دعا
توضیح: این متن شعر نیست، نثرنوشتهای است از افکارم در آخرین روزهای تهران. موضوعاتی که بهنظرم مهم جلوه میدادند و دومین صبح استانبول آنها را نوشتم.
من به من اجازه بده خودم را پیدا کنم
اجازه بده این بندها را تکان بدهم
اجازه بده چشمهایم را باز بکنم
اجازه بده گوشهایم بشنوند
اجازه بده بدنم تکان بخورد
اجازه بده دوست داشته باشم
اجازه بده حرف بزنم
اجازه بده فکر بکنم
اجازه بده خلق بکنم
اجازه بده نفس بکشم
اجازه بده آزاد باشم
من به من اجازه بده با خودم مهربان باشم
به من اجازه بده خودم را زجر ندهم
اجازه بده دستهایم دراز کنم وقتی باید دست را دراز کرد
اجازه بده دستی را بگیرم وقتی دستی دراز شده است
من لطفاً به من اجازه بده تا خودم را پیدا کنم
اجازه بده با خودم برقصم
اجازه بده به خودم امیدوار باشم
اجازه بده تا تمام زندگی را تجربه کنم
اجازه بده تا با واقعیت روبهرو بشوم
اجازه بده تا با واقعیت برخورد داشته باشم
من لطفاً اجازه بده تا خودم را توی آینه ببینم
اجازه بده تا با خودم صحبت بکنم
اجازه بده تا زندگی اتفاق بیافتد
من، لطفاً جلوی مرا نگیر
خواهش میکنم
خواهش میکنم.
سید مصطفی رضیئی (سودارو) هستم. لیسانس ادبیات انگلیسی از دانشگاه غیرانتفاعی خیام، متولد بیست فروردین 1363 در مشهد و ساکن کشور کانادا. اولین قرارداد کتابام را در سال 1385 با نشر «کاروان» بستم، کتاب شفاهی توقیف شد. کتابهای دیگرم را بتدریج نشرهای «افراز»، «ویدا»، «کتابسرای تندیس»، «پریان»، «مروارید» و «هزارهی سوم اندیشه» به بازار میفرستند. نوشتههایم در روزنامهها و مجلههای مختلفی از جمله «تهران امروز»، «کارگزاران»، «اعتماد»، «اعتماد ملی»، «فرهیختگان»، «آسمان»، «تجربه»، «مهرنامه»، «همشهری داستان»، «همشهری اقتصاد» و «گیلان امروز» منتشر شدهاند. یک سال مسوول مرور کتاب وبسایت «جشن کتاب»، متعلق به انتشارات کاروان بودم ونزدیک به چهار سال مسوول مرور کتاب وبسایت «جن و پری» بودم و مدتی هم در وبسایتهای «مزدیسا»، «مرور» و «مد و مه» مینوشتم. دارم سعی میکنم که زندگیام را مرتبط با کتاب نگه دارم. در مطبوعات صرفا در مورد کتاب و ادبیات مینویسم و بیشتر وقتام به نوشتن مرور کتاب میگذرد. وبلاگنویسی را در سال 2004 در بلاگاسپات با نام «سودارو» شروع کردم که بعد از سه سال و نوشتن هشتصد پست وبلاگ، فیلتر شدم. بعد به حسین جاوید در «کتابلاگ» ملحق شدم و صفحهیی در آن وبسایت داشتم که بعد از حدود دو سال و نوشتن نزدیک به یکصد و هفتاد پست، آنجا هم فیلتر شد. بعد به بلاگفا پناهنده شدم تا گذر روزگار چه در چنتهی خود داشته باشد. مرسی که به اینجا سر میزنید.