«ناباروری»
گلدانهایش را چیده بود چهار طرف هال. هر طرف دو تا. روی تراس هم گلدان داشت. توی راهپله. جلوی در آپارتماناش هم یک گلدان گذاشته بود. گلدان توی راهپله، یک گل گندهی خوابآلو داشت که از تاریکی خوشاش میآمد و پسر بچهی همسایه، وقتهایی که مامان بابایش دعوا میکردند، میآمد کنارش چمباتمه میزد. اول کلی گریه میکرد، بعد با گلدان کلی حرف داشت بزند، بعد مینشستند با هم بازی میکردند. هر چی هم میگفت، توی خانهشان نمیآمد. بعضی وقتها برایش بستنی میبرد. یا آبمیوه یا میوه. همیشه نصفاش را میداد گلدان بخورد. عصرها همیشه وقتی آقای همسر بر میگشت خانه موسیقی گوش میکردند. گلدانهای جلوی ضبط، عاشق رپ بودند با آن همه دست و پاهای درازشان. یک گلدان بود با برگهای پهن که پاپ ملایم بریتانیایی را با آرامش و حوصله گوش میکرد و باز هم گوش میکرد. گلدانهای آن طرف اتاق، برگهای سنگین و درشت داشتند و کلاً حوصلهی هیچی نداشتند به جز شوپن یا موتسارت. یک گلدان کوچک هم بود که برگهای ریز و شاخههای نحیف داشت. مذهبی بود. توی اتاق، روی میز آرایش بود. کلاً در اتاق را میبست و دعا میخواند. بعضیوقتها برایش یک آهنگ غمگین پخش میکردند، دوست داشت. آقای همسر برایش موسیقی فرق نمیکرد، بیشتر از همه چیز برایش طعم چایی مهم بود، لبخندهای من و روزنامههای عصر.
سید مصطفی رضیئی (سودارو) هستم. لیسانس ادبیات انگلیسی از دانشگاه غیرانتفاعی خیام، متولد بیست فروردین 1363 در مشهد و ساکن کشور کانادا. اولین قرارداد کتابام را در سال 1385 با نشر «کاروان» بستم، کتاب شفاهی توقیف شد. کتابهای دیگرم را بتدریج نشرهای «افراز»، «ویدا»، «کتابسرای تندیس»، «پریان»، «مروارید» و «هزارهی سوم اندیشه» به بازار میفرستند. نوشتههایم در روزنامهها و مجلههای مختلفی از جمله «تهران امروز»، «کارگزاران»، «اعتماد»، «اعتماد ملی»، «فرهیختگان»، «آسمان»، «تجربه»، «مهرنامه»، «همشهری داستان»، «همشهری اقتصاد» و «گیلان امروز» منتشر شدهاند. یک سال مسوول مرور کتاب وبسایت «جشن کتاب»، متعلق به انتشارات کاروان بودم ونزدیک به چهار سال مسوول مرور کتاب وبسایت «جن و پری» بودم و مدتی هم در وبسایتهای «مزدیسا»، «مرور» و «مد و مه» مینوشتم. دارم سعی میکنم که زندگیام را مرتبط با کتاب نگه دارم. در مطبوعات صرفا در مورد کتاب و ادبیات مینویسم و بیشتر وقتام به نوشتن مرور کتاب میگذرد. وبلاگنویسی را در سال 2004 در بلاگاسپات با نام «سودارو» شروع کردم که بعد از سه سال و نوشتن هشتصد پست وبلاگ، فیلتر شدم. بعد به حسین جاوید در «کتابلاگ» ملحق شدم و صفحهیی در آن وبسایت داشتم که بعد از حدود دو سال و نوشتن نزدیک به یکصد و هفتاد پست، آنجا هم فیلتر شد. بعد به بلاگفا پناهنده شدم تا گذر روزگار چه در چنتهی خود داشته باشد. مرسی که به اینجا سر میزنید.