشود، بیش از سه سال و خردهای. خب، اگر میخواهید به دایرهی کاری یک مترجم مثل من آشنا بشوید، کافی است نام منرا در کتابخانهی ملی، در بخش «فیپا» جستوجو کنید و ببنید چند داستان دیگر مانده است برای یکی مثل من.
دو – ذهنِ مولف، ذهنِ خواننده
در ظاهر، موضوع خیلی منطقی است: ذهنِ مولف، خلق میکند. ذهنِ من، به عنوان مترجم، میگردد و بهترین کتابها را پیدا میکند. کتابها ترجمه میشوند و منتشر میشوند و ذهنِ خواننده، از دنیاهایی جدید، لذت وافری میبرد. در عمل موضوع خیلی فانتزی است: ذهنِ مولف، خلق میکند. ذهنِ من، به عنوان مترجم، میگردد و بهترین کتابها را پیدا میکند اما بهترین کتابها را نمیشود ترجمه کرد، چون مجوز نمیگیرند. ذهنِ من، همیشه دنبال ایرادهای ارشاد در متنها میگردد. همیشه بهترین انتخابهایت را کنار میگذاری، ترجیح میدهی کارهایی معمولیتر اما با امکان انتشار بیشتر را انتخاب کنی. بعضی از کارهایت منتشر میشوند و خواننده، همیشه متنهایی شسته و رفته میخواند. متنهایی که احتمالن ممیزی شدهاند. خودِ من، مدتهاست کتابهای ترجمه نمیخوانم. چون مطمئن هستم این متنها خیلی شسته شدهاند.
سه – در کجا ممیزی صورت میگیرد؟
سوال: «آیا ممیزی فقط توسط وزات ارشاد اسلامی صورت میگیرد؟»
جواب: «خُب، البته که نه.»
مترجم در هنگام ترجمه، حداقل در انتخاب کتاب و حداکثر در بازنویسی برخی کلمهها (حداقل نام مشروبها) یا حتی حذف جملهها و پاراگرافهایی با موضوعات جنسی، خودممیزی میکند. برخی از نشرها، کتاب را پیش از ارسال به ارشاد، به ممیزهایی میدهند تا بررسی کنند. برخی نشرها، حتی حقوق به ممیزهایی میدهند که خود وزارت ارشاد معرفی کرده است و این ممیز، کتابها را قبل از ارسال به ارشاد، تغییر میدهد. خیلی از نشرها، کوچکترین صحبتی با صاحب اثر در این مورد نمیکنند. کتاب در ارشاد ممیزی میشود. کتاب مجوز خودش را دریافت میکند. بعضیوقتها، یک کتاب بعد از دریافت مجوز هم ممیزی میشود. خواه توسط ارشاد در هنگام دریافت «اعلام وصول» برای پخش کتاب یا خواه قبل از انتشار اثر، بهخاطر زمانی که از مجوز گذشته باشد و سیاستهایی که فرق کرده باشند. البته، کتابها در چاپهای بعدی هم میتوانند ممیزی شوند، خواه توسط ارشاد یا توسط ناشر یا صاحب اثر. هرچند در اکثر موارد، چندان صحبتی با صاحب اثر نمیشود. اگر فهمید، بعدن یک جوابی خواهند داد. مثلن میگویند نتوانستیم شما را پیدا کنیم یا میگویند مگر صحبت نکرده بودیم؟
در عمل، خیلی جاها یک اثر را ممیزی میکنند.
حتی بعد از انتشار یک کتاب، جاهایی در کشور هستند و کتابها را میخوانند. اگر مشکلی پیدا کنند، مستقیم یقهی ارشاد را میگیرند و ارشاد هم مجبور میشود یقهی ناشر را بگیرد. نتیجه: هر روز بیشتر از قبل، شاهد شدت گرفتن ممیزی کتاب در ایران هستیم.
چهار – حداقل و حداکثر
ممیزی میتواند حداقل باشد. خانهی تعطیلات عنوانش توسط مترجم ممیزی شده است و یک تصویر را ارشاد برداشته است. کتاب منتشر خواهد شد. خدا حفظتان کند، دکتر کهوارکیان، هیچگونه تغییری نکرده است. مترجم یک واو را برنداشته و ارشاد یک واو را برنداشته و ناشر یک واو را برنداشته. چهار جلد از خیابان هراس نوشتهی «آر. ال. استاین» را در نشر «ویدا» منتشر کردهام. در این کتابها «دوستدختر» و «دوستپسر» شده است «رفیق» یا «دوست صمیمی» و صحنههای بوسه حذف شده است.
پدر و مادرها هم آدماند و چند نمایشنامهی مدرن دیگر، شامل بر شش نمایشنامه است. سه نمایشنامه بدون هیچ تغییری منتشر شده است. متن نمایشنامهی پدر و مادرها هم آدماند را ارشاد خواست کلمهی «رقص» و چند کلمهی کوچک دیگر حذف شود. نمایشنامهی داستان باغوحش نوشتهی «ادوارد آلبی» را دو سری ارشاد تغییر داد (در حد چند کلمه) و یک سری تغییرات را هم ممیز انتشارات «افراز» با همراهی مترجم و صاحب امتیاز انتشارات، قبل از انتشار انجام داد. البته درنهایت متن به شکلی منتشر شد که معنای خودش را حفظ کرده بود اما از برخی از کلمات تهی شده بود. چهار کلمه هم از متن نمایشنامهی مه از «یوجین اونیل» به درخواست ارشاد حذف شد.تولد مبارک، واندا جون نوشتهی «ونهگات» البته در ۱۵۴ صفحه متن خود، بیش از ۱۰۰ مورد درخواست تغییر و تصحیح و حذف داشت.
ابتدا گفتم قبول نمیکنم، قرارداد کتاب را بهخاطرم آوردند. طبق یک بند از قرارداد، من موظف هستم نسبت به مواردی که ارشاد خواسته است، پاسخگو باشم (ماده ۴ بند ۸ کلیهی قراردادهای انتشارات «افراز»). من فقط هایلایت کردم و کتاب را پس دادم. انتشارات تغییرات را انجام داد و مجوز کتاب را گرفت. تنها پیش از خروجم از ایران، یک ساعت با خانم «افراز» نشستیم و برخی از تغییرها را بازنویسی کردم و قرار شد با ارشاد صحبت کنند و این تغییرات به کتاب برگردد. البته، رسمن هم در وبلاگم نوشتهام، اگر کتاب با این سطح از تغییرات منتشر بشود، تمام تغییرها را در فضای اینترنت منتشر خواهم کرد.
پنج – راهحل؟
در ذهن من راهحل خیلی ساده است: از اعتقاد به کتابهای چاپی دست بشوریم. دیگر کتاب به انتشارات ایران یا وزارت ارشاد ندهیم. کتابها را از طریق اینترنت -مجانی یا پولی– منتشر کنیم. خودم چنین برنامهای را دنبال میکنم. هدف من انتشار کتاب است و نمیخواهم ممیزی در کارم دخالت کند: صورت مساله را حذف میکنم، یعنی ممیزی را حذف میکنم و کتابم را منتشر میکنم. درنهایت، مگر نشرهای تهران، چه ارقامی را به من پرداخت میکنند که نگران درآمدم باشم؟

سید مصطفی رضیئی (سودارو) هستم. لیسانس ادبیات انگلیسی از دانشگاه غیرانتفاعی خیام، متولد بیست فروردین 1363 در مشهد و ساکن کشور کانادا. اولین قرارداد کتابام را در سال 1385 با نشر «کاروان» بستم، کتاب شفاهی توقیف شد. کتابهای دیگرم را بتدریج نشرهای «افراز»، «ویدا»، «کتابسرای تندیس»، «پریان»، «مروارید» و «هزارهی سوم اندیشه» به بازار میفرستند. نوشتههایم در روزنامهها و مجلههای مختلفی از جمله «تهران امروز»، «کارگزاران»، «اعتماد»، «اعتماد ملی»، «فرهیختگان»، «آسمان»، «تجربه»، «مهرنامه»، «همشهری داستان»، «همشهری اقتصاد» و «گیلان امروز» منتشر شدهاند. یک سال مسوول مرور کتاب وبسایت «جشن کتاب»، متعلق به انتشارات کاروان بودم ونزدیک به چهار سال مسوول مرور کتاب وبسایت «جن و پری» بودم و مدتی هم در وبسایتهای «مزدیسا»، «مرور» و «مد و مه» مینوشتم. دارم سعی میکنم که زندگیام را مرتبط با کتاب نگه دارم. در مطبوعات صرفا در مورد کتاب و ادبیات مینویسم و بیشتر وقتام به نوشتن مرور کتاب میگذرد. وبلاگنویسی را در سال 2004 در بلاگاسپات با نام «سودارو» شروع کردم که بعد از سه سال و نوشتن هشتصد پست وبلاگ، فیلتر شدم. بعد به حسین جاوید در «کتابلاگ» ملحق شدم و صفحهیی در آن وبسایت داشتم که بعد از حدود دو سال و نوشتن نزدیک به یکصد و هفتاد پست، آنجا هم فیلتر شد. بعد به بلاگفا پناهنده شدم تا گذر روزگار چه در چنتهی خود داشته باشد. مرسی که به اینجا سر میزنید.