تراژدی برگها، شعری از چارلز بوکوفسکی
به خشکی بیدار شدم و سرخسها مردهاند،
گلدانها به زردی دانههای ذرت شدهاند؛
زن هم رفته
و بطریهای خالی مثل جنازههایی خونین
با پوچیشان من را محاصره کردهاند؛
ولی خورشید هنوز هم خوب میتابد،
و صاحبخانه جریمهی دیر پرداخت اجارههایم را هوار میزند و
زردی بینیاز احاطهمان ساخته؛ میدانی، الان یک
کمدین خوب لازم دارم، از آن قدیمیها، یک دلقک
با شوخیهایی از دردِ پوک، دردِ پوک که
واقعی است، و هیچچیز دیگری هم وجود ندارد؛
محتاط با تیغ قدیمی اصلاح کردم
مردی که زمانی جوان بوده و
میگفتند نبوغ دارد؛ اما اینکه
تراژدی برگها است،
و سرخسهای مرده، و گلدانهای مرده باقی ماندهاند
و من به راهروی تاریک قدم میگذارم
جایی که صاحبخانه ایستاده
متنفر و قاطع
میخواهد من را به قعر جهنم حواله کند
و بازوهای چاق و خیس عرق او توی هوا چرخ میخورند
و جیغ میکشد
سر اجاره جیغ میکشد
چون دنیا به هر دوی ماها
پشت
کرده.
سید مصطفی رضیئی (سودارو) هستم. لیسانس ادبیات انگلیسی از دانشگاه غیرانتفاعی خیام، متولد بیست فروردین 1363 در مشهد و ساکن کشور کانادا. اولین قرارداد کتابام را در سال 1385 با نشر «کاروان» بستم، کتاب شفاهی توقیف شد. کتابهای دیگرم را بتدریج نشرهای «افراز»، «ویدا»، «کتابسرای تندیس»، «پریان»، «مروارید» و «هزارهی سوم اندیشه» به بازار میفرستند. نوشتههایم در روزنامهها و مجلههای مختلفی از جمله «تهران امروز»، «کارگزاران»، «اعتماد»، «اعتماد ملی»، «فرهیختگان»، «آسمان»، «تجربه»، «مهرنامه»، «همشهری داستان»، «همشهری اقتصاد» و «گیلان امروز» منتشر شدهاند. یک سال مسوول مرور کتاب وبسایت «جشن کتاب»، متعلق به انتشارات کاروان بودم ونزدیک به چهار سال مسوول مرور کتاب وبسایت «جن و پری» بودم و مدتی هم در وبسایتهای «مزدیسا»، «مرور» و «مد و مه» مینوشتم. دارم سعی میکنم که زندگیام را مرتبط با کتاب نگه دارم. در مطبوعات صرفا در مورد کتاب و ادبیات مینویسم و بیشتر وقتام به نوشتن مرور کتاب میگذرد. وبلاگنویسی را در سال 2004 در بلاگاسپات با نام «سودارو» شروع کردم که بعد از سه سال و نوشتن هشتصد پست وبلاگ، فیلتر شدم. بعد به حسین جاوید در «کتابلاگ» ملحق شدم و صفحهیی در آن وبسایت داشتم که بعد از حدود دو سال و نوشتن نزدیک به یکصد و هفتاد پست، آنجا هم فیلتر شد. بعد به بلاگفا پناهنده شدم تا گذر روزگار چه در چنتهی خود داشته باشد. مرسی که به اینجا سر میزنید.