«گزارش محرمانه» نوشتهي تام راب اسمیت در «مهرنامه»
شمارهي جدید ماهنامهی تخصصی علومانسانی، «مهرنامه» دیروز در 306 صفحه و به قیمت 6000 تومان در دکههای روزنامهفروشی تهران عرضه شد. چند شمارهای است که ضمیمهای 32 صفحهای به نام «کتابنامه» در انتهای مجله منتشر میشود. در این شماره، پروندهای کوچک برای رمان «گزارش محرمانه» نوشتهی تام راب اسمیت کار شده است. رمان، دنبالهی رمان «کودک 44» است و جلد سوم این سهگانه نیز در دست ترجمه است. دو مطلب این پرونده را من تهیه کرده بودم و یک مطلب (ترجمهی مروری از «نیویورکتایمز») هم بهخاطر کمبود فضا، نتوانست در مجله منتشر شود. فهرست مطالب این پرونده عبارتند از:
1 – شبِ تانک، نکتهای در باب رمان «گزارش محرمانه» نوشتهی تام راباسمیت – مهدی یزدانی خرم
2 – گزارشی که محرمانه نبود – نادر قبلهای / مترجم رمان
3 – خونسردی جنگِ سرد، نوشتن در گفتوگو با تام راب اسمیت – ترجمهی سیدمصطفی رضیئی
4 – نگاه: مجالِ سخن، لذتِ خوانش؛ روایت «گزارش محرمانه» در کجا ریشه دارد؟ نوشتهی سیدمصطفی رضیئی
سید مصطفی رضیئی (سودارو) هستم. لیسانس ادبیات انگلیسی از دانشگاه غیرانتفاعی خیام، متولد بیست فروردین 1363 در مشهد و ساکن کشور کانادا. اولین قرارداد کتابام را در سال 1385 با نشر «کاروان» بستم، کتاب شفاهی توقیف شد. کتابهای دیگرم را بتدریج نشرهای «افراز»، «ویدا»، «کتابسرای تندیس»، «پریان»، «مروارید» و «هزارهی سوم اندیشه» به بازار میفرستند. نوشتههایم در روزنامهها و مجلههای مختلفی از جمله «تهران امروز»، «کارگزاران»، «اعتماد»، «اعتماد ملی»، «فرهیختگان»، «آسمان»، «تجربه»، «مهرنامه»، «همشهری داستان»، «همشهری اقتصاد» و «گیلان امروز» منتشر شدهاند. یک سال مسوول مرور کتاب وبسایت «جشن کتاب»، متعلق به انتشارات کاروان بودم ونزدیک به چهار سال مسوول مرور کتاب وبسایت «جن و پری» بودم و مدتی هم در وبسایتهای «مزدیسا»، «مرور» و «مد و مه» مینوشتم. دارم سعی میکنم که زندگیام را مرتبط با کتاب نگه دارم. در مطبوعات صرفا در مورد کتاب و ادبیات مینویسم و بیشتر وقتام به نوشتن مرور کتاب میگذرد. وبلاگنویسی را در سال 2004 در بلاگاسپات با نام «سودارو» شروع کردم که بعد از سه سال و نوشتن هشتصد پست وبلاگ، فیلتر شدم. بعد به حسین جاوید در «کتابلاگ» ملحق شدم و صفحهیی در آن وبسایت داشتم که بعد از حدود دو سال و نوشتن نزدیک به یکصد و هفتاد پست، آنجا هم فیلتر شد. بعد به بلاگفا پناهنده شدم تا گذر روزگار چه در چنتهی خود داشته باشد. مرسی که به اینجا سر میزنید.