هر کدام توی جریزه‌ی خودش زند‌گی می‌کرد. آقای همسر توی دیوارهای دیجیتال خودش نفس می‌کشید. با ایمیل‌ها، اس‌ام‌اس‌ها، نرم‌افزارها، برنامه‌های ماهواره و ام‌پی‌تری پلیر نقره‌ای رنگِ ناز. خانوم همسر دیوارهای کاغذی خودش را داشت با کتاب‌ها، مجله‌ها و نامه‌های روزهای نامزدی. موقع غذا بازی یا مهمان بازی که می‌شد، جزیره‌ها یک کم به هم نزدیک می‌شدند و بازی که تمام می‌شد، زود بلند می‌شدند، هر کدام می‌رفت پشت دیوارهای خودش قایم می‌شد و توی چیزهای خودش غرق می‌شد. ظرف‌ها را به نوبت می‌شستند، یک بار جزیره‌ی دیجیتال، یک بار جزیره‌ی کاغذی. غذا و میوه و شیرینی را هم تلفنی می‌خریدند، می‌آوردند دم در خانه تحویل می‌دادند. جزیره‌ها هر کدام وسعت خود را داشتند:‌ تقریباً بی‌انتها. دور و ورشان پر بود از برآمد‌گی‌ها، خلیج‌ها، مرداب‌ها و باتلاق‌ها. نزدیک شدن به‌شان خطرناک بود؛ خطر مرگ داشت. ممکن بود پایت را یک جای اشتباه بگذاری و تا گردن توی گِل فرو بروی. خطر مرگ.