امیدوار صلح
دیگر اسمات را عوض نکن. مجید قیصری. تهران: نشر چشمه. چاپ اول: بهار 1388. 2000 نسخه. 95 صفحه. 2200 تومان.
جناب سرهنگ سلام؛
صبحها دو ساعتی مرخصی میگیرم و میروم شهر، کوچهگردی. نمیتوانم ماجرای شما را فراموش کنم. احساس میکنم آن مادر و دختر توی یکی از همین کوچهها منتظر شما هستند. خیلی خوشحال میشوند اگر ببینند کسی که باعث نجاتشان شده، هنوز زنده است و چشمانتظار دیدن آنهاست. دوستی دو ملت، پایان هر جنگی است. هر چند که این دو ملت همان دو ملت سابق نباشند.
صندوق را خالی نگذارید.
(ص 38 کتاب.)
تهران بودم و «شماس شامی» که درآمد، دفتر نشر افق یکی هدیه گرفتم و خواندم و خوشم آمد و متنی نوشتم که در روزنامهی «اعتماد ملی» منتشر شد. همان موقعها «دیگر اسمات را عوض نکن» منتشر شده بود و توی کتابفروشی نشر چشمه دیدم، ولی حوصله نداشتم که پشت سر هم از یک نویسنده رمان بخوانم که هنوز نمیشناختماش. «گوسالهي سرگردان» را خوانده بودم که برایم فقط عجیب بود. مجید قیصری راحت مینویسد و راحت کتاب چاپ میکند. آن موقعها فقط میدانستم که جزو نویسندههایی است که نمیدانم درست چی بنامم، نویسندگان مسلمان، نویسندگان انقلابی، یا اسمهای دیگری که دارند. رمان اول را خواندم و دوست داشتم و مطلب به نسبت مثبتی هم رویش نوشتم. حالا حدود یک سال گذشت تا من در کتابفروشی شهر کتاب خیابان راهنمایی کتاب را ببینم و همراه ِ «شب ِ ممکن» محمدحسن شهسواری بخرم. و بماند تا دیروز که شروع کنم و امروز که تمام شده باشد.
خالق «جنگ ستارهها» یک موقعی یک جملهیی گفته بود، توی این مایهها که «کلیشهها را جدی بگیرید. کلیشهها مهم هستند، چون کار میکنند.» مجید قیصری احتمالا این جمله را شنیده، یا یک جورهایی به آن رسیده. از کلیشهها استفاده میکند، چون کلیشهها کار میکنند. «شماس شامی» از دید یک مسیحی رومی روند اتفاقات صحرای عاشورا از درون کاخ یزید و کاخهای اطرافیاناش دنبال میکرد. حالا در «دیگر اسمات را عوض نکن»، قدیمیترین روش رماننویسی، یعنی نامهنگاری بین دو نفر، مبنایی میشود تا مجید قیصری رماناش را پیش ببرد و کلام خود را جاری بسازد.
رمان در دنیای جنگ میگذرد و در دنیای صلحی جنگزده. جنگ تحیملی ایران و عراق تازه تمام شده است. عراق دارد خودش را برای حمله و اشغال کویت آماده میکند. در این میان یک سرباز وظیفه، لب مرز ایران نگهبان است و اتفاقی یک قوطی میبیند و نامهيی درون آن. چند وقتی فکر میکند و بعد نامهنگاریها شروع میشود. یک طرف ظاهرا این سرباز وظیفه با نام مستعار قرار گرفته و آن سوی خط، ظاهرا یک سرهنگ عراقی که دنبال خانوادهیی است که در سقوط خرمشهر به لحظهیی دیده و ظاهرا جانشان را نجات داده.
چهارچوب رمان جذاب است، ولی ضعفهایش هم کم نیستند. شخصیت عراقی وحشتناک ایرانی میزند. از آن سوی دیگر، نویسنده تقریبا چیز زیادی از فرهنگ عراق نمیداند و نتوانسته فضای آن سوی مرز را خلق کند. همه چیزی که ارائه میدهد، فضای ایرانی درون اثر است. شخصیت عراقی، که اصالتی کرد دارد – اصالتی کرد و سرهنگ بودن در ارتش صدام؟ - فارسی بلد است، یک کم به قول خودش، و فصیحتر از شخصیت ایرانی حرف میزند. یا راحت بگویم، عین هم حرف میزنند. حتا به خودش زحمت نمیدهد که چند تا کلمه و جملهی درست و حسابی عربی درون کلاماش باشد. و هیچ حرفی هم از حزب بعث نیست. این نادیده گرفتنها برای چیست؟ من نفهمیدم.
هنوز هم برای من مهمترین رمان جنگ، «زمین سوخته» نوشتهی مرحوم احمد محمود است. کتابی که جنگ را لمس کرده و دردناک واقعیتها را در کلام خود جاری کرده است. «دیگر اسمات را عوض نکن» یک اثر متوسط بود، که میشود راحت آن را تا آخر خواند، لذت برد و احساس خاصی هم نداشت. اثر از صلح حرف میزند و این زیباست، و از زندگی. و فضای داستانی متعادلی هم دارد، اما چیزی را کم دارد که «زمین سوخته» زیاده از حد داشت: روح، هویت و واقعیت.
من قول دادم که با عکس شما میروم دنبال آنها. چهطور میتوانم از شما حرف بزنم، در حالیکه خودم هیچوقت شما را ندیدم؟ اگر روبهروی من بنشینید نمیتوانم تشخیص بدهم شخصی که روبهرویم نشسته غریبه است یا آشنا. از شما چه میدانم؟ فقط همین چند خط کاغذی که توی دستم مانده. انتظار ندارید که یک آدم زنده را با این چند تا کلمهی خیالی درست کنم برایشان. من خودم هزاربار نقش آدمهای خیالی را بازی کردهام.
پشت جلد کتاب
سید مصطفی رضیئی (سودارو) هستم. لیسانس ادبیات انگلیسی از دانشگاه غیرانتفاعی خیام، متولد بیست فروردین 1363 در مشهد و ساکن کشور کانادا. اولین قرارداد کتابام را در سال 1385 با نشر «کاروان» بستم، کتاب شفاهی توقیف شد. کتابهای دیگرم را بتدریج نشرهای «افراز»، «ویدا»، «کتابسرای تندیس»، «پریان»، «مروارید» و «هزارهی سوم اندیشه» به بازار میفرستند. نوشتههایم در روزنامهها و مجلههای مختلفی از جمله «تهران امروز»، «کارگزاران»، «اعتماد»، «اعتماد ملی»، «فرهیختگان»، «آسمان»، «تجربه»، «مهرنامه»، «همشهری داستان»، «همشهری اقتصاد» و «گیلان امروز» منتشر شدهاند. یک سال مسوول مرور کتاب وبسایت «جشن کتاب»، متعلق به انتشارات کاروان بودم ونزدیک به چهار سال مسوول مرور کتاب وبسایت «جن و پری» بودم و مدتی هم در وبسایتهای «مزدیسا»، «مرور» و «مد و مه» مینوشتم. دارم سعی میکنم که زندگیام را مرتبط با کتاب نگه دارم. در مطبوعات صرفا در مورد کتاب و ادبیات مینویسم و بیشتر وقتام به نوشتن مرور کتاب میگذرد. وبلاگنویسی را در سال 2004 در بلاگاسپات با نام «سودارو» شروع کردم که بعد از سه سال و نوشتن هشتصد پست وبلاگ، فیلتر شدم. بعد به حسین جاوید در «کتابلاگ» ملحق شدم و صفحهیی در آن وبسایت داشتم که بعد از حدود دو سال و نوشتن نزدیک به یکصد و هفتاد پست، آنجا هم فیلتر شد. بعد به بلاگفا پناهنده شدم تا گذر روزگار چه در چنتهی خود داشته باشد. مرسی که به اینجا سر میزنید.