توضیح: این متن شعر نیست، نثرنوشته‌ای است از افکارم در آخرین روزهای تهران. موضوعاتی که به‌نظرم مهم جلوه می‌دادند و دومین صبح استانبول آن‌ها را نوشتم.


 

من به من اجازه بده خودم را پیدا کنم

اجازه بده این بندها را تکان بدهم

اجازه بده چشم‌هایم را باز بکنم

اجازه بده گوش‌هایم بشنوند

اجازه بده بدنم تکان بخورد

اجازه بده دوست داشته باشم

اجازه بده حرف بزنم

اجازه بده فکر بکنم

اجازه بده خلق بکنم

اجازه بده نفس بکشم

اجازه بده آزاد باشم

من به من اجازه بده با خودم مهربان باشم

به من اجازه بده خودم را زجر ندهم

اجازه بده دست‌هایم دراز کنم وقتی باید دست را دراز کرد

اجازه بده دستی را بگیرم وقتی دستی دراز شده است

من لطفاً به من اجازه بده تا خودم را پیدا کنم

اجازه بده با خودم برقصم

اجازه بده به خودم امیدوار باشم

اجازه بده تا تمام زندگی را تجربه کنم

اجازه بده تا با واقعیت روبه‌رو بشوم

اجازه بده تا با واقعیت برخورد داشته باشم

من لطفاً اجازه بده تا خودم را توی آینه ببینم

اجازه بده تا با خودم صحبت بکنم

اجازه بده تا زندگی اتفاق بیافتد

من، لطفاً جلوی مرا نگیر

خواهش می‌کنم

خواهش می‌کنم.