گفتوگوی ایمیلی: چه خبر از کتابهای شبنم سعادت؟
توضیح: این متن و چند متن دیگر، قرار بود در روزنامهای به نام «امتیاز» منتشر شوند. این روزنامه منتشر نشد. متنها را در این هفته در وبلاگم منتشر میکنم. هدف ساده بود: بر اساس یک سری سوالهای مشخص، نویسنده یا مترجم موردِ نظر، در مورد کتابهایش صحبت میکرد. سوالها حذف میشود و فقط پاسخ در قالب یک یادداشت منتشر میشد. این متن را شبنم سعادت در زمستان 1391برای کتابهایش نوشته بود. خانم سعادت در کشور انگلستان زندگی میکنند.
در سالی که گذشت سه تا از ترجمههایم منتشر شد، جلد دوم و سوم سهگانهی «عطش مبارزه»، اثر سوزان کالینز و کتاب «خدمتکار» اثر کاترین استاکت.
در حال حاضر بهعلت وضعیت چاپ و نشر انگیزهی چندانی برای ترجمه جدی و انتشار کار جدید ندارم. متاسفانه همیشه با سختگیریهای ارشاد و غیرقابل پیشبینی بودن اینکه یک کتاب در چه بازهی زمانی مجوز میگیرد روبهرو بودهایم و الان وضعیت موجود چاپ و نشر هم مزید بر علت شده و مترجم و مولف با یک سوال دیگر هم مواجه است: آیا ناشر کتابم را چاپ میکند؟ و بعد میبینیم دمدستترین راهکاری که برای جبران گرانی کاغذ به ذهن خطور میکند بحث حذف دستمزد ناچیز مولف و مترجم است، به بهانه اینکه هیچ کجای دنیا اینقدر دستمزد نمیدهند و دستمزد مترجمها مبلغ ناچیزی است. من نمیدانم این جاهای دیگر دنیا دقیقا کجاست! تا جایی که ما دیدیم در این «جاهای دیگر دنیا» مترجمها اگر شناخته شده و باتجربه بودند درصدی کار کردهاند که به نسبت بالاتر از درصد معمول در ایران و تیراژ کتابها هم بیشتر است. و اگر هم بهصورت نقدی کار کردهاند این مبلغ بین کلمهای 4 تا 7 پنس در نوسان است، یعنی یک کتاب صد هزار کلمهای، که من به شخصه هیچکدام از ترجمههایم زیر صد هزار کلمه نبوده، دستمزدی بین چهار تا هفت هزار پوند میگیرد. ولی یک مترجم با قرارداد درصدی در ایران با کتابی که شاید هرگز متوجه نشود به چاپ مجدد رسیده یا نه، چنین دستمزدی را در خواب هم نمیبیند. البته مشکلات اقتصادی سبب شده کتاب در سبد کالای خانوار کالایی لوکس و غیرضروری به نظر برسد و طبیعی است اهالی چاپ و نشر هم به نوبه خود تحت فشار قرار میگیرند و متضرر میشوند. ولی گذاشتن بار این فشار روی دوش مترجم و مولف کمی بیانصافی است.
حقیقتش من نه برای بعد مالی قضیه بلکه به خاطر عشقی که به کتاب و ترجمه دارم وارد این حرفه شدم. بازخوردهای مثبتی که دیدم انگیزهام را برای کار بیشتر کرد. ولی متاسفانه مشکلات ممیزی و عدم اطمینان از چاپ کتاب دلسردم میکند. چون کتابهایی که برای ترجمه انتخاب کردهام و میکنم همه قطور هستند. حالا باید از خودم بپرسم آیا مجوز میگیرد؟ آیا چاپ میشود؟ آیا خواننده استطاعت مالی خرید دارد؟ چیزی که برایم بیش از هر چیزی مهم است جای گرفتن کتابها در کتابخانههای خوانندگان فارسی زبان است. و وقتی در میانه راه میماند باید برگردم و به ساعتها و ساعتها کار و روزهایی که خودم را پشت میز کار میخکوب کردم با افسوس نگاه کنم. اتفاقی که برای دو تا از کتابهایم افتاد. کتاب «خون گلها» در مورد دختر قالیبافی بود که در عصر شاه عباس صفوی در اصفهان زندگی میکرد. در لابلای این اثر که با گلهای قالی ایرانی گره خورده بود، حکایاتی از ادبیات کهن ایران نیز نقل میشود. دختری که به خاطر فقر ناچار میشود به عقد موقت مردی ثروتمند در بیاید و بعد راه خودش را پیدا میکند و با قالیبافی مسیر زندگیاش را تغییر میدهد. متاسفانه به رغم اشتیاقی که داشتم تا این اثر در ایران هم منتشر شود, این کتاب مجوز چاپ نگرفت. پیگیری هم نتیجهای نداشت. خودم هم هنوز دلیل رد شدن این کتاب را نمیدانم.
و گاهاً دیدهام ممیزیهایی که به خواست ارشاد صورت میگیرد را خواننده از چشم ناشر و بیشتر مترجم میبیند. انگشت اتهام را به سمت مترجم میگیرند که چرا اثر را به این صورت ترجمه کرده، چرا حذف کرده، چرا تغییر داده. گاهی مواردی که باید اصلاح شوند به شدت سلیقهای است. برای همین خواننده ترجیح میدهد کتاب را اگر میتواند به زبان اصلی و اگر نه با ترجمههای غیررسمی و غیرحرفهای که روی اینترنت موجود است بخواند.
با این اوصاف آینده کتاب را چندان روشن نمیبینم. نهایت آرزویم این است که خلاف این موضوع باشد. نهایت آرزویم این است که باز هم کتابهای خوبی که میخوانم را برای جامعه فارسیزبان ترجمه کنم. اما با این وضع گرانی کاغذ و خوانندهی دلسرد از متن تکه پاره شده و کتاب گران، افق روشنی نمیبینم. البته شاید مشکل گرانی کاغذ را بشود با راهکار کتاب الکترونیکی تا حدی مرتفع کرد ولی مسایل دیگر همچنان باقی است.
سید مصطفی رضیئی (سودارو) هستم. لیسانس ادبیات انگلیسی از دانشگاه غیرانتفاعی خیام، متولد بیست فروردین 1363 در مشهد و ساکن کشور کانادا. اولین قرارداد کتابام را در سال 1385 با نشر «کاروان» بستم، کتاب شفاهی توقیف شد. کتابهای دیگرم را بتدریج نشرهای «افراز»، «ویدا»، «کتابسرای تندیس»، «پریان»، «مروارید» و «هزارهی سوم اندیشه» به بازار میفرستند. نوشتههایم در روزنامهها و مجلههای مختلفی از جمله «تهران امروز»، «کارگزاران»، «اعتماد»، «اعتماد ملی»، «فرهیختگان»، «آسمان»، «تجربه»، «مهرنامه»، «همشهری داستان»، «همشهری اقتصاد» و «گیلان امروز» منتشر شدهاند. یک سال مسوول مرور کتاب وبسایت «جشن کتاب»، متعلق به انتشارات کاروان بودم ونزدیک به چهار سال مسوول مرور کتاب وبسایت «جن و پری» بودم و مدتی هم در وبسایتهای «مزدیسا»، «مرور» و «مد و مه» مینوشتم. دارم سعی میکنم که زندگیام را مرتبط با کتاب نگه دارم. در مطبوعات صرفا در مورد کتاب و ادبیات مینویسم و بیشتر وقتام به نوشتن مرور کتاب میگذرد. وبلاگنویسی را در سال 2004 در بلاگاسپات با نام «سودارو» شروع کردم که بعد از سه سال و نوشتن هشتصد پست وبلاگ، فیلتر شدم. بعد به حسین جاوید در «کتابلاگ» ملحق شدم و صفحهیی در آن وبسایت داشتم که بعد از حدود دو سال و نوشتن نزدیک به یکصد و هفتاد پست، آنجا هم فیلتر شد. بعد به بلاگفا پناهنده شدم تا گذر روزگار چه در چنتهی خود داشته باشد. مرسی که به اینجا سر میزنید.