زندگی در دیالوگ
توضیح: این مصاحبه به همراه سه مصاحبهی دیگر را قرار بود روزنامهی تهران امروز منتشر کند. با مهیار زاهد، دبیر بخش فرهنگ روزنامه در مورد چهرههای که مصاحبه میشوند پرسیده بودم و بعد مصاحبهها را گرفتم اما شورای سردبیری روزنامه اجازهی انتشار این مصاحبهها را نداد، چون چهرهها کار(های) اول انتشارشان است و مشهور نیستند و چهرههای متعلق به جریان نشرهای دولتی نیستند. اولین این مصاحبهها را در وبسایت خبرگزاری مهر ببیند.
توضیح: چهل و سومین جلد از مجموعهی «داستان امروز ایران» به رمان «آغاز فصل سرد» نوشتهی ضُحی کاظمی اختصاص یافته است. کاظمی در تهران بزرگ شده و بعد از چند سال زندگی در خارج از ایران، به کشور بازگشته است. فارغ التحصیل رشته مهندسی مواد از دانشگاه علم و صنعت ایران می باشد و تحصیلات کارشناسی ارشد خود را در رشتهی زبان و ادبیات انگلیسی ادامه داده است. او در پشت جلد رمان خود نوشته است: «سرگردانام بین گذشته و آینده، فارسی و انگلیسی، سنت و تجدد، دنیای مهندسی و شیرینیِ ادبیات.» این اولین رمان وی است که در اردیبهشت 1391 و در 168 صفحه توسط انتشارات افراز منتشر شده است. پیش از این کتاب «رویاهای شکننده - اشعار گروه آناتما» در سال 1381 از او منتشر شده بود و تابهحال چندین ترجمهی داستان کوتاه از او در «همشهری داستان» منتشر شده است.
سوال: کتاب شما سرتاسر از دیالوگ شکل گرفته است. چرا دیالوگ؟ و چرا در مدلهای مختلف دیالوگ، تمرکز بر گفتوگوی تلفنی صورت گرفته است؟
همانطور که در ابتدای کتاب نیز در جملهای از جان بارت اشاره شده، معتقد هستم انسان امروز، هویتاش را در بازگو کردن وقایع زندگیاش، مییابد. همهی ما مدام در حال بازتعریف خود و زندگی خود هستیم. برای مثال در محل کار، برای همکاران و دوستانمان از زندگی شخصیمان میگوییم و در خانه، از کار و محل کارمان تعریف میکنیم. اگر همهی این گفتگوها را کنار هم بگذاریم، نمایی کلی از زندگی کاری و خانوادگی ما به دست میآید. این فرضیه زمانی دقیقتر است که گسترهی بازتعریفها را وسیعتر کنیم.
در زندگی امروز آنچه گفته نمیشود، شنیده نمیشود. هرچند با در کنار هم گذاشتن تکههای بازگو شدهی زندگی، لااقل به تصویر هویتی که فرد میخواهد از خویشتن نشان دهد، دست مییابیم. مابقی آن و درستی این تصویر به عهدهی شنونده است و هیچگاه قطعیتی در آن وجود ندارد. بهترین مصداق این بازگویی، در دیالوگ است. مجموعهی دیالوگهای ما با افراد مختلف میتواند کلیتی (هرچند نادقیق و ناصحیح) از زندگی و شخصیت ما را به نمایش بکشد. و تلفن یکی از ابزارهایی است که امکان گفتگو و ایجاد دیالوگ را فراهم میسازد.
سوال: پس صرفاً دلایل اجتماعی و زندگی امروز در پسِ این قضیه است. سالها قبل رمان «نفرین ابدی بر خوانندهی این برگها» نوشتهی مانوئل پوییگ منتشر شد که سرتاسر از دیالوگ بود. از این رمان یا مثالهای مشابه دیگر در ادبیات ترجمه یا ادبیات کشورهای دیگر، الهام یا تاثیر مستقیمی گرفتهاید؟
این رمان ترجمهی احمد گلشیری است و آن را سالها پیش خواندهام. داستان در قالب دیالوگ نوشته شده. شاید به صورت ناخودآگاه تاثیر گذاشته باشد. اما زمانیکه «آغاز فصل سرد» را مینوشتم، اصلاً این کتاب در ذهنم نبود. با همهی اینها انتخاب مکالمات تلفنی به دلایلی که گفتم با دیالوگ صرف فرق میکند. دیالوگ امری جاری و ناگزیر در ارتباطات انسان است. مکالمهی تلفنی، قصدی پشتسر خود دارد. ما گوشی تلفن را بر میداریم که گفتگو یا دیالوگ با کسی داشته باشیم. میخواهیم حرفی بزنیم، چیزی را بازگو کنیم. و من بیشتر تلاشم در بیان این نکته بوده است.
سوال: شما به زبانی غیر از فارسی و ادبیاتی غیر از ادبیات ایران آشنا هستید. تلاش شما برای خلق گفتوگو، ارتباطی با این آشنایی پیدا میکند؟
البته کل ایده گفته شده حاصل مطالعات نظریههای ادبی مختلف به خصوص در باب هویت بوده است. گفتگو به هر نحوی میتواند جریان داشته و بازتعریفهای انسانها از خود، به اشکال مختلف میتواند صورت بگیرد. اما مکالمهی تلفنی که به عنوان قالب این داستان انتخاب شده، مختص فرهنگ ایران است. البته شاید در کشورهای دیگری که هزینه مکالمه تلفنی پایین است و دارای نظام و ساختار اجتماعی-خانوادگی سنتی یا نیمه سنتی هستند، نیز همین روند مصداق داشته باشد. لازمه این ساختار اجتماعی، بنا شدن خانوادهها براساس صمیمیت زیاد همراه با حجب و ملاحظه و تعارف و دخالت در حریمهای خصوصی و جزئیات زندگی یکدیگر است، همانطور که در «آغاز فصل سرد» هم نمونههای آن را آوردهام، میتواند مثبت یا منفی باشد.
سوال: خب به این شکل میتوان گفت که شایعات و «خالهزنکی» پایه و اساس رمان شما را میسازند؟ مخصوصاً که همیشه پای یک زن در یک طرف گفتوگو است. یک طرف آقا و یک طرف خانوم؟ یا یک طرف خانوم و یک طرف خانوم؟
به نظر من کلمه «روزمره» بهتر از «خاله زنکی» اینجا کاربرد دارد. لزوماً همه دخالتها و صمیمیتها «خاله زنکی» نیست. هرچند حجم زیادی از مکالمات روزانهی زنان ایران را این دست مسایل تشکیل میدهند. این مساله همیشه من را آزار میداده است و دوست داشتم به نوعی این معضل بزرگ اجتماعی را منعکس کنم. بااینحال «آغاز فصل سرد» فقط مکالمه «خاله زنکی» یا حتی «روزمره» نیست. «لیلی»، همسر، مادر و خواهر و خواهرشوهرش تحصیل کردهاند. مکالماتشان اغلب در مورد مسایل مهم روزانه است. با همهی اینها برای مثال «لیلی» با دوستان دانشگاهش در مورد امتحان نقد ادبی صحبت میکند. یا مکالمهای دارد با دوستی که میخواهد از ایران مهاجرت کند و اینها بههیچوجه خاله زنکی نیست. یا آخرین مکالمه داستان با «علی» که بیشتر احساسی است. اینکه یک پایهی مکالمات زن است دلیل بر این نمیشود که مکالمه «خاله زنکی» شود. به خصوص که این زن تحصیل کرده است و خود از این مسایل گریزان است. بعد هم چارهای نداشتم. راوی داستان باید در همه مکالمات حضور داشته باشد و اینجا راوی زن است.
سوال: چه ارتباطی بین رمان خود و دنیای تئاتر میبینید؟
آشنایی من با تئاتر بسیار محدودتر از آشنایی من با داستان است. (نمرههای درسهای نمایشنامهام پایینترین نمرات من در کارشناسی ارشد بوده است!) وجه مشترک این رمان با تئاتر را صرفا در استفاده از دیالوگ میدانم. اما به نظرم وجه تمایزشان بیشتر است. در تئاتر صحنه و Stage Directions داریم که در این رمان کلاً setting به خواننده واگذار و فقط کلیتی از آن ارائه میشود، مثل "مامان لیلی: منزل" و غیره... و تعداد این settingها زیاد است. از خانهی افراد مختلف گرفته تا دانشگاه و بیمارستان و ماشین و محل کارشان. اگر کسی بخواهد این رمان را روی صحنه ببرد، به مشکلات زیادی بر میخورد و برای این کار لازم است تغییرات اساسی در آن ایجاد کند. با همهی اینها خوانش آن شاید به خوانش نمایشنامه شبیه باشد، و من این نکته را از خوانندگان داستان زیاد شنیدهام که میگویند هنگام خواندن رمان، حس نمایشنامهخوانی به آنها دست میدهد.
سوال: کتاب شما اشارات صریح سیاسی دارد ولی درعینحال در زندگی روزمرهی مردم میگذرد. چرا؟
در جامعهی ایران امروز، سیاست بخشی از زندگی روزمرهی ما را تشکیل میدهد. از راننده تاکسی گرفته تا همکاران و دوستان و آشنایان ما، همه در جزئیات مسایل سیاسی درگیر و صاحب نظر هستند! برای کسی که زندگی خارج از کشور را تجربه کرده، این مسئله به طرز بارزی جلب توجه میکند. در کشورهای غربی مردم در قبال مسایل سیاسی منفعلتر هستند و آن را به طبقه الیت و سیاستمدار واگذار کردهاند. اما اینجا داستان فرق میکند. اگر آنجا مکالمه دو غریبه بیشتر با گفتگو در مورد هوا شروع میشود، به نظر من در ایران، سیاست معمولاً نقطه مشترک شروع یک گفتگو است.
سوال: چه مخاطبی را برای کتاب درنظر گرفتهاید؟ فکر میکنید کتاب بتواند نظر مخاطب را جلب کند؟
در مورد مخاطب، باید بگویم که مسلماً هیچکس هنگام نوشتنِ داستان، صرفاً به مخاطب فکر نمیکند، هرچند هیچوقت مخاطب را هم به طور کلی از نظر دور نمیکند. آنچه تاکنون در مورد این کتاب شنیدهام این است که این کتاب مخاطب خاص دارد. قبول دارم که به خاطر ساختار نامتعارفش ممکن است بخشی از مخاطب عام خود را از دست بدهد. اما درعینحال مسایل مطرح شده در آن، مشکلات و معضلات قشر متوسط است که فکر میکنم طیف وسیعی را مورد خطاب قرار میدهد. سعی داشتم به مشکلات و مسایل جاری و ملموس در زندگی جامعه کلان شهر امروز بپردازم تا مخاطب عام با دیدن دردها و گرفتاریهای مشابه که احتمالا تجربههای شبیهشان را داشته است، با کتاب همزاد پنداری کرده و ارتباط برقرار کند. درعینحال خواندن دیالوگ خیلی سریعتر و روانتر از خواندن توصیف و تشریح است. در ضمن از آنجاییکه شخصیتهای کتاب، اعضای خانواده هستند و در فضای خانواده و روابط خانوادگی قرار میگیرند، طیف خوانندگان داستان را از نظرگروه سنی وسیعتر مینماید.
سوال: نظرتان دربارهی ممیزی چیست؟ کتاب ضربهای از ممیزی نخورد؟
این کتاب خیلی سریع مجوز انتشار خود را دریافت کرد. فکر کنم در مجموع حدود 3 یا 4 ماه بیشتر طول نکشید. حتی یک کلمه هم از این کتاب تغییر نکرد و یا حتی حذف نشد.
سوال: منتظر انتشار چه اثر جدیدی از شما باشیم؟
رمان دومم را به نام «آهنگ ارغوان» به نشر افراز سپردهام. این رمان ساختار روایی سادهتر ولی داستان شاید جذابتری نسبت به رمان «آغاز فصل سرد» دارد. منتظر نظر نشر هستم. یک مجموعه داستانک یا داستانهای مینیمال هم دارم که شامل 40 داستانک است. البته تعداد داستانکها بیشتر است ولی فعلاً 40تای آنها را انتخاب کردهام. موضوع داستانکها حول و حوش مرگ و زندگی و متافیزیک و آمیزش آن با خرافات و سنتها در فضای مدرن جامعه امروز است. هنوز تصمیمی قطعی در مورد چاپ آنها نگرفتهام. هرچند خودم شخصاً این داستانکها را بیشتر از رمانهایم دوست دارم.
سید مصطفی رضیئی (سودارو) هستم. لیسانس ادبیات انگلیسی از دانشگاه غیرانتفاعی خیام، متولد بیست فروردین 1363 در مشهد و ساکن کشور کانادا. اولین قرارداد کتابام را در سال 1385 با نشر «کاروان» بستم، کتاب شفاهی توقیف شد. کتابهای دیگرم را بتدریج نشرهای «افراز»، «ویدا»، «کتابسرای تندیس»، «پریان»، «مروارید» و «هزارهی سوم اندیشه» به بازار میفرستند. نوشتههایم در روزنامهها و مجلههای مختلفی از جمله «تهران امروز»، «کارگزاران»، «اعتماد»، «اعتماد ملی»، «فرهیختگان»، «آسمان»، «تجربه»، «مهرنامه»، «همشهری داستان»، «همشهری اقتصاد» و «گیلان امروز» منتشر شدهاند. یک سال مسوول مرور کتاب وبسایت «جشن کتاب»، متعلق به انتشارات کاروان بودم ونزدیک به چهار سال مسوول مرور کتاب وبسایت «جن و پری» بودم و مدتی هم در وبسایتهای «مزدیسا»، «مرور» و «مد و مه» مینوشتم. دارم سعی میکنم که زندگیام را مرتبط با کتاب نگه دارم. در مطبوعات صرفا در مورد کتاب و ادبیات مینویسم و بیشتر وقتام به نوشتن مرور کتاب میگذرد. وبلاگنویسی را در سال 2004 در بلاگاسپات با نام «سودارو» شروع کردم که بعد از سه سال و نوشتن هشتصد پست وبلاگ، فیلتر شدم. بعد به حسین جاوید در «کتابلاگ» ملحق شدم و صفحهیی در آن وبسایت داشتم که بعد از حدود دو سال و نوشتن نزدیک به یکصد و هفتاد پست، آنجا هم فیلتر شد. بعد به بلاگفا پناهنده شدم تا گذر روزگار چه در چنتهی خود داشته باشد. مرسی که به اینجا سر میزنید.