یک آرزوی 104 هزار کلمهای
نمیشود فراموش کرد، هفت سال پیش وقتی بعدازظهر مشهد درب خانه را زدند و پست یک بسته حاوی پرینت کتاب «خرد جمعی، چرا اکثریت باهوشتر از اقلیت است» نوشتهی جیمز سوروویکی را برایم آورد. کتاب انتخاب دکتر حجازی بود. ماجرا برمیگشت به اواسط بهار، وقتی دخترخالهام مهمان ما بود در مشهد و من صحبت کردم دربارهی «اتاق» نوشتهی هارولد پینتر، نمایشنامه را ترجمه کرده بودم و عباس معروفی زحمت انتشارش را در آلمان کشیده بود، نسخهی چاپی در «گربهی ایرانی» و نسخهی اینترنتی در «گردون ادبی». یک پرینت از نمایشنامه را دادم به بهی و چند روز بعد تلفن داشتم بهی گفت نمایشنامه را داده به گیتا گرکانی و گفت با گیتا تماس بگیر. صحبت کردن من با گیتا ختم به همکاری با مرحوم انتشارات کاروان شد.
آن موقع یک کتاب دست من دادند برای ترجمه، یک زندگینامه از آنتوان چخوف بود. نمونه ترجمه ایمیل زدم و در فاصلهای کوتاه گفتند فعلاً این کتاب را کنار بگذار و این اثر را ترجمه کن. یک کتاب بهدستم دادند با نام «قدرت کابالا، فنآوری برای روح و روان». کتاب را ترجمه کردم و قرارداد کتاب امضا شد (کتاب ویرایش شد، صفحهبندی شد و در اسفند ماه سال 86 قرار بود به ارشاد برود اما وزیر وقت ارشاد، صفار هرندی، گفت به کتابهای عرفانهای غیراسلامی مجوزی داده نخواهد شد. کتاب همچنان مانده است. احتمالاً باید آن را در اینترنت منتشر کنم.) بعد صحبت یک کتاب دیگر شد، «خرد جمعی».
سرشب دیشب فایل کتاب را بستم و فکر کردم به هفت سالی که گذشته است. آمدم نشستم توی اتاق و به منظرهی استانبول خیره ماندم و تصویرها در سرم گیج میخورد. قرارداد «خرد جمعی» هیچوقت امضا نشد. کتاب در درگیریهای زندگی من کِش و قوس پیدا کرد و وقتی نسخهی اولیهی کتاب آماده شده بود، دیگر «کاروان» توان کار کردن نداشت و بعدها هم با خاک یکسان شد. چهار سال (یا پنج سال؟) صبر کردم شاید اتفاق جدیدی بیافتد و خب، خبر خاصی نبود. کتاب را به چند نشر نشان دادم و گفتند کار را تمام بکن و بیاور برای ما اما من یک قول جدیتر میخواستم. درنهایت «کتابسرای تندیس» قرارداد کتاب را با من امضا کرد. بازخوانی اولیه روی کتاب انجام شد و بهار امسال کتاب به ارشاد رفت. یک ماه قبل از شروع سفر من، اولین سری حذفیات ارشاد آمد (اولین حذفی کتاب میگوید عنوان دوم کتاب، «چرا اکثریت باهوشتر از اقلیت است» از جلد و صفحات اولیهی کتاب حذف بشود.) کتاب را دو مرتبه بازخوانی کردم و دیشب بازخوانی دوم هم به پایان رسید (البته، هنوز یک مرتبهی دیگر باید بخوانم و چند مورد دیگر را در سرتاسر کتاب یکسان بکنم.
دیشب مهمان داشتیم از ایران. حرفهای مختلف بود و من فکر میکردم به آرامشی که اینجا برای کار کردن دارم و گیجی من در تهران، وقتی فقط دود و شلوغی و گرانی روی ذهنم فشار میآورد. دیشب فایل را که میبستم تا برای نشر ایمیل کنم، عدد 104 هزار کلمه توی ذهنم ماند. فکر کردم هفت سال است این 104 هزار کلمه را اینجا و آنجا دنبال خودم میکشانم و میبرم و میآورم. فکر کردم این کتاب باید سالها پیش منتشر میشد، مثل چند کتاب دیگر. مثل «خانهی تعطیلات» که بعد از شش سال و اینقدر دست بهدست شدن مجوز نشر خودش را دریافت کرده است. مثل پروژهی چارلز بوکوفسکی که بعد از تمام این سالها، یک جلدش مجوز گرفت و چهار جلد توقیف شد. این آرزو مانده است روی زمین، امیدوارم مجوز بگیرد، امیدوارم دیگر برود و زندگی خودش را شروع کند. امیدوارم یک روزی این کتابها را منتشر شده ببینم.
سید مصطفی رضیئی (سودارو) هستم. لیسانس ادبیات انگلیسی از دانشگاه غیرانتفاعی خیام، متولد بیست فروردین 1363 در مشهد و ساکن کشور کانادا. اولین قرارداد کتابام را در سال 1385 با نشر «کاروان» بستم، کتاب شفاهی توقیف شد. کتابهای دیگرم را بتدریج نشرهای «افراز»، «ویدا»، «کتابسرای تندیس»، «پریان»، «مروارید» و «هزارهی سوم اندیشه» به بازار میفرستند. نوشتههایم در روزنامهها و مجلههای مختلفی از جمله «تهران امروز»، «کارگزاران»، «اعتماد»، «اعتماد ملی»، «فرهیختگان»، «آسمان»، «تجربه»، «مهرنامه»، «همشهری داستان»، «همشهری اقتصاد» و «گیلان امروز» منتشر شدهاند. یک سال مسوول مرور کتاب وبسایت «جشن کتاب»، متعلق به انتشارات کاروان بودم ونزدیک به چهار سال مسوول مرور کتاب وبسایت «جن و پری» بودم و مدتی هم در وبسایتهای «مزدیسا»، «مرور» و «مد و مه» مینوشتم. دارم سعی میکنم که زندگیام را مرتبط با کتاب نگه دارم. در مطبوعات صرفا در مورد کتاب و ادبیات مینویسم و بیشتر وقتام به نوشتن مرور کتاب میگذرد. وبلاگنویسی را در سال 2004 در بلاگاسپات با نام «سودارو» شروع کردم که بعد از سه سال و نوشتن هشتصد پست وبلاگ، فیلتر شدم. بعد به حسین جاوید در «کتابلاگ» ملحق شدم و صفحهیی در آن وبسایت داشتم که بعد از حدود دو سال و نوشتن نزدیک به یکصد و هفتاد پست، آنجا هم فیلتر شد. بعد به بلاگفا پناهنده شدم تا گذر روزگار چه در چنتهی خود داشته باشد. مرسی که به اینجا سر میزنید.