ترجمهی چهل و ششم، فرناندو پسوآ
حقیقت، کذب، قطعیت، تردید...
مرد نابینای توی جاده هم به این کلمهها را میداند.
بالای پلهها نشستهام با دستهایی حلقه شده بر
بالای زانویهای روی هم افتادهام.
خُب حقیقت، کذب، قطعیت، تردید چه هستند؟
مرد نابینا در جاده مکث کرده است؛
من دست از زانوهایم برداشتهام.
آیا حقیقت، کذب، قطعیت، تردید یکسان باقی میمانند؟
چیزی در بخشی از واقعیت تغییر کرد – زانوها و
دستهای من.
دانش اینها را چگونه توضیح میدهد؟
نابینا به راهاش ادامه میدهد و دستهای من هنوز ثابت باقی ماندهاند.
دیگر همان زمان نیست، یا همان مردم، یا همان هر چیزی...
واقعی بودن، همین است.
12 آپریل 1919
+ نوشته شده در پنجشنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۱۲:۴۵ ب.ظ توسط سید مصطفی رضیئی
|