«سگدونی»
یک کاغذ سفید تمیز گذاشت جلویش و فکر کرد قبل از خودکشی باید چه کارهایی انجام بدهد. اول نوشت که مرغ عشقهایش را بدهد به پیرزن همسایه. بعد فکر کرد که هر چه گوشت توی یخچال دارد را بگذارد بیرون، گربهها بخورند. بعد فکر کرد، کتابخانهاش را ببرد برای دوستی که یک سال بود ندیده بودش. بعد با خودش گفت، کار دیگری ندارد. دفتر تلفناش را نگاه کرد. به کی زنگ بزند؟ فکر کرد یک سر برود سر قبر مامان بابا. فکر کرد یک سفر برود شمال. فکر کرد مقداری پول توی حساباش مانده بود. برود سفر؟ قبل از خودکشی از بهترین چاییاش دم کرد. دو تا فنجان پر خورد. فکر کرد برود چندتایی بیسکویت بخرد. یک کاست شوپن گذاشت. گفت برای شام بیفتک درست کند با پورهی سیبزمینی. فکر کرد زنگ بزند به دوستی که یک سال است ندیده. گفت: برود کتابفروشی چندتایی کتاب بخرد. فنجان را دوباره پر از چایی کرد. فکر کرد یک کم موز بخرد. قبل از خودکشی باید یک کم موز میخورد.