همین یادداشت را در وب‌سایت مرور بخوانید

 

سیدمصطفی رضیئی، شاعر، وبلاگ‌نویس، روزنامه‌نگار و مترجم ایرانی مقیم مترو ونکوور در ساحل غربی کانادا است. جدیدترین ترجمه‌اش، «جاناتان استرنج و آقای نورِل» نوشته‌ی سوزانا کلارک را کتابسرای تندیس در 1280 صفحه به بهای 70 هزار تومان منتشر کرده است.

«خرد جمعی» نوشته‌ی جیمز سوروویکی، «بچه برفی» نوشته‌ی آیوین آیوی، «خدا حفظ‌تان کند دکتر که‌وارکیان» نوشته کورت ونه‌گات جونیور، چهار جلد از مجموعه‌ی «خیابان هراس» نوشته‌ی آر. ال. استاین، از دیگر ترجمه‌های منتشر شده‌ی او در تهران هستند. او چهار دفتر از چارلز بوکاوسکی را به شکل اینترنتی منتشر کرده است و مجموعه‌ی نمایشنامه‌های کوتاه او را هم وب‌سایت مرور بتدریج منتشر می‌کند.

رضیئی این یادداشت را اختصاصی برای وب‌سایت مرور نوشته است و در آن از تجربه ترجمه و انتشار «جاناتان استرنج و آقای نورِل» می‌گوید. این کتاب در بازه‌ی زمانی سه ساله در ایران، ترکیه و کانادا ترجمه شده است.

 

او بندرت حرفی از جادو می‌زد، و وقتی هم سخنی می‌گفت، بیشتر شبیه درس‌های تاریخی بود و هیچ‌کسی حوصله‌ شنیدنش را پیدا نمی‌کرد.

اولین خط «جاناتان استرنج و آقای نورِل»

 

لحظه‌های ترجمه

گیتا گرکانی یک روز بهم گفت ترجمه مثل کلیه برای روح آدمی است، انسان را از درون تصفیه می‌کند. حرفش برای یک نفر مثل من حقیقت محض است، ده سال پیش یک روز شعری از ادگار الن پو به دست گرفتم و با آن زبان نپخته، شروع به ترجمه‌اش کردم. حالا، اینجا نشسته‌ام، در ساحل غربی کانادا و به عکس‌ها خیره‌ام: به تصویر ترجمه‌ی تازه‌ام در کتابفروشی کتابسرای تندیس در تهران. چهاردهمین ترجمه‌ام که به شکل چاپی در تهران عرضه می‌شود و البته، اولین کتابم که جلد گالینگور دارد.

حجمش البته نفس‌گیر شده است، از دو نفری که در تهران کتاب را دیده‌اند، شنیدم که می‌گفتند به دست گرفتن کتاب کار راحتی نیست. حق هم دارند، 1280 صفحه است و اثر سنگین‌وزنی هم شده، هرچند طرح جلدش، دوست‌داشتنی‌ترین طرح جلدی است که تاکنون بر کتاب‌هایم نقش بسته‌اند.

هیچ‌کدام از کتاب‌هایم، این تعداد جایزه را برنده و نامزد نشده بودند: کتاب سال تایم، پیپل، واشنگتن پست، کریستین ساینس مانیتور، سان فرانسیسکو کرانیکل، شیکاگو تریبیون، سیاتل تایمز، کتاب برگزیده بوک سنس، نیویورک تایمز، سالن.کام، ویلیج ویس، آتلانتا جورنال، برنده جایزه ادبی هوگو، برنده جایزه جهان فانتزی، برنده رمان اول جایزه لوکاس، برنده کتاب نخست نویسنده در جایزه کتاب بریتانیا، برنده جایزه میتوپوئیک و...

حالا نسخه‌ی تلویزیونی‌اش را هم بی‌بی‌سی امریکا عرضه کرده است و البته،‌ نسخه فارسی‌اش، این بچه‌ی نازنینم، این 333 هزار کلمه‌ای که به جانم بسته بودند، همه بدون یک کلمه تغییر و ممیزی در تهران منتشر شده‌اند.

داستان این ترجمه، داستان گذشته‌های نه چندان دور است. داستان یک روز بعدازظهری که همراه شیوا مقانلو به دفتر کتابسرای تندیس رفته بودم و برای اولین بار برادران میرباقری را دیدم، حرف ترجمه شد و گفتند یک کتاب محشر دارند و برایش دنبال مترجم هستند، البته کار ساده‌ای نیست، گفتند چند مترجم گفته‌اند کتاب عالی است، ولی وقت ترجمه‌اش را پیدا نمی‌کنند.

گفتم کتاب را ببینم، همراه علی آقای میرباقری رفتیم به کتابفروشی و آنجا علی آقا یک پاکت حجیم از عقب مغازه آورد و روی یک میز جلویم گذاشت: کمی بیشتر از یک هزار صفحه، کپی از نسخه‌ی اصلی کتاب بود، فونت را بزرگ‌تر کرده بودند تا راحت خوانده شود.

ذهنم چرخ می‌خورد، زمان کمی به جلوتر می‌رود، استانبول جلوی گیت هواپیمایی لوفتانزا ایستاده‌ام و متصدی مجدد تاکید می‌کند پنج کیلو اضافه بار دارم و فکر می‌کنم به اینکه چرا ترازویی که چمدان را با آن وزن کرده‌ام،‌ این‌قدر نتیجه‌ی پرتی بهم داده است.

چمدان را باز می‌کنم و در سراسیمگی فرودگاه، دسته‌ای کاغذ به متصدی می‌دهم و می‌گویم این‌ها را دور بریزید. کاغذهای بخش اول و دوم جاناتان استرنج جزو همین کاغذها بودند. دو بخش تمام شده بود و بخش سوم را نگه داشته بودم تا در کانادا کار را به نتیجه برسانم.

یادم می‌آید آن روز که آخرین کلمه‌ها را نوشتم: «و در تاریکی ناپدید شد.» چشم‌هایم را بستم، دگمه ذخیره فایل ورد را زدم و نزدیک بود گریه‌ام بگیرد. به بیرون اتاق خیره شدم،‌ به هوای نیمه ابری و به آسمان رنگارنگ و یک نفس عمیق کشیدم. یک نفس خیلی عمیق کشیدم و سه سال لحظه‌های ترجمه «جاناتان استرنج و آقای نورِل» نوشته‌ی سوزانا کلارک تمام شده بود.

333 هزار کلمه چند لحظه‌ی زندگی است؟ نمی‌دانم، سه سال کار کتاب طول کشیده و تمام لحظه‌های کار بر کتاب را مانند عشقی عزیز، لذت بردم.

 

یک کلاسیک مدرن

مجله تایمز در اولین ماه‌های سال 2011 میلادی، فهرستی از ده رمان برجسته‌ی اولین ده سال هزاره‌ی جدید را منتشر کرد، چهارمین عنوان این مجموعه را هم به «جاناتان استرنج و آقای نورِل» داد. این رمان البته کار ساده‌خوانی نیست. یک منتقد ادبی زمانی در موردش نوشته بود: «شاید خواندن نصف این رمان،‌ سه ماه وقت‌تان را بگیرد، اما نیمه‌ی دوم آن را سه روزه خواهید خواند.»

رمان به سبک چارلز دیکنز نوشته شده است، همراه اثر، نقاشی‌هایی سیاه و سفید نقش بسته‌اند و البته، تمامی آنها ضمیمه نسخه‌ی فارسی شده‌اند. کتاب بیشتر از یکصد پانوشت ضمیمه‌ی خودش دارد، تمامی آنها بخشی از رمان هستند. برخی از آنها به قامت یک داستان کوتاه – با حجمی بیش از 3 هزار کلمه – هستند و برخی دیگر اشاره به کتاب‌ها و نوشته‌هایی می‌کنند که خود یا بخشی از این رمان هستند، یا بخشی از رمانی که سوزانا کلارک در دنباله‌ی این رمان، به نگارشش مشغول است.

ضمیمه‌ی این رمان، یک کتاب داستان کوتاه هم منتشر شده است، 9 داستان کوتاه در مجموعه‌ی «بانوان گریس آدیو و چند داستان دیگر» که به زودی ترجمه‌اش را به دست می‌گیرم و امیدوارم تا پایان امسال، این کار هم آماده شده باشد. این داستان‌ها بر اساس شخصیت‌ها، زیرنویس‌ها و چهره‌های رمان «جاناتان...» نوشته شده‌اند.

این رمان را بی‌اندازه تحسین کرده‌اند و هیچ‌کسی برتر از نیل گیمن در مورد آن نگفته است: «مهم‌ترین رمان فانتزی که در هفتاد سال گذشته منتشر شده است.» اشاره‌اش البته به هفتاد سال قبل از انتشار «جاناتان...»، به انتشار «ارباب حلقه‌ها» نوشته‌ی جی. آر. آر. تالکین است.

 

تاریخی نو از گذشته

رمان را خلاصه چنین تعریف می‌کنند: تاریخ احیای جادوی انگلیسی توسط جاناتان استرنج و گیلبرت نورِل در زمان جنگ‌های بین بریتانیا و امپراتور ناپلئون بناپارت. هرچند کتاب فراتر از این یک خط است: لبریز از شگفتی و جادو است، لبریز از سرزندگی و اسرار است.

رمان از سوال‌هایی پر شده که شاید هرگز به پاسخی برایشان نرسید، مگر اینکه خواننده‌ای خیال‌باف باشید و بتوانید نکته‌های نویسنده را راحت درک کنید و تکه‌های داستان‌ را از گوشه و کنار رمان درآورید و کنار هم بچینید و از خوانش خودتان، لذت وافری هم ببرید.

حالا که کتاب تمام شده و منتشر شده، این سؤال اساسی روبه‌رویم است: از نتیجه‌ی کار راضی‌ام؟ البته که راضی‌ام! ولی آیا خواننده‌ام هم کتاب را راحت درک می‌کند؟ امیدوارم این چنین باشد. لحظه‌ی انتشار اثر و اولین هفته‌ی بعد از آن، وحشتناک‌ترین روزهای زندگی یک مترجم مثل من است. همیشه از خودت می‌پرسی، آیا کار را درست انجام داده‌ام؟ آیا همه‌چیز، همان‌طوری است که می‌خواستم؟ آیا همه‌چیز درست و مرتب است؟

امیدوارم همین‌طوری باشد. هرچند حرفم، همان حرفی است که در آخرین مصاحبه‌ام در آخرین روزهای اقامتم در تهران گفتم: «دنبال خلق شاهکار نمی‌روم.» دنبال خلق شاهکار هم نرفته‌ام ولی کارهایم را درست انجام داده‌ام. حالا باید منتظر بمانم تا «جاناتان...» هم راه خودش را پی بگیرد و پیش برود و روزگار خوب و خوش خودش را داشته باشد. امیدوارم برای خواننده‌ی ایرانی، اثری جذاب باشد و جایگاه واقعی خودش را پیدا کند.