وقت‌هایی که لباس‌های عروسک کوچولویش را تنش می‌کرد، برود مهد کودک، ماسک مادر مهربان را می‌زد. وقتی عروسک تاتی‌تاتی همراه آقای همسر می‌رفت، پشت در ماسک دختر متعجب را می‌زد که هنوز حیران مانده این بچه چه جوری درست شده است. تا ظهر ماسک زن فداکار را می‌زد و کارهای خانه را انجام می‌داد. ساعت دوازده، ماسک دوست وراج را می‌زد و تا غذا حاظر بشود و همه بیایند، خوب با دوست‌هایش تلفن بازی می‌کرد. ظهر ماسک گوش‌شنوا بود برای غرغرهای عروسک کوچولو و آقای همسر اخموی شکمو. بعدازظهر ماسک زن خسته را دشت و یک کم می‌خوابید. عصر ماسک زن جامعه را داشت و یا با عروسک می‌رفتند خرید، یا مهمانی یا قدم زدن همراه با چیپس، بستنی و مجله. شب‌ها ماسک همسر دوست داشتنی را می‌زد. شب‌ها که همه می‌خوابیدند، ماسک‌ها را بر می‌داشت و زیر تخت قایم می‌کرد، کسی پیدای‌شان نکند. بعد می‌نشست جلوی آینه. خوب صورت خودش را تماشا می‌کرد. بدون سر و صدا. کسی بیدار نشود. خیلی دلش برای خودش تنگ می‌شد، خیلی خیلی زیاد.