ماشین‌بازی خیلی دوست دشت. همیشه ویراژ می‌داد و پایش را تا می‌توانست روی پدال گاز فشار می‌داد. یک بار، توی شلوغ‌ترین اتوبان شهر، با صد و پنجاه کیلومتر سرعت، کوبید به عقب یک اتوبوس و اتوبوس سالم ماند. یک بار دیگر آن قدر ویراژ داد که پلیس بزرگ‌راه گرفت‌‌اش و گواهینامه‌ا‌ش را یک ماه جلب کردند و توی تلویزیون هم نشان‌‌اش دادند. همیشه یک دسته جریمه پرداخت نشده ته جیب‌‌اش بود. قیافه‌ش خیلی آرام بود. به هر کسی می‌گفت عاشق سرعت است، طرف خنده‌ا‌ش می‌گرفت و می‌گفت: چرت نگو. کتاب‌های نیچه را هم دوست داشت. عاشق شجریان بود. توی پیاده‌رو که راه می‌رفت، اغلب سر به زیر بود و همه‌ا‌ش فکر می‌کرد. سیگار نمی‌کشید. فقط شراب ساده دوست داشت که خیلی کم می‌خورد. اما ماشین یک چیز دیگر بود. از بچگی فقط عاشق ماشین‌بازی بود، ماشین‌بازی‌های توپ پر از هیجان. ماشین که سوار می‌شد، دهن‌اش آب می‌افتاد و چشم‌هایش یک جور خاصی برق می‌زد و پدال را فشار می‌داد و آی حال می‌داد. آی حال می‌داد.