وقتی بهار بیاید،

اگر آن زمان من مرده باشم،

گل‌ها مثل همیشه گل باقی می‌مانند

و از سبزی بهارِ گذشته‌ی درخت‌ها، هیچ کم نخواهد شد.

واقعیت، نیازی به من ندارد.

 

همین حقیقت بی‌اندازه خوشحالم می‌کند

که مرگ من هیچ اهمیتی نخواهد داشت.

 

چون می‌دانم اگر فردا بمیرم و پس‌فردا بهار بیاید،

شاد خواهم مرد، چون بهار پس‌فردا خواهد

            آمد.

اگر این وقت مرگ من است، چرا باید در زمانی دیگر بیاید؟

دوست دارم همه‌چیز واقعی و سر جای خودش باشد

و همین‌جوری زندگی را دوست دارم، چون همین شکلی است،

            حتی اگر من خوشم هم نیاید.

و اگر همین‌الان بمیرم، شاد مرده‌ام،

چون همه‌چیز واقعی و همه‌چیز سر جای خودش است.

 

می‌توانی به لاتین بالای سر تابوت من دعا بکنی، البته اگر خواستی،

اگر خواستی هم می‌توانی دور تابوت من برقصی و آواز بخوانی.

من توجه‌ای نخواهم داشت در جایی که دیگر

            توجه مهم نخواهد بود.

هر چه بخواهد بشود، در زمان خودش، اتفاق خواهد افتاد.

 

7 نوامبر 1915