این مطلب در شماره مرداد ماه «تجربه» در تهران منتشر شده است


25 مارچ 1925 در شهر ساوانا در ایالت جورجیا متولد شد، در کالج ایالتی زنان درس خواند و بعد هم در دانشگاه آیووا در برنامه‌ی نوشتن خلاق شرکت کرد و اولین داستانش را همان زمان نوشت و سال‌ها بعد همچنان نویسنده بود تا زمان مرگ خویش در 3 آگوست 1964. در این مدت تبدیل به صدایی شیوا در ادبیات امریکای شمالی شده بود، با داستان‌های کوتاه، مقاله‌ها و رمان‌هایش. دو رمان از او برجایی ماند و 32 داستان کوتاه، همچنین چندین نقد و نظر. او نویسنده‌ای از ایالت‌های جنوب امریکا بود و اغلب در سبک گوتیگِ جنوب می‌نوشت، مکان و فضا را بی‌اندازه جنوبی نقش می‌زد و شخصیت‌هایی گرتوسک خلق می‌کرد. در نوشته‌هایش همچنین نقش کلیسای کاتولیک نمایان است و اغلب سوالات وجدان و اعتقاد را به چالشی داستانی می‌کشید. مجموعه‌ی کامل داستان‌هایش که حالا نسخه‌ی فارسی آن هم منتشر شده، در سال 1972 توانست جایزه کتاب ملی امریکا را ببرد و در نظرسنجی سال 2009 هم برنده‌ «بهترین کتابِ جایزه‌ی ملی امریکا» شد.

کریس پاور در روزنامه‌ی گاردین درباره‌ی داستان‌های کوتاه او می‌نویسد: «داستان‌های کوتاه فلانری اوکانر مسیری صاف و اغلب درخشان در میان غرور فردی شخم می‌زند و این مسیر را تا فاجعه دنبال می‌کند. نوشتن به سبکِ او این چنین است و به قول خودش "به این علت نیست که کاتولیک هستم". او اولین مجموعه داستان خودش، یافتن مردی خوب کاری است سخت را چنین توصیف کرده بود، "نُه داستان درباره‌ی گناه اصلی، با نظرهای شخصی خودم". طعمِ مذهب در داستان‌های او درگیر می‌شود با ساختار منسجم نثر او و تمایلی به تمرکز به دو شخصیت داستانی که هر دو به همدیگر گره خورده باقی می‌مانند، اجتناب‌ناپذیر و بدون خواست شخصی.»

دانشگاه آیووا با برنامه‌ی نوشتن خلاق خود نویسنده‌های برجسته‌ای را به‌خدمت گرفت و نویسنده‌های برجسته‌ای تحویل جامعه امریکا داد، البته اوکانر ابتدا رفته بود تا در این برنامه روزنامه‌نگار بشود. در آنجا پای سخنرانی‌های نویسنده‌های محبوب زمانه‌اش نشست و آندرو لیتِل را یافت، سردبیر «مرور سیوانی» که داستان‌ها و نقدهایش را منتشر می‌ساخت و از اولین ستایشگرانِ نثرش بود. بعد از آیووا در سال 1949 اوکانر مدتی را پیش رابرت فیتزجرالد (مترجم معروف آثاری مانند اشعار خیام) و همسرش سالی در کنکتیکات گذراند. در سال 1951 بیماری سختی در او تشخیص دادند و گفتند پنج سال دیگر بیشتر زنده نخواهد ماند، هرچند توانست چهارده سال دیگر زندگی کند ولی با تشخیص بیماری، به جورجیا بازگشت. در آنجا در مزرعه‌اش به پرورش پرنده‌های گوناگون روی آورد و نزدیک به 100 گونه‌ی پرنده را پرورش داد و در همین حال بر کتاب‌هایش کار می‌کرد. در ظاهر زندگی آرامی را می‌گذراند اما در داستان‌هایش توانسته بود بر رفتارهای غریب انسانی دست بگذارد. او به مذهب عشق می‌ورزید هرچند هیچ‌گاه ازدواج نکرد و خانواده‌ای تشکیل نداد اما مذهب را توانست در قلم خودش زنده نگه دارد و بحث آن را جاودان عنوان کند. او در 39 سالگی درگذشت، دو رمان بر جایی گذاشت و دو مجموعه داستان. او را در جورجیا دفن کردند.

خود زمانی گفته بود: «هرچه از جنوب بیاید را خوانندگان شمال گرتوسک می‌خوانند، مگر اینکه به‌راستی گرتوسک باشد، در این حالت آن را رئالیستی خواهند خواند.» داستان‌هایش در جنوب می‌گذرند با شخصیت‌هایی معمولی و درگیر وجدانیات، در همین حال موضوع نژاد در ورای داستان‌ها خودش را نمایان می‌سازد. او دوست داشت به‌خواننده‌اش ایده‌ای بدهد که در داستان چه پیش خواهد آمد. رمان‌هایش «خونِ خرمند» (1952) و «خرس خشمگین رها می‌شود» (1960) بودند و داستان‌های کوتاهش در دو جلد آمدند «یافتن مردی خوب کاری است سخت» (1955) و «هرچه بر پا می‌شود باید همخوان باشد» (بعد از مرگ‌اش در 1965 منتشر شد). مقاله‌ها و نقدهایش البته در زمان خودش در قالب کتاب منتشر نشدند. او از 1956 تا 1964 بیشتر از 100 مرور کتاب در دو روزنامه‌ی کاتولیک جورجیا منتشر ساخت: «بولتن» و «صلیبِ جنوب». مرورکتاب‌نویسِ همکار او جوئی زوبِر می‌گفت مجموعه‌ی متنوع ژانرهایی که اوکانر بر آن‌ها مرور می‌نوشت نشان‌گر سطح درک روشنفکرانه‌ی او بود. استاد ادبیات انگلیسی کارتِر مارتین ساده و خلاصه می‌گوید «مرور کتاب‌های اوکانر برابر زندگی مذهبی او بودند»، البته، اوکانِر عادت داشت مذهب را در کتاب‌ها بیابد و در مورد حضور مذهب در کتاب‌های گوناگون صحبت کند.

اوکانر در ادبیات خود دلبستگی‌اش را به مذهب بیشتر از هر جای دیگری نمایان می‌سازد، او معتقد بود هر چه در جهان است توسط خداوند انگیزه می‌یابد، هرچند او برابر سبک کاتولیکی زمانه‌اش داستان ننوشت، یعنی طرفدار این نبود که نویسنده باید در داستان حاضر باشد و نظرِ قطعی بدهد. او طعنه را دوست می‌داشت، از طنز لذت می‌برد، او تغییر شخصیت‌ها را دنبال می‌کرد و آن‌ها را با درکی نزدیک به نظرات کلیسای کاتولیک نشان خواننده‌اش می‌داد. این تغییرها البته اغلب همراه بودند با خشونت، رنج و رفتارهای غریبی که همخوان با دنبال‌روی الاهیاتِ مذهب قرار نمی‌گرفتند. هرچند مکان و زمانه را گرتوسک نقش می‌زد اما شخصیت‌هایش به درکی معنوی می‌رسیدند. خود می‌گفت: «بخشش ما را تغییر می‌دهد هرچند این تغییر همراه رنج و سختی است.» او طعنه را همراه طنز دوست می‌داشت، شخصیت‌هایش را با درکی محدود نمایان می‌ساخت و سرنوشتی حیرت‌انگیز رودَرروی آن‌ها قرار می‌دهد. او از طریق همین شخصیت‌های معمولی مسائلی چون نژاد، فقر و اصول‌گرایی را به بحثی رودَررو با خواننده‌اش می‌نشست و ذهن او را تا آخرین کلمه‌ی داستان درگیر نگه می‌داشت. شخصیت‌های داستانی او اغلب نمی‌توانستند کامل چنین مباحثی را درک کنند و اغلب در حباب‌های ذهنی خویش گرفتار مانده بودند، آن‌ها نماد شکستِ جهان سکولار در قرن بیستم بودند، آنچه اوکانر می‌خواست خواننده‌اش را به درک آن هدایت کند.

این روزها البته نام او همراه است با جایزه فلانری اوکانر برای داستان کوتاه که به افتخار او شکل گرفته است و توسط انتشارات دانشگاه جورجیا اهدا می‌شود، به مجموعه‌ای که در آن سال توانسته باشد نظرها را بیشتر از همه جلب خود سازد. چند کتاب دیگر او هم پس از مرگ‌اش منتشر شدند، مثل کتاب مصاحبه‌هایش، کتاب نامه‌هایش و کتاب مقاله‌هایش. مقاله‌هایش با نام «رموز و رفتارها» منتشر شد، شامل بود بر مقاله‌ها، مصاحبه‌ها و نقدهایش. درنهایت زندگی و روزگار اوکانر با قلم‌اش پیوندی حقیقی یافته بود. آنچه درست می‌دانست را در قالب داستانی بیان کرد و تا به امروز خوانندگان بسیاری را جلب خود ساخته است. والتر کلِمانز در نیوزویک بعد از درگذشت او نوشت: «آنچه ما با درگذشت اوکانر از دست دادیم تلخ بود. آنچه برایمان ماند شگفت‌انگیز است: داستان‌هایی که ورای همیشه درخشان‌تر باقی مانده‌اند و عمیق‌تر از همیشه به عمق وجود می‌رانند.»