مخاطره؛ یادداشتی از تونی موریسون
برای سومین سال، آخرین نوشتهی سالم را به یک ترجمه اختصاص میدهم. امسال یک یادداشت از تونی موریسون که توضیحاتاش را در همین پست میبینید. نوشتهی سال گذشتهام، مقالهای از هرتا مولر بود (لینک یادداشت) و سال قبل یادداشتی از دیوید گراسمَن (لینک یادداشت). به امید تمام روزهای خوبی که بیایند.
توضیح:
«این کتاب را بسوزان» در سال 2009 میلادی توسط انتشارات هارپرکالینز و با پشتیبانی انجمن جهان پن منتشر شد. ویراستاری اثر را تونی موریسون، نویسندهی آمریکایی برندهی جایزهی نوبل ادبیات برعهده داشت و در کتاب مقالاتی از خود او، جان آپدایک، دیوید گراسمَن، فرانسین پریس، پیکو لِیر، راسل بَنکز، پل استر، اورهان پاموک، سلمان رشدی، اِد پارک و نادین گوردیمر در مورد ادبیات، نوشتن و جامعه، سانسور و غیره جمعآوری شده بودند. «مخاطره» اولین مقالهی کتاب است که در آن تونی موریسون دیدگاه خود را دربارهی دیکتاتوری و جایگاه نویسنده در چنین موقعیتی بیان میکند و از اهمیت حمایت از نویسندگان کشورهای دربند سخن میگوید.
دربارهی نویسنده:
تونی موریسون نویسنده، ویراستار، فعال اجتماعی و استاد دانشگاه، زن سیاهپوست آمریکایی متولد 18 فوریهی 1931 در لوراین ِ ایالت اوهایو است و برندهی جایزهی پولیتزر برای رمان «محبوب» و برندهی نوبل ادبیات سال 1993. رمانهای او عبارتند از «آبیترین ِ چشمها»، «سولا»، «سرود سلیمان»، «بچهی سیاهسوخته»، «محبوب»، «جاز»، «بهشت»، «عشق» و «بخشش». از دیگر جوایز او میتوان جایزهی گرمی، جایزهی کتاب آمریکا، مدال ملی آمریکا، مدال ملی انسانشناسی را نام برد. رمانهای او را به خاطر مضمونهای حماسی، دیالوگهای واضح و جزئیات غنی از زندگی شخصیتهای سیاهپوست میشناسند و تحسین میکنند. او به جز رمان، کتابهای کودک، داستان کوتاه، نمایشنامه، کتابهای غیر-داستانی و مقاله هم مینویسد. مقالهی «مخاطره» اولین بار در گلچین مقالات پِن به نام «این کتاب را بسوزان» در سال 2009 میلادی منتشر شده است. در این مقاله تونی موریسون در جایگاه نویسندهیی شناخته شده، دربرابر سانسور حکومتهای فاسد قرار میگیرد و نقش خود و همکاراناش را در حمایت از زندگی و آثار خالقین هنری يادآور میشود.
یادداشت:
رژیمهای مستبد، دیکتاتورها، سلطانهای ظالم؛ اغلب، اگرچه نه همیشه، احمق هستند. اما هیچکدام از آنها اینقدر احمق نیستند که به نویسندههای حساس، باهوش و مخالف، فضایی آزاد برای انتشار قضاوتهایشان را بدهند یا اینکه بگذارند دنبالهرُوی غریزههای خلاق خود باشند. آنها خوب میدانند که با چنین کاری، خود را به مخاطره انداختهاند. آنها آنقدر ابله نیستند که کنترلهای (آشکار یا در پرده) خود را بر رسانهها رها کنند. روشهای آنها شامل بر مراقبت، سانسور، بازداشت، حتا سلاخی آن دسته نویسندههاییست که آگاهی میدهند و اطلاعات را در سطح جامعه پخش میکنند. نویسندههای ناراضی؛ سوال پیش میکشند، نگاهی جدید، نگاهی عمیقتر میاندازند. نویسندهها – روزنامهنگارها، مقالهنویسها، وبلاگنویسها، شاعرها، نمایشنامهنویسها – میتوانند نوعی سرکوبی اجتماعی را مغشوش سازند که مثل یک کما بر جامعه اِعمال میشود، کمایی برای آرامش مستبدها، و برای آرامش وفاداران به خونهای جاری در جنگهایی که همچنان اوج میگیرند و همچنین کمایی برای آرامش سودجوهایی هیجانزده که از این وضعیت سوءاستفاده میکنند.
این مخاطرهی مستبدهاست.
مخاطرهی ما از نوع دیگریست.
چه موجوداتی بیحفاظ، تحملناپذیر، بیجانی خواهیم شد، وقتی محروم از آثار هنری باشیم. این مساله که زندگی و کار نویسندههای رودرور با مخاطره میبایست مورد حمایت قرار بگیرد، ضروری است؛ اما در کنار این ضرورت، ما باید به خودمان این را هم یادآور شویم که در غیاب این نویسندهها، در پاکسازی کار این نویسندهها، در این وحشیانه ریزریز کردن وجود آنها، مخاطرهیی یکسان رودرروی خود ما قرار گرفته است. راه نجاتی که ما برای آنها ایجاد کنیم، بخششی نسبت به خودمان است.
همهی ما ملتهایی را میشناسیم که میتوان آنها را با نویسندههای ممنوع شدهشان شناخت، که زندگیشان در بیم و امید میگذرد. اینها رژیمهایی هستند که وحشتشان از نوشتههای کنترل نشده، توجیهپذیر است، چون حقیقت برایشان دردسر است. دردسر است برای جنگطلبها، برای شکنجهگرها، برای دزدهای صنفی، برای مزدورهای سیاسی، برای نظام قضایی فاسد و برای جامعهیی در اغما فرو رفته. نویسندههای مجازات نشده، زندانی نشده، به ستوه نیامده، دردسر هستند برای قلدرهای جاهل، نژادپرستهای شیطان و غارتگرهایی که از منابع جهانی تغذیه میکنند. نویسندههایی هوشیار و بیقرار نقش معلم به خود میگیرند؛ بیدفاع و آسیبپذیر هستند. چون اگر کنترل نشوند، مسالهیی تهدیدآمیز خواهند بود. به این شکل، سرکوب تاریخی نویسندهها، قدیمیترین منادیِ کنار زدنِ ممتد حقوق و آزادییهای دیگریست که در این نوشتار ذکر میشوند. تاریخ محدود کردن نویسندهها به قدمت خود تاریخ ادبیات است. و تلاشها برای سانسور کردن، محدود کردن، قانونمند ساختن و نابودی ما، نشانههایی واضح بر این هستند که چیزی مهم دارد اتفاق میافتد. نیروهای فرهنگی و سیاسی را میتوان کامل محو کرد؛ همگی جز هنرهای «امن»، همگی جز هنرهای «حکومتی».
به من گفته شده که دو واکنش انسانی دربرابر مشاهدهی هرج و مرج وجود دارد: تشخیص و خشونت. وقتی هرج و مرج خیلی ساده ناشناس باشد، تشخیص آسان و با موفقیت اِعمال میشود: گونهها، ستارهها، فرمولها، معادلهها، آیندهنگریهایی جدید به کار میروند. همچنین نقشهبرداریها، جدولبندیها یا ابداع نامهایی مناسب برای جغرافیا، منظره یا جمعیتی بینام یا تهی-از-نام-شده اِعمال میشود. وقتی هرج و مرج باقی بماند، خواه با اصلاح مجدد خود یا با شورش در برابر نظم تحمیلی، خشونت به عنوان عامترین پاسخ و منطقیترین پاسخ مورد قبول قرار میگیرد، وقتی رودررو با ناشناخته، فاجعه، وحشی، سرکشی یا اصلاحناپذیری قرار میگیرید. پاسخهای منطقی در انتقاد کردن، به بند کشیدن در کمپهای نگهداری، زندانها، یا قتل فرد به فرد یا جنگ عمومی خلاصه خواهند شد. با این حال پاسخ سومی هم در برابر هرج و مرج هست، پاسخی که من تا به حال از کسی دربارهاش نشنیدهام، چیزی به نام آرامش. چنین آرامشی میتواند منفعل و گنگ باشد، میتواند وحشت را فلج کند. اما همچنین میتواند در شکلِ هنر باشد. آن دسته نویسندههایی که پیشهی خود را دور از تخت قدرت یا دور از صرف قدرت به کار میبرند، دور از قدرتی نظامی یا ساختاری امپراتوری یا دفترخانهها، نویسندههایی که رودروری تصویر هرج و مرج، به ساخت معنا مشغول هستند را میبایست پرورد، میبایست حفظ کرد. و این هم درست است که چنین حمایتی باید از طرف دیگر نویسندهها ساخته شود. و الزام آن تنها در حفظ نویسندههای در خطر نیست، که به حفظ خود ما نیز کمک میکند. اندیشهیی که مرا رهنمود به تعمق بر وحشت بر جای مانده از صداهای دیگران میسازد، از رمانهای نوشته نشده، شعرهایی که زمزمه میشوند یا از ترس شنیده شدن توسط افراد غیرخودی در گلو خفه میشوند، زبانهای متمردی که در زیرزمین جوامع شکوفا میشوند، سوالهای مقالهنویسهایی که قدرت را به چالش میگیرند، اما سوالهایشان هیچ وقت عنوان نمیشوند، نمایشنامههایی که به صحنه آورده نمیشوند، فیلمهایی که محو میشوند... اندیشیدن به اینها مثل کابوس است. انگار کلیت جهان با جوهری نامرئی به وصف درآید.
شکلهایی از آسیبها را مردم شاهد هستند، آن چنان عمیق، آن چنان ظالمانه که برعکس موضوع پول، برعکس موضوع انتقام، حتا برعکس موضوع عدالت یا حقها یا حسننیت دیگران، تنها نویسندهها توانایی ترجمهشان را دارند و میتوانند این اندوه را به معنا برگردانند و خیالپردازیهای وجدانی را تیزتر سازند.
زندگی و کار یک نویسنده هدیهیی به بشریت نیست: این نیازمندیهای لازم زندگی انسانها هستند.