خداحافظ مهندس سحابي، خداحافظ خانوم سحابي
ميخواستم بروم. براي مراسم تشييع. حدس زدم شلوغ ميشود. گفتم حالت بد ميشود. مگر آن بار كه رفتي و آنجوري داغان شدي بس نبود؟ تو كه سياسي نيستي، سياست نميفهمي، چرا بروي و چيزهايي ببيني كه بغش گلويت را پر كند؟ چرا
چرا
چرا؟
آمدهام دفتر. بعد از ساعتها دويدن در خيابانهاي تهران. رسيدم به دفتر و اولين چيزي كه ديدم غم بود. غم زياد. اندوه زياد. دلم ميخواهد جيغ بكشم. دلم ميخواهد گريه بكنم. ولي رو به چه كسي؟ خطاب به چه كسي؟
فقط ميگويم خداحافظ آقاي مهندس سحابي
خداحافظ خانوم سحابي
...
اميدوارم اگر آن دنيايي باشد، حداقل در آن دنيا لبخند بزنيد
+ نوشته شده در چهارشنبه یازدهم خرداد ۱۳۹۰ ساعت ۳:۲۳ ب.ظ توسط سید مصطفی رضیئی
|