پرونده‌ی «ممیزی» در وب‌سایت دوشنبه


زمستان گذشته مطلبی به دعوت وب‌سایت «دوشنبه» نوشتم برای پرونده‌ی سانسور آن‌ها. با چند ماهی تاخیر بالاخره این پرونده منتشر شده است و واقعاً خواندنی است. دست دوستان وب‌سایت درد نکند و حسابی خسته نباشند. کل پرونده اینجا و مطلب مرا هم اینجا بخوانید.


ذهن خالق و ذهن خواننده: ممیزی و ترجمه‌های من


یک – همین الان

دیشب، انتشارات «کتابسرای تندیس» فایل نهایی رمان خانه‌ی تعطیلات نوشته‌ی «کلایو بارکِر» را برایم فرستاد. رمان ۲۳۰ صفحه است، در کمتر از ۶۰ روز مجوز نشر خودش را دریافت کرده است و در ممیزی، تنها خواسته‌اند تا یک تصویر از کتاب حذف بشود. کتاب حاوی تصویرهایی سیاه و سفید، کارِ خود نویسنده است.

در ظاهر ماجرایی خیلی ساده اتفاق افتاده است: کتابی در یک روند منظم، بدون تغییری در متن، مجوز نشر خودش را دریافت کرده است و کتاب در زمستان ۱۳۹۱ در تیراژ ۱ هزار نسخه (۵۰۰ نسخه کمتر از تیراژ معمول کتاب‌های این انتشارات، به‌خاطر کاهش قدرت خرید فرهنگی مردم ایران) منتشر خواهد شد. خُب، در عمل چه اتفاقی افتاده است؟

رمان دزدِ همیشه را من اتفاقی پیدا کردم. نمی‌دانم چرا، چیزی به من می‌گفت باید این کتاب را بخوانی و من فقط خواندم و به خودم آمدم، ترجمه‌ی کتاب دستم بود. کتاب را ابتدا به انتشاراتِ مرحوم، «بازتاب نگار» پیشنهاد دادم. مدیر انتشارات، کتاب را صفحه‌بندی کرد و خانم «شیوا مقانلو» هم اثر را بازخوانی کردند و پیشنهادهایی دادند، اما در نهایت این انتشارات از انتشار اثر منصرف شد. کتاب را از طریق «امیرمهدی حقیقت» به نشر «ماهی» پیشنهاد دادم. البته امیرمهدی همان ابتدا گفت، «ماهی» متمرکز بر کتاب‌های مجموعه‌ای است و رمان تک‌جلدی قبول نخواهد کرد. کتاب البته توسط این نشر رد شد. همین اتفاق در انتشاراتِ مرحوم، «کاروان» افتاد و کتاب را به بهانه‌ای رد کردند. البته بعدها فهمیدم مشکلات ارشاد شدید شده بود و این انتشارات ترجیح می‌داد کتاب‌های مانده‌اش را کار کند تا رمانی جدید را به مشکلات فعلی‌اش اضافه کند. کتاب را بردم پیش «اسدالله امرایی» در انتشارات «افق» و بعدها خانم «یعقوبی» به من گفت کتاب گم شده است! متوجه ماجرا هستید: کتاب یک اثر حرفه‌ای و پرفروش امریکایی است با یک نویسنده‌ی صاحب‌نام که با این ترجمه در ایران معرفی خواهد شد، اما نشرها درگیر مشکلات خود با ارشاد و چاپ هستند و نمی‌توانند کتاب از مترجمی جدید قبول کنند.

 تمام این‌ها گذشت، می‌خواستم دوباره بروم «افق» و با خانم «یعقوبی» صحبت کنم که برای امضای قرارداد کتاب پدر مادرها هم آدم‌اند و چند نمایشنامه‌ی مدرن دیگر (کتاب در بهار ۱۳۹۰ منتشر شد) به دفتر انتشارات «افراز» رفتم. آن جا خانم «افراز» پرسید کار آماده دیگر چه دارم؟ گفتم دو کتاب از «کورت ونه‌گات» دستم است (یکی‌شان منتشر شده، یکی‌شان ظاهرن تا نمایشگاه سال آینده منتشر خواهد شد) بعد هم گفتم این پرینت یک رمان نوجوان است. خانم «افراز» کتاب را ورق زد و همان‌جا قرارداد تمام این کتاب‌ها را بستیم. بعد از گذشت دو سال،‌ «افراز» در گرفتن مجوز ناتوان ماند.

مدیر یکی از انتشاراتی‌ها را دیده بودم، گفت به من می‌خندی، ولی اسم کتاب را عوض کن، درست می‌شود. گفتم پس ناشر را هم عوض می‌کنم. «افراز» آن‌ روزها درگیر مشکلات شدید خودش با ارشاد بود. با «کتابسرای تندیس» صحبت کردم و کتاب را از «افراز» گرفتم (برای کتابی که منتشر نشده بود و هیچ پیش‌پرداختی برایم نداشت، مجبور شدم ۱۲۰ هزار تومان پرداخت کنم تا قرارداد کتاب باطل بشود) و کتاب به نشر جدید خودش رفت.

 کتاب آماده شد، به ارشاد رفت و مجوز گرفت. تا الان – حدود شش ماه – مانده بود، چون مشکلات کاغذ و نشر،‌ این روزها مشکلی واقعی است.

در عمل، خانه‌ی تعطیلات بعد از شش سال از ترجمه‌اش، به انتشار خودش نزدیک می‌شود. در عمل، متن و کتاب هیچ مشکلی نداشته است بلکه در آن زمان، انتشارات «افراز» مشکل داشت (این نشر برای سه ماه هم لغو مجوز شد) و نشرهای دیگر هم مشکلات خودشان را داشتند و نمی‌توانستند، واقعن نمی‌توانستند.

در عمل، این فقط یک داستان است و هر کتاب من، یک داستان شبیه به همین دارد. داستان‌هایی که در کنار هم می‌گویند یک مترجم، باید صبر ایوب داشته باشد تا بتواند کار کند. پدر و مادرها... بیش از چهار سال، از زمان آماده‌سازی تا انتشار خودش زمان برد. خدا حفظ‌تان کند، دکتر که‌وارکیان از «کورت ونه‌گات جونیور» دو سال و خرده‌ای. تولدت مبارک، واندا جون از «ونه‌گات»، اگر سال آینده منتشر بشود، بیش از سه‌ سال و خرده‌ای. خب، اگر می‌خواهید به دایره‌ی کاری یک مترجم مثل من آشنا بشوید، کافی است نام من‌را در کتابخانه‌ی ملی، در بخش «فیپا» جست‌وجو کنید و ببنید چند داستان دیگر مانده است برای یکی مثل من.


دو – ذهنِ مولف، ذهنِ خواننده

 در ظاهر، موضوع خیلی منطقی است: ذهنِ مولف، خلق می‌کند. ذهنِ من، به عنوان مترجم، می‌گردد و بهترین کتاب‌ها را پیدا می‌کند. کتاب‌ها ترجمه می‌شوند و منتشر می‌شوند و ذهنِ خواننده، از دنیاهایی جدید، لذت وافری می‌برد. در عمل موضوع خیلی فانتزی است: ذهنِ مولف، خلق می‌کند. ذهنِ من، به عنوان مترجم، می‌گردد و بهترین کتاب‌ها را پیدا می‌کند اما بهترین کتاب‌ها را نمی‌شود ترجمه کرد، چون مجوز نمی‌گیرند. ذهنِ من، همیشه دنبال ایرادهای ارشاد در متن‌ها می‌گردد. همیشه بهترین انتخاب‌هایت را کنار می‌گذاری، ترجیح می‌دهی کارهایی معمولی‌تر اما با امکان انتشار بیشتر را انتخاب کنی. بعضی از کارهایت منتشر می‌شوند و خواننده، همیشه متن‌هایی شسته و رفته می‌خواند. متن‌هایی که احتمالن ممیزی شده‌اند. خودِ من، مدت‌هاست کتاب‌های ترجمه نمی‌خوانم. چون مطمئن هستم این متن‌ها خیلی شسته شده‌اند.


سه – در کجا ممیزی صورت می‌گیرد؟

 سوال: «آیا ممیزی فقط توسط وزات ارشاد اسلامی صورت می‌گیرد؟»

جواب: «خُب، البته که نه.»

 مترجم در هنگام ترجمه، حداقل در انتخاب کتاب و حداکثر در بازنویسی برخی کلمه‌ها (حداقل نام مشروب‌ها) یا حتی حذف جمله‌ها و پاراگراف‌هایی با موضوعات جنسی، خودممیزی می‌کند. برخی از نشرها، کتاب را پیش از ارسال به ارشاد،‌ به ممیزهایی می‌دهند تا بررسی کنند. برخی نشرها، حتی حقوق به ممیزهایی می‌دهند که خود وزارت ارشاد معرفی کرده است و این ممیز، کتاب‌ها را قبل از ارسال به ارشاد، تغییر می‌دهد. خیلی از نشرها، کوچک‌ترین صحبتی با صاحب اثر در این مورد نمی‌کنند. کتاب در ارشاد ممیزی می‌شود. کتاب مجوز خودش را دریافت می‌کند. بعضی‌وقت‌ها، یک کتاب بعد از دریافت مجوز هم ممیزی می‌شود. خواه توسط ارشاد در هنگام دریافت «اعلام وصول» برای پخش کتاب یا خواه قبل از انتشار اثر، به‌خاطر زمانی که از مجوز گذشته باشد و سیاست‌هایی که فرق کرده باشند. البته، کتاب‌ها در چاپ‌های بعدی هم می‌توانند ممیزی شوند، خواه توسط ارشاد یا توسط ناشر یا صاحب اثر. هرچند در اکثر موارد، چندان صحبتی با صاحب اثر نمی‌شود. اگر فهمید، بعدن یک جوابی خواهند داد. مثلن می‌گویند نتوانستیم شما را پیدا کنیم یا می‌گویند مگر صحبت نکرده بودیم؟

در عمل، خیلی جاها یک اثر را ممیزی می‌کنند.

حتی بعد از انتشار یک کتاب، جاهایی در کشور هستند و کتاب‌ها را می‌خوانند. اگر مشکلی پیدا کنند، مستقیم یقه‌ی ارشاد را می‌گیرند و ارشاد هم مجبور می‌شود یقه‌ی ناشر را بگیرد. نتیجه: هر روز بیشتر از قبل، شاهد شدت گرفتن ممیزی کتاب در ایران هستیم.


چهار – حداقل و حداکثر

 ممیزی می‌تواند حداقل باشد. خانه‌ی تعطیلات عنوانش توسط مترجم ممیزی شده است و یک تصویر را ارشاد برداشته است. کتاب منتشر خواهد شد. خدا حفظ‌تان کند، دکتر که‌وارکیان، هیچ‌گونه تغییری نکرده است. مترجم یک واو را برنداشته و ارشاد یک واو را برنداشته و ناشر یک واو را برنداشته. چهار جلد از خیابان هراس نوشته‌ی «آر. ال. استاین» را در نشر «ویدا» منتشر کرده‌ام. در این کتاب‌ها «دوست‌دختر» و «دوست‌پسر» شده است «رفیق» یا «دوست صمیمی» و صحنه‌های بوسه حذف شده است.

 پدر و مادرها هم آدم‌اند و چند نمایشنامه‌ی مدرن دیگر، شامل بر شش نمایشنامه است. سه نمایشنامه بدون هیچ تغییری منتشر شده است. متن نمایشنامه‌ی پدر و مادرها هم آدم‌اند را ارشاد خواست کلمه‌ی «رقص» و چند کلمه‌ی کوچک دیگر حذف شود. نمایشنامه‌ی داستان باغ‌وحش نوشته‌ی «ادوارد آلبی» را دو سری ارشاد تغییر داد (در حد چند کلمه) و یک سری تغییرات را هم ممیز انتشارات «افراز» با همراهی مترجم و صاحب امتیاز انتشارات، قبل از انتشار انجام داد. البته درنهایت متن به شکلی منتشر شد که معنای خودش را حفظ کرده بود اما از برخی از کلمات تهی شده بود. چهار کلمه هم از متن نمایشنامه‌ی مه از «یوجین اونیل» به درخواست ارشاد حذف شد.تولد مبارک،‌ واندا جون نوشته‌ی «ونه‌گات» البته در ۱۵۴ صفحه متن خود، بیش از ۱۰۰ مورد درخواست تغییر و تصحیح و حذف داشت.

ابتدا گفتم قبول نمی‌کنم، قرارداد کتاب را به‌خاطرم آوردند. طبق یک بند از قرارداد، من موظف هستم نسبت به مواردی که ارشاد خواسته است، پاسخ‌گو باشم (ماده‌ ۴ بند ۸ کلیه‌ی قراردادهای انتشارات «افراز»). من فقط های‌لایت کردم و کتاب را پس دادم. انتشارات تغییرات را انجام داد و مجوز کتاب را گرفت. تنها پیش از خروجم از ایران، یک ساعت با خانم «افراز» نشستیم و برخی از تغییرها را بازنویسی کردم و قرار شد با ارشاد صحبت کنند و این تغییرات به کتاب برگردد. البته، رسمن هم در وب‌لاگم نوشته‌ام، اگر کتاب با این سطح از تغییرات منتشر بشود، تمام تغییرها را در فضای اینترنت منتشر خواهم کرد.


پنج – راه‌حل؟

 در ذهن من راه‌حل خیلی ساده است: از اعتقاد به کتاب‌های چاپی دست بشوریم. دیگر کتاب به انتشارات ایران یا وزارت ارشاد ندهیم. کتاب‌ها را از طریق اینترنت -مجانی یا پولی– منتشر کنیم. خودم چنین برنامه‌ای را دنبال می‌کنم. هدف من انتشار کتاب‌ است و نمی‌خواهم ممیزی در کارم دخالت کند: صورت مساله را حذف می‌کنم، یعنی ممیزی را حذف می‌کنم و کتابم را منتشر می‌کنم. درنهایت، مگر نشرهای تهران، چه ارقامی را به من پرداخت می‌کنند که نگران درآمدم باشم؟

نسخه‌ی پی‌دی‌اف «طناب‌بازی» نوشته‌ی سودارو


طناب‌بازی

نوشته‌ی سیدمصطفی رضیئی

منتشر شده به‌ لطف خانم میترا داور

طرح جلد به‌ لطف مهدی کیائی‌فرد

لینک کتاب در وب‌سایت مرور

لینک اچ‌تی‌ام‌ال در وبلاگ سودارو

لینک دانلود پی‌دی‌اف

لینک دانلود ورد

لینک دانلود طرح جلد

لینک دانلود در باشگاه ادبیات

لینک کتاب در کتاب‌های رایگان فارسی

لینک کتاب در پارسینه




گفت‌وگوی ایمیلی: چه خبر از کتاب‌های شبنم سعادت؟



توضیح: این متن و چند متن دیگر، قرار بود در روزنامه‌ای به نام «امتیاز» منتشر شوند. این روزنامه منتشر نشد. متن‌ها را در این هفته در وبلاگم منتشر می‌کنم. هدف ساده بود: بر اساس یک سری سوال‌های مشخص، نویسنده یا مترجم موردِ نظر، در مورد کتاب‌هایش صحبت می‌کرد. سوال‌ها حذف می‌شود و فقط پاسخ در قالب یک یادداشت منتشر می‌شد. این متن را شبنم سعادت در زمستان 1391برای کتاب‌هایش نوشته بود. خانم سعادت در کشور انگلستان زندگی می‌کنند.

 

در سالی که گذشت سه تا از ترجمه‌هایم منتشر شد، جلد دوم و سوم سه‌گانه‌ی «عطش مبارزه»، اثر سوزان کالینز و کتاب «خدمتکار» اثر کاترین استاکت.

در حال حاضر به‌علت وضعیت چاپ و نشر انگیزه‌ی چندانی برای ترجمه جدی و انتشار کار جدید ندارم. متاسفانه همیشه با سخت‌گیری‌های ارشاد و غیرقابل پیش‌بینی بودن این‌که یک کتاب در چه بازه‌ی زمانی مجوز می‌گیرد روبه‌رو بوده‌ایم و الان وضعیت موجود چاپ و نشر هم مزید بر علت شده و مترجم و مولف با یک سوال دیگر هم مواجه است: آیا ناشر کتابم را چاپ می‌کند؟ و بعد می‌بینیم دم‌دست‌ترین راهکاری که برای جبران گرانی کاغذ به ذهن خطور می‌کند بحث حذف دستمزد ناچیز مولف و مترجم است، به بهانه اینکه هیچ کجای دنیا اینقدر دستمزد نمی‌دهند و دستمزد مترجم‌ها مبلغ ناچیزی است. من نمی‌دانم این جاهای دیگر دنیا دقیقا کجاست! تا جایی که ما دیدیم در این «جاهای دیگر دنیا» مترجم‌ها اگر شناخته شده و با‌تجربه بودند درصدی کار کرده‌اند که به نسبت بالاتر از درصد معمول در ایران و تیراژ کتاب‌ها هم بیشتر است. و اگر هم به‌صورت نقدی کار کرده‌اند این مبلغ بین کلمه‌ای 4 تا 7 پنس در نوسان است، یعنی یک کتاب صد هزار کلمه‌ای، که من به شخصه هیچکدام از ترجمه‌هایم زیر صد هزار کلمه نبوده، دستمزدی بین چهار تا هفت هزار پوند می‌گیرد. ولی یک مترجم با قرارداد درصدی در ایران با کتابی که شاید هرگز متوجه نشود به چاپ مجدد رسیده یا نه، چنین دستمزدی را در خواب هم نمی‌بیند. البته مشکلات اقتصادی سبب شده کتاب در سبد کالای خانوار کالایی لوکس و غیرضروری به نظر برسد و طبیعی است اهالی چاپ و نشر هم به نوبه خود تحت فشار قرار می‌گیرند و متضرر می‌شوند. ولی گذاشتن بار این فشار روی دوش مترجم و مولف کمی بی‌انصافی است.

حقیقتش من نه برای بعد مالی قضیه بلکه به خاطر عشقی که به کتاب و ترجمه دارم وارد این حرفه شدم. بازخوردهای مثبتی که دیدم انگیزه‌ام را برای کار بیشتر کرد. ولی متاسفانه مشکلات ممیزی و عدم اطمینان از چاپ کتاب دلسردم می‌کند. چون کتاب‌هایی که برای ترجمه انتخاب کرده‌ام و می‌کنم همه قطور هستند. حالا باید از خودم بپرسم آیا مجوز می‌گیرد؟ آیا چاپ می‌شود؟ آیا خواننده استطاعت مالی خرید دارد؟ چیزی که برایم بیش از هر چیزی مهم است جای گرفتن کتاب‌ها در کتابخانه‌های خوانندگان فارسی زبان است. و وقتی در میانه راه می‌ماند باید برگردم و به ساعت‌ها و ساعت‌ها کار و روزهایی که خودم را پشت میز کار میخکوب کردم با افسوس نگاه کنم. اتفاقی که برای دو تا از کتاب‌هایم افتاد. کتاب «خون گل‌ها» در مورد دختر قالیبافی بود که در عصر شاه عباس صفوی در اصفهان زندگی می‌کرد. در لابلای این اثر که با گل‌های قالی ایرانی گره خورده بود، حکایاتی از ادبیات کهن ایران نیز نقل می‌شود. دختری که به خاطر فقر ناچار می‌شود به عقد موقت مردی ثروتمند در بیاید و بعد راه خودش را پیدا می‌کند و با قالیبافی مسیر زندگی‌اش را تغییر می‌دهد. متاسفانه به رغم اشتیاقی که داشتم تا این اثر در ایران هم منتشر شود, این کتاب مجوز چاپ نگرفت. پیگیری هم نتیجه‌ای نداشت. خودم هم هنوز دلیل رد شدن این کتاب را نمی‌دانم.

و گاهاً دیده‌ام ممیزی‌هایی که به خواست ارشاد صورت می‌گیرد را خواننده از چشم ناشر و بیشتر مترجم می‌بیند. انگشت اتهام را به سمت مترجم می‌گیرند که چرا اثر را به این صورت ترجمه کرده، چرا حذف کرده، چرا تغییر داده. گاهی مواردی که باید اصلاح شوند به شدت سلیقه‌ای است. برای همین خواننده ترجیح می‌دهد کتاب را اگر می‌تواند به زبان اصلی و اگر نه با ترجمه‌های غیررسمی و غیرحرفه‌ای که روی اینترنت موجود است بخواند.

با این اوصاف آینده کتاب را چندان روشن نمی‌بینم. نهایت آرزویم این است که خلاف این موضوع باشد. نهایت آرزویم این است که باز هم کتاب‌های خوبی که می‌خوانم را برای جامعه فارسی‌زبان ترجمه کنم. اما با این وضع گرانی کاغذ و خواننده‌ی دلسرد از متن تکه پاره شده و کتاب گران، افق روشنی نمی‌بینم. البته شاید مشکل گرانی کاغذ را بشود با راهکار کتاب الکترونیکی تا حدی مرتفع کرد ولی مسایل دیگر همچنان باقی است.

گفت‌وگوی ایمیلی: چه خبر محمد جوادی؟



توضیح: این متن و چند متن دیگر، قرار بود در روزنامه‌ای به نام «امتیاز» منتشر شوند. این روزنامه منتشر نشد. متن‌ها را در این هفته در وبلاگم منتشر می‌کنم. هدف ساده بود: بر اساس یک سری سوال‌های مشخص، نویسنده یا مترجم موردِ نظر، در مورد کتاب‌هایش صحبت می‌کرد. سوال‌ها حذف می‌شود و فقط پاسخ در قالب یک یادداشت منتشر می‌شد. این متن را محمد جوادی برای کتاب‌هایش نوشته است.

 

اين مترجم دوزبانه اولين ترجمه‌ي كتاب را از زبان انگلیسی در سال 1380 آغاز كرد. علاقه به هنر، به‌ويژه سراميك و سفال، در كنار خواهري سفالگر كه تحصيلكرده‌ي اين رشته بود، او را به ترجمه‌ي كتاب كار با گل سوق داد، اما به‌دليل هزينه‌ي بالاي چاپ كتاب به‌صورت تمام‌رنگي با كاغذ گلاسه و عدم حمايت از كتاب، كار متوقف شد. مدتي بعد، جوادي اولين كتابش را با نام روانشناسي ناكامي در زندگي زناشويي و تأثير آن بر فرزندان از زبان فرانسه ترجمه كرد كه سال 1385 به چاپ رسيد. در همان سال به‌عنوان مترجم و ویراستار در دفتر مجله‌ای مشغول به‌کار شد. در سال 1386 ترجمه‌ي كار با گل را بازبيني و ويرايش كرد و مصمم شد آن را به چاپ برساند كه سرانجام، با حمايت وزارت ارشاد، اين كتاب نفيس را انتشارات سفير اردهال به چاپ رساند و كمي بعد، به علت استقبال فراوان، تجديد چاپ شد.

جوادي در همان سال كتاب مكانيزم‌هاي دفاع رواني اثر زيگموند فرويد را با يكي از همكاران مترجم خود از زبان انگليسي ترجمه كرد. اين همكاري دونفره در كتاب بعدي جوادي با نام زنداني در گهواره اثر كريستين بوبن، اما اين بار از زبان فرانسه، ادامه پیدا کرد. با ترجمه‌ي كتاب كريستين بوبن، جوادي پا در عرصه‌ي ترجمه‌ي رمان فلسفي گذاشت.

او در اواخر سال 1388 كتاب رازهايي درباره‌ي زنان اثر باربارا دي آنجليس را از زبان انگليسي ترجمه كرد كه به چاپ نهم رسيده است. سال 1389 براي جوادي سال پركاري بود. او در قالب تيم چهارنفره از مترجمان، مجموعه‌ي دوجلدي گنجينه‌ي آثار كريستين بوبن را از زبان فرانسه ترجمه كرد كه بالغ بر 800 صفحه می‌شود و شامل تمامي آثار اين نويسنده‌ي مشهور فرانسوي است.  هرگز نااميد نخواهم شد اثر جري وايت، برنده‌ي جايزه‌ي صلح نوبل 1997، يكي ديگر از آثار اين مترجم است كه از زبان انگليسي ترجمه شده است؛ روانشناسي‌اي نوين كه از زندگي خود نويسنده و پژوهش‌هاي گسترده‌اش در زمينه‌‌ي مقابله با نااميدي در زندگي برگرفته شده است. جوادي با ترجمه‌ي كتاب گياهان دارويي اولين برگردان از زبان فارسي به انگليسي را تجربه كرد. وي در ادامه‌، يكي از مهم‌ترين آثار رمان‌هاي نو را از نويسنده‌ي كانادايي انتخاب كرد. جاده‌ي ‌سه‌روزه؛ كتابي كه جوايز ادبي بسياري برده و بخش اول از سه‌گانه‌ي بِرد (Bird Trilogy) است. این کتاب در کم‌تر از یک سال به چاپ دوم رسید. جوادي در همان سال با شركت در كلاس ويرايش استاد صلح‌جو فعاليت خود را در زمينه‌ي ويرايش به‌صورت حرفه‌اي دنبال كرد. رمان تحسین‌شده‌ی اتاقکه در سال 2010 بیش از 6 جایزه‌ی جهانی از آن خود کرد ترجمه‌ی بعدی جوادی بود که در ایران هم با استقبال خوبی همراه شد.جدیدترین کار جوادی ترجمه‌ی بخش دوم سه‌گانه‌ي بِرد با نام از میان صنوبرهای سیاه است که نشر افراز منتشر کرده است.

جوادی رمان کبوتر انگلیسی اثر استیون کلمان را که نامزد جایزه‌ی بوکر 2011 بود ترجمه کرده و نشر افق برای دریافت مجوز به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی فرستاده است. وی هم‌اکنون مشغول ترجمه‌ی رمان گذرگاه است که مراحل پایانی آن را می‌گذراند و با نشر کتابسرای تندیس منتشر خواهد شد؛ رمانی در ژانر وحشت و در 750 صفحه که بخش اول از سه‌گانه‌ی این نویسنده است. ترجمه‌ی بخش دوم هم از برنامه‌های سال آینده‌ی این مترجم است.

این مترجم معتقد است شرایط کنونی فضای کتاب بحرانی است. از طرفی نوسان قیمت کاغذ، ریسک‌پذیری ناشران را برای سرمایه‌گذاری و چاپ کتاب بسیار محدود کرده است و انتشار آثار با فاصله‌ی زمانی زیادی پس از ترجمه صورت می‌گیرد؛ و درست زمانی‌که مترجم تمام تمرکز ذهنی‌اش را مشغول ترجمه‌ی داستانی دیگر کرده خودش را باید برای نقد و مصاحبه با مطبوعات و خبرگزاری‌ها درباره‌ی رمان تازه‌چاپ‌شده‌اش آماده کند؛ و این یعنی وقفه در پروژه‌ی فعلی‌اش و بازگشت به پروژه‌ای که یک سال یا حتی بیشتر از آن زمان گذشته است. از طرفی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی هم ضوابط خاص خودش را برای ممیزی کتاب دارد که انتخاب کتاب را برای ترجمه محدود می‌کند؛ علاوه‌براین وقتی مترجم رمانی را برای ترجمه انتخاب می‌کند در هر لحظه احتمال ترجمه‌ی همزمان از سوی مترجم دیگر وجود دارد و همین اضطراب مترجم را بالا می‌برد و متأسفانه سیستمی هم برای این کار وجود ندارد. مترجم امروز یعنی کسی که از مرحله‌ی انتخاب کتاب تا پخش آن در کتابفروشی‌ها خودش بار همه‌ی مسئولیت‌ها را به دوش بکشد.

جوادی معتقد است علاقمندان به کتاب و به‌ویژه آثار داستانی، از سال‌های دور تا به امروز تغییر نکرده است. همان قشر محدودی که قبل از شرایط بحرانی در بازار کاغذ کتاب می‌خواندند، امروز هم کتاب می‌خرند و می‌خوانند چون جزئی از زندگی‌شان است. بنابراین شاید کار کمی سخت‌تر شده باشد، اما مترجم و مولف و بازار کتاب و صنعت نشر به راه خود ادامه می‌دهد، هرچند پرتلاطم و ناهموار. چراکه شاخصی بسیار مهم دارند؛ عشق به این کار. فعالیت در این زمینه تنها و تنها با عشق و علاقه‌ی به خلق اثری تازه و تولید آن است که باعث شده کار با تمام سختی‌های به جلو پیش برود. هیچ لذتی برای خالق یک اثر بالاتر از این نیست که حاصل تلاشش را در دستانش بگیرد و ببیند که خوانندگانش از آن لذت می‌برند.

و البته به چند دلیل معتقدم در کشور ما کتاب به همین منوال و به شکلی فیزیکی منتشر می‌شود. اول این‌که جامعه‌ی ایرانی پذیرای چنین پدیده‌ای نیست؛ یعنی ابزارهای خواندن کتاب‌های الکترونیکی در ایران استفاده‌ای ندارد و همگانی نشده است. و مهم‌تر این‌که مردم حتی در خواندن کتاب به‌شکل فیزیکی تنبل هستند، چه‌برسد به خواندن کتاب‌های الکترونیکی که باید مدت‌ها پشت سیستم رایانه‌ای وقت بگذارند که چنین چیزی بعید به‌نظر می‌رسد؛ با نگاهی به آمار سرانه‌ی مطالعه و انتشار کتاب در ایران به‌خوبی به این نکته می‌توان رسید. و در آخر این‌که هیچ کتاب الکترونیکی نمی‌تواند آن لذتی را در انسان ایجاد کند که از گرفتن کتاب فیزیکی به او دست می‌دهد؛ و همچنین حسی که از خواندن آن به او دست می‌دهد و همراه با داستان با تخیلاتش همراه می‌شود و با آن‌ها به همه‌جا پرواز می‌کند.

گفت‌وگوی ایمیلی: چه خبر از کتاب‌های شیوا مقانلو؟



توضیح: این متن و چند متن دیگر، قرار بود در روزنامه‌ای به نام «امتیاز» منتشر شوند. این روزنامه منتشر نشد. متن‌ها را در این هفته در وبلاگم منتشر می‌کنم. هدف ساده بود: بر اساس یک سری سوال‌های مشخص، نویسنده یا مترجم موردِ نظر، در مورد کتاب‌هایش صحبت می‌کرد. سوال‌ها حذف می‌شود و فقط پاسخ در قالب یک یادداشت منتشر می‌شد. این متن را خانم شیوا مقانلو در جواب سوال‌هایم آماده کردند، هرچند مطلب متعلق به زمستان گذشته است و دو کتاب موجود در نوشته، الان منتشر شده‌اند که در پانوشت‌های متن آمده است.

 

تازه‌ترین کار من در زمینه تالیف مجموعه داستان «آنها کم ازماهیها نداشتند» است که از سوی نشر ثالث به بازار آمده. این سومین مجموعه تالیفی من است و دربرگیرنده شش داستان که به دلمشغولی‌های من تاریخ و تاریخ‌های جایگزین و اسطوره، عشق و مرگ و تنهایی می‌پردازد.

در زمینه ترجمه هم بعد از «نور شعله‌ور» از تریسی شوالیه (نشر کتابسرای تندیس) - که بازخوردها و نقدهای مثبتی داشته و در یکی دو برنامه رادیویی هم به آن پرداخته اند - متاسفانه هنوز کار جدیدی به بازار نیامده و تقصیرش هم با ناشرهاست! «نور شعله‌ور» یک رمان پرکشش از لندن قرن هجدهم است، با محوریت زندگی یک دختر و پسر نوجوان طبقه فقیر که در کنار تجربه زندگی روزمره تلخ و شیرینشان با نویسنده و شاعر و فیلسوف برجسته آن روزگار یعنی ویلیام بلیک اشنا میشوند و بعد از این اشنایی زندگی دیگر به روال قبل ادامه نمیابد. در واقع این رمان پرکشش یک شخصیت واقعی و مهم ادبی یعنی بلیک را در یک داستان فانتزی نشانده و هم تصویر دقیقی از انگلستان آن دوران رسم میکند و هم بلیک را به خواننده معرفی میکند بی‌این‌که درگیری ملال یا زیاده‌گویی کتابهای تاریخی یا هنری صرف شود.

خیلی! 1- «مبانی مطالعات سینمایی»، نوشته امی ویلاریو، انتشارات سمت (کتاب‌های دانشگاهی) که نخستین کتاب در این حوزه است که به فارسی منتشر خواهد شد و راهنمای مهمی برای دانشجویان و سایر علاقمندان جدی حوزه سینما به شمار می‌رود. 2- «سینمای ژانری»، نوشته بری کیت گرانت که توسط نشر بیدگل منتشر می‌شود و باز هم نخستین کتاب مرجع در حوزه ژانر به شکل کلی و تئوریک آن خواهد بود[1]. 3- «زندگینامه مرکاتور»، نوشته آن هاینریش، توسط انتشارات ققنوس. مرکاتور پدر علم نقشه‌کشی نوین و نخستین کسی است که نقشه‌ها جغرافیایی را به شکل امروزین آن رسم کرد. 4- «زندگینامه اسحاق نیوتن»، نوشته کری هولیهان، توسط نشر ققنوس که از علاوه بر دانسته‌های قبلی نکات جدید از زندگی علمی نیوتن را هم در خود گنجانده است. 5- «سی و نه پله»، نوشته جان بوکان، توسط نشر کتابسرای تندیس[2]. این نخستین کتاب از مجموعه ماجراهای ریچارد هنی، یک جاسوس انگلیسی است که طی ماجراجویی‌های متعددی حوادث مختلفی را از سر می‌گذراند. و بالاخره چند کتاب ترجمه در زمینه ادبیات فانتزی کلاسیک برای نوجوان که نشر ثالث منتشر خواهد کرد، از جمله «سفر به مرکز زمین» اثر ژول ورن.

فعلاً هیچ، به جز همان کتاب مهم «گمشده در شهر بازی» اثر جان بارت که متاسفانه چند سال است در ارشاد مانده. این مجموعه داستان از مهم‌ترین آثار در زمینه ادبیات متافیکشن محسوب می‌شود و جزء آثاری که در رشته‌های ادبیات انگلیسی دانشگاهی هم مرتباً به آن ارجاع می‌دهند.

در موضوع کاغذ، تورم و مسائل ارشاد ما با یک تناقض روبروییم. صنعت نشر در مقایسه با سایر حوزه‌ها صنعت فقیری است و مخاطب کتاب هم بالقوه مخاطبی کم‌درآمدتر از مخاطب سایر هنرهاست و پرداخت رقمی چند هزار تومانی نباید کار شاقی برای اکثر افراد باشد. اما طبق آمار، در چند سال اخیر متوسط تیراژ کتاب از 5000 به حتا 500 رسیده، یعنی مخاطب خیلی کمتر شده، در صورتی که افزایش جمعیت به شکل میلیونی انجام شده! و این افت مخاطب حتا قبل از بحث افزایش قیمت کاغذ در ماه‌ها اخیر بوده, یعنی در اصل بحث فرهنگ‌سازی و آموزش و برنامه‌ریزی مطرح است که خیلی ضعیف عمل کرده. مشکل دیگر، سایت‌های اینترنتی غیرقانونی دانلود کتاب هستند. می‌دانید که برای چاپ و توزیع یک کتاب حداقل 10 نفر و در یک بازه زمانی یک ساله درگیر خواهند بود. اما حاصل کار این آدم‌ها به آنی روی اینترنت قرار می‌گیرد و با یک کلیک رایگان دانلود می‌شود.

پس بحران موجود در زمینه کاغذ عاملی تشدیدکننده برای «کتاب نخواندن» می‌شود. البته منطقاً وقتی قیمت کتاب گران شود، دستمزد مترجم یا مولف هم باید بیشتر شود، چون اکثر قراردادها به شکل درصد پشت جلد بسته می‌شوند، اما به خاطر همان فرهنگ سست کتابخوانی، مخاطب به جای پشتیبانی از نویسنده محبوبش حساب می‌کند که با چهل, پنجاه هزارتومان پول دو کتاب میشود چه کارهای دیگری کرد! تازه خود ناشر هم به خاطر جهش شدید قیمت کاغذ، تیراژ را کم میکند تا ریسک فروش کتاب کمتر شود. البته بحث فرهنگسازی بحثی کلی و فرارسانه‌ای و خارج از این سوال و جواب است، اما شاید یک راهکار غیرآرمانگرایانه در همین فضای موجود برای رسیدن به شرائط مطلوب کتاب ارزانتر با تیراژ بالاتر، ایجاد یک شرکت سهامی عام نشر - حالتی از تعاونی - از سوی نویسندگان و مترجمان باشد که سود معنوی و مالی آن چندجانبه بین مولف و ناشر و مخاطب تقسیم می‌شود و نهایتاً به آشتی دادن کتاب و مخاطب عام می‌رسد.



[1] این کتاب در نمایشگاه کتاب تهران در سال 1392 به بازار عرضه شد.

[2] این کتاب در نمایشگاه کتاب تهران در سال 1392 به بازار عرضه شد.

گفت‌وگوی تلفنی: چه خبر سیدمصطفی رضیئی؟



توضیح: این متن و چند متن دیگر، قرار بود در روزنامه‌ای به نام «امتیاز» منتشر شوند. این روزنامه منتشر نشد. متن‌ها را در این هفته در وبلاگم منتشر می‌کنم. هدف ساده بود: بر اساس یک سری سوال‌های مشخص، نویسنده یا مترجم موردِ نظر، در مورد کتاب‌هایش صحبت می‌کرد. سوال‌ها حذف می‌شود و فقط پاسخ در قالب یک یادداشت منتشر می‌شد. فعلاً این متنی که آن زمان برای کتاب‌های خودم نوشته بودم.

 

تاکنون کتاب‌های «خدا حفظ‌تان کند دکتر که‌وارکیان» نوشته‌ی کورت ونه‌گات جونیور، «پدر و مادرها هم آدم‌اند و چند نمایشنامه‌ی مدرن دیگر» از شش نویسنده‌ی مختلف در انتشارات افراز، و همچنین چهار جلد از مجموعه‌ی «خیابان هراس» نوشته‌ی آر. ال. استاین با عنوان‌های «آتش‌بازی»، «خواهرخوانده»،‌ »اعتراف» و «تحسین‌گر مرموز» با ترجمه‌ی وی در نشر ویدا منتشر شده‌اند. این روزها کتاب «خانه‌ی تعطیلات» نوشته‌ی کلایو بارکر در ژانر کودک و نوجوان از وی در انتشارات کتابسرای تندیس آماده‌ی انتشار می‌شود و دو کتاب «تولدت مبارک، واندا جون» نمایشنامه‌ای از کورت ونه‌گات جونیور و «شعرهای عاشقانه‌ی اتاق‌های اجاره‌ای» از چارلز بوکوفسکی را در انتشارات افراز مجوز گرفته، منتشر انتشار دارد. هرچند کتاب‌های منتشر شده یا مجوز گرفته، امروزه فقط بخشی از کار یک مترجم حرفه‌ای هستند. بخشی مانند نوک بیرون مانده‌ی کوهی یخ در آب اقیانوس. آثار دیگری در مسیر طولانی آماده‌سازی کتاب، معطل مانده‌اند.

این روزها وی بازخوانی ترجمه‌ی قدیمی خودش «خرد جمعی» نوشته‌ی جیمز سوروویکی را برای انتشارات کتابسرای تندیس آماده می‌کند و کتاب «بچه‌برفی» از اِیوین آیوی در انتشارات مروارید در دست آماده‌سازی برای ارشاد دارد. البته کتاب‌هایی هم از وی دچار روند طولانی بررسی در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شده‌اند، مانند «کریسمس در خانواده‌ای ایوانوف‌ها و چند نمایشنامه‌ی آوان-گارد دیگر»، «مصاحبه و چند نمایشنامه‌ی اجتماعی دیگر» و جلدهای اول و دوم «سه‌گانه‌ی مقاومت» از آریل دورفمان. همین‌طور در چهار سال اخیر وی کتاب‌های را برای انتشارات هزاره‌ی سوم اندیشه ترجمه کرده، برخی از جلدها به مرحله‌ی آماده‌سازی نهایی هم رسیده‌اند اما با شرایط موجود ناشر فعلاً کتابی را به ارشاد ارائه نکرده است. رمان‌ها البته در ژانر کودک و نوجوان هستند. مانند «خواهش‌های روح» از سوزان گریچ،‌ »عجیب و هیولاهای یخی» از نیل گیمن، پنج رمان از کیت تامپسون، از جمله سه‌گانه‌ی «پلیس جدید». این روزها رضیئی دو رمان در دست ترجمه دارد. یک رمان در ژانر فانتزی برای انتشارات پریان و یک سه‌گانه دو مرتبه در ژانر فانتزی برای انتشارات کتابسرای تندیس. همچنین چهار جلد دیگر از مجموعه‌ی «خیابان هراس» و مجموعه داستانی با عنوان «داستان‌های هراس» را هم در دست انتشارات ویدا در انتظار طی فرآیندهای آماده‌سازی، دریافت مجوز و انتشار دارد.

فضای انتشار کتاب از نظر این مترجم و وبلاگ‌نویس، ضربه خورده است. از نظر وی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی اجازه نمی‌دهد تا مترجمی مثل وی، در یک فضای مشخص کار بکند و با تغییر هر روزه‌ی قوانین، باعث می‌شود تا مترجم از این شاخه به شاخه‌ای دیگر بپرد. از سویی دیگر، تورم و قیمت کاغذ و دیگر اقلام مرتبط به انتشار کتاب، باعث شده است تا روند انتشار کتاب‌ها از چند هفته به چند ماه و حالا به بیشتر از یک سال افزایش پیدا کند. درنهایت فاصله افتادن است بین مترجم و خواننده. چون مترجم مرتب کتاب‌هایی محشر می‌بیند و می‌خواهد آن‌ها را ترجمه کند اما می‌داند چنین امکانی وجود نخواهد داشت، برای همین کتاب‌ها را گوشه‌ای می‌گذارد به امید یک آینده‌ی دور که شاید در آن، فضا برای انتشار کتاب منطقی‌تر شده باشد. در این فضای غیرمنطقی که قیمت‌گذاری کتاب درعمل فرآیندی سخت شده است و فروش کتاب‌های گران‌قیمت دیگر راحت نیست، مترجم باید چه کند؟ مترجم می‌تواند سکوت کند، در سکوت آثاری را آماده نگه دارد اما این روند را تا کی می‌توان دنبال کرد؟ رضیئی هنوز امیدوار است هرچند سعی می‌کند با فاصله به این دوران نگاه کند. او همچنان معتقد است که درنهایت «کار» باقی می‌ماند، منتشر هم می‌شود، فقط دیرتر و زودتر دارد، ولی سوخت و سوز نخواهد داشت. او می‌گوید باید با نگاهی خیلی جدی‌تر به موضوع انتشار الکترونیکی کتاب نگریست و خیلی بهتر است که بتدریج خواننده را به سمت نرم‌افزاری و سخت‌افزاری خواندن کتاب سوق دارد و بتدریج با کتاب‌های کاغذی خداحافظی کرد.

 

عاشقانه‌های چوپان، قسمت پایانی



اولین نشانه‌های طوفانی که پس‌فردا خواهد آمد.

اولین ابرها، هنوز سفید و علاف، پایین‌های آسمان آویزان‌اند...

خُب پس‌فردا طوفانی خواهد بود؟

مطمئن هستم اما اطمینان من یک دروغ است.

اطمینان به معنای دیدن نیست.

پس‌فردا وجود ندارد.

فقط همین‌ها هست:

آسمان آبی با کمی مه و ابرهای سفید در سطح افق،

با لکه‌های زیر ابرها، انگار به سیاهی بگرایند.

امروز همین شکلی است

و چون تا الان امروز همه چیز است، این‌ها همه‌ی چیزهایند.

شاید پس‌‌فردا مرده باشم کی می‌داند؟

که یعنی طوفان پس‌فردا

چیزی متفاوت خواهد بود

بعد از مرگ من.

می‌دانم که طوفان در چشم‌هایم نخواهد بارید

اما اگر دیگر در این دنیا نباشم، دنیا متفاوت می‌شود

با یک آدم کمتر

و طوفان، بر جهانی متفاوت می‌بارد و همان طوفان نخواهد بود.

در هر حال، طوفانی که ببارد، همان طوفانی است که

            خواهد بارید.

 

10 جولایی 1930

ترجمه‌ی پنجاه و یکم، فرناندو پسوآ



تو می‌گویی چیزی بیشتر هستم از

یک سنگ یا یک گیاه.

تو می‌گویی: «احساس می‌کنی، فکر می‌کنی و می‌دانی که

            فکر و احساس داری.

آیا سنگ‌ها شعر می‌نویسند؟

آیا گیاه‌ها ایده‌یی درباره‌ی جهان دارند؟»

 

آری، تفاوتی هست

اما تفاوت این نیست که تو فرض می‌کنی،

چون آگاهی داشتن مرا وادار به قبول

            تئوری‌های اشیاء نمی‌کند؛

فقط مرا وادار به آگاهی داشتن می‌کند.

 

آیا چیزی بیشتر از سنگ یا گیاه هستیم؟ نمی‌دانم.

متفاوتم. نمی‌دانم چه چیزی بیشترم یا چه چیزی کمتر.

 

آیا آگاه بودن باعث رنگارنگی بیشتری می‌شود؟

شاید بشود و شاید هم نه.

تنها تفاوت‌شان را می‌دانم.

کسی نمی‌تواند چیزی بیشتر از تفاوت‌شان را اثبات کند.

 

می‌دانم که سنگ واقعی است و گیاه وجود دارد.

می‌دانم چون وجود دارند.

می‌دانم چون احساس‌هایم آن‌ها را نشانم داده‌اند.

می‌دانم که خودم هم واقعی هستم.

می‌دانم چون احساس‌هایم مرا نشانم داده‌اند،

هرچند با وضوحی کمتر از سنگ و گیاه.

همه‌اش همین‌ها را می‌دانم.

 

آری، شعرهایم را می‌نویسم و سنگ‌ها که شعری نمی‌نگارند.

آری، ایده‌هایی درباره‌ي دنیا دارم که گیاه‌ها ندارند.

هرچند سنگ‌ها که شاعر نیستند، آن‌ها سنگ‌هایند؛

و گیاه‌ها فقط گیاه‌هایند، نه متفکرها.

می‌توانم بگویم که این مرا از آن‌ها برتر می‌سازد

یا اینکه بگویم مرا پست‌تر از آن‌ها می‌سازد.

هرچند هیچی نمی‌گویم. درباره‌ی سنگ‌ها می‌گویم، «این یک سنگ است»،

درباره‌ی گیاه‌ها می‌گویم، «این یک گیاه است».

درباره‌ی خودم می گویم، «من هستم».

و چیز دیگری نمی‌گویم. چه چیز دیگری مگر می‌ماند که بخواهی بگویی؟

 

5 جوئن 1922

ترجمه‌ی پنجاهم، فرناندو پسوآ



به من می‌گویی در لحظه زندگی کن.

فقط در لحظه زندگی کن.

 

اما من یکی لحظه را نمی‌خواهم، واقعیت را می‌خواهم.

چیزهایی که هستند را می‌خواهم، نه زمانی که آن‌ها را می‌سنجد.

 

لحظه چیست؟

چیزی است در رابطه با گذشته و آینده.

چیزی است که بر پایه‌ی دیگر چیز‌ها وجود دارد.

فقط واقعیت را می‌خواهم و خود چیز‌ها را، بدون هیچ

            لحظه‌ای.

 

حتی نباید آن‌ها را واقعی بخوانم.

حتی نباید آن‌ها را چیزی بخوانم.

 

فقط باید آن‌ها را ببینم، فقط ببینم،

آن‌ها را ببینم تا دیگر به‌شان فکر نکنم،

آن‌ها را بدون زمان و مکان ببینم،

آن‌ها را بدون نیاز به چیزی ببینم که جلوی دیدم هست.

این دانش تما‌شا است که اساساً دانشی انسانی نیست.

 

19 جولایی 1920

ترجمه‌ی چهل و نهم، فرناندو پسوآ




عجله‌یی ندارم. عجله برای چی؟

خورشید و ماه هم عجله‌یی ندارند؛ آن‌ها حرف درست را می‌زنند.

عجله یعنی مثلاً بتوانی از پاهایت جلو بزنی.

یا از روی سایه‌ات بپری.

نه، عجله‌یی ندارم.

اگر دستم را دراز کنم، دقیقاً تا جایی که بازویم هست را

            لمس می‌کنم

و حتی نیم اینچ هم جلو‌تر نمی‌روم.

جایی را لمس می‌کنم که انگشت‌هایم لمس بکنند، نه جایی که فکرش را می‌کنم.

فقط جایی که هستم را خواهم نشست.

صداها مسخره هستند، مثل همه‌ي حقایق بی‌شک راستین

اما چیزی که واقعاً مسخره است، این شده که

            همیشه به چیز دیگری فکر می‌کنیم

و همیشه بیرونِ آن هستیم، چون همینجا باقی مانده‌ایم.

 

20 ژوئن 1919