وقتی در فصل سرما هوا سرد می‌شود، من دل‌پذیر‌ترینِ احساس‌ها را دارم،

چون با حیات چیزها سازگار می‌شوم

و طبیعتِ هر چیزی دل‌پذیر است، فقط چون طبیعی است.

 

من سختی‌های زندگی را قبول می‌کنم چون این‌ها سرنوشت هستند،

همان‌طور که این سرمای خشن را در اوج زمستان قبول می‌کنم

آرام و بی‌شکایت، آدمی که ساده می‌پذیرد

و در حقیقتِ پذیرش، شادمانی را می‌یابد،

در وضعیت والای علم و حقیقت سختِ پذیرشِ

            طبیعتی اجتناب‌ناپذیر.

 

بیماری من و فلاکتی که تجربه می‌کنم

مگر فقط زمستان زندگی و شخصیت من نیستند؟

در زمستانی متغییر که قوانین‌اش برای من ناشناخته‌ باقی مانده‌اند

هرچند برای من وجود دارند همانند همین مرگِ والای چیزها که وجود دارد،

همین حقیقت اجتناب‌ناپذیر موجود در بیرون از من،

همان‌طور که گرمای زمین در اوج تابستان

و سرمای زمین در اوج زمستان،

بیرون از من وجود دارند.

 

می‌پذیرم چون طبیعتِ من در پذیرفتن است.

مثل همه، من سوژه‌ی اشتباهات و خطاها متولد شده‌ام،

هرچند خطای خواستن و زیادی فهمیدن را مرتکب نمی‌شوم

و خطای خواستن و تنها با هوش خودِ فهمیدن را مرتکب نمی‌شوم،

تسلیم نیاز‌مندی‌های ناقصِ دنیا نمی‌شوم

تا چیزی به جز خودِ دنیا باشم.

 

24 اکتبر 1917