تغییر برای آیندهای متفاوت: بعد از انتشار کاغذی کتاب
از سال 2005 میلادی هدف اصلیام ترجمه و انتشار مطالب بهشکل کاغذی بود. اولین اثرم را مجلهی «گربهی ایرانی» و انتشارات «گردون» منتشر کرد، «اتاق» اثر هارولد پینتر و برای من شکل واقعی انتشار شکل گرفت: بدون هیچ تغییری به نام «ممیزی» یا «س-انسور» و با سرعتی متعادل: حدود یک ماه بعد از اتمام کار. اثر به دو شکل، پخش از طریق مجله و مجانی از طریق اینترنت منتشر شد. تجربهای بود که بعدها نتوانستم تکرارش را جایی ببینم.
اولین قرارداد کتابم با انتشارات «کاروان» بود، کتابی که هنوز تلاش میکنم بشود در فضای اینترنت منتشر کرد و منتظر یک خبر مهم هستم در مورد آن. بعدها با نشرهای مختلفی کار کردم و تاکنون شش عنوان کتابم را انتشارات «افراز» و «ویدا» منتشر کردهاند و همچنین یک ایبوک که نشر گردون مجانی به فضای اینترنت فرستاد.
الان فضای ذهنی من نسبت به گذشته متفاوت شده است. در گذشته من منتظر باقی میماندم چون فضای داخلی ایران، فضای انتظار کشیدن است. در خارج از مرزهای جغرافیایی ایران، دو موضوع انسان را ترک میکنند: یکی وحشت از بیان شدن – یا همان ممیزی – است که بتدریج جای خودش را به فضایی برای فکر و گفتوگو – حداقل برای یکی مثل من – میدهد و دوم انتظار کشیدن است – امکانات وجود دارد فقط باید با صبر کافی از آنها استفاده کنی.
یک موضوع دیگر هم کاملاً برای من مشخص است: از فضای داخلی ایران کمی دورتر نشدهام تا بنشینم سقف نگاه کنم. حسین نوشآذر خیلی درست در صفحهی ف-یسبوکاش نوشته بود: آدم اگر بخواهد کلاس زبان برود، ایران هم میتواند برود. آمدهام کار بکنم و محدودیت اصلی من زمان است و قدمهایی مناسب.
حالا من سه کتاب با مجوز انتشار از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دارم. یک رمان نوجوان به نام «خانهی تعطیلات» از کلایو بارکر که صفحهبندی شده و طرح جلد خورده در کتابسرای تندیس و منتظر قدمهای بعدی هستم با توجه به کاغذ و چاپخانه. یک دفتر شعر از چارلز بوکوفسکی به اسم «شعرهای عاشقانهی اتاقهای اجارهای» و یک نمایشنامه از کورت ونهگات به نام «تولدت مبارک، واندا جون».
خُب، دفتر بوکوفسکی را انتشارات افراز یک طرفه لغو قرارداد کرد – چون امکانات چاپ کتاب ندارند و باید انتخاب کنند – و من خیلی خوشحال شدم، چون حالا این اثر نیز در کنار چهار جلد توقیف شده میتوانند در فضای نت منتشر بشوند.
نمایشنامهی ونهگات یک مشکل اساسی دارد: بیش از 100 مورد تغییر و حذفی در 152 صفحه کتاب اعمال شده است و من قطعاً اگر کتاب قرار باشد به این شکل منتشر بشود، تک به تک این تغییرها را در فضای اینترنت منتشر خواهم کرد. چون دیگر نمیتوانم به هیچ عنوان و در هیچ شکلی موضوع «ممیزی» را در فضای ایران درک کنم. چنین اجازهای هم به خودم نمیدهم.
درنهایت موضوع تغییر است: من در این 120 روز، یک پروژه را شروع کردم. اولین کتابهای جدی من از سال 2005 تاکنون ترجمه شدهاند. اول از همه، من از لحظهی خروج از تهران، برنامههای ترجمهام را متوقف کردهام. برگشتم و نگاه کردم اولین کتابم چه بود - «قدرت کابالا، فنآوری برای روح و روان» - فایل کتاب را بازخوانی کردم و این اثر، اولین ایبوک جدید من خواهد بود. بعد رفتم سراغ دومین کتاب، »خرد جمعی: چرا اکثریت باهوشتر از اقلیت است»، کتاب را بازخوانی کردم و با متن اصلی مطابقت دادم و برای کتابسرای تندیس فرستادم. «دزد همیشه» به لطف ممیزی اسمش به «خانهی تعطیلات» تغییر کرد – متن فرقی نکرد یک تصویر از کتاب حذف شد – و مجوز نشر دارد، صفحهبندی شده و آمادهی انتشار است.
حالا قدم بعدیام این است که در زمان جلوتر بیایم: دفترهای شعر چارلز بوکوفسکی. پنج جلد به ارشاد رفته بود و یک جلد مجوز گرفته بود، حالا فقط باید وقت بگذارم خط به خط مطابقت بدهم و تمام شعرهایی که ترجمه شده ولی کنار گذاشته بودم را به متن کتابها برگردانم و زیرنویسها را کامل کنم و کتابها را در فضای اینترنت بگذارم – البته شاید در هفت جلد.
بعد جلوتر میآیم و در یک برنامهی دو ساله، تا نقطهی صفر میرسم. تمام کتابهای ترجمه شدهام – بدون هیچ استثنایی – در این روند در فضای اینترنت – مجانی یا پولی – منتشر خواهند شد. همچنین من بعد از گذشت بازهی زمانی قانونی از انتشار کتاب – دو سال کامل – و اینکه اثری تجدید چاپ نشود، کتابهای چاپیام را هم در فضای اینترنت خواهم گذاشت – البته، بدون یک کلمه یا یک تصویر حذفی.
این تغییری است که میخواهم: گذشته منتشر شود تا بتوانم به آینده گام بگذارم و دیگر در این میان نه برایم وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی کوچکترین اهمیتی دارد، نه انتشار کاغذی کتابها و قیمتگذاریها برایم مهم است و نه وقت صرف کلنجار رفتن با ناشرهایم میکنم. البته، حجم قابلتوجهای شعر، نمایشنامه، رمان و آثاری دیگر نیز بهدست خوانندهاش میرسد.
یک قدم دیگر هم باید بردارم که برنامهریزی شده و در بهار جدی دنبال میکنم: از این وبلاگ به یک وبسایت نقل مکان میکنم.
مصمم هستم فقط خودم باشم و دیگر نمیخواهم مرعوب فضاسازیهای بیرونی بشوم.
بدرود بر گذشته و درود بر آینده.
سید مصطفی رضیئی (سودارو) هستم. لیسانس ادبیات انگلیسی از دانشگاه غیرانتفاعی خیام، متولد بیست فروردین 1363 در مشهد و ساکن کشور کانادا. اولین قرارداد کتابام را در سال 1385 با نشر «کاروان» بستم، کتاب شفاهی توقیف شد. کتابهای دیگرم را بتدریج نشرهای «افراز»، «ویدا»، «کتابسرای تندیس»، «پریان»، «مروارید» و «هزارهی سوم اندیشه» به بازار میفرستند. نوشتههایم در روزنامهها و مجلههای مختلفی از جمله «تهران امروز»، «کارگزاران»، «اعتماد»، «اعتماد ملی»، «فرهیختگان»، «آسمان»، «تجربه»، «مهرنامه»، «همشهری داستان»، «همشهری اقتصاد» و «گیلان امروز» منتشر شدهاند. یک سال مسوول مرور کتاب وبسایت «جشن کتاب»، متعلق به انتشارات کاروان بودم ونزدیک به چهار سال مسوول مرور کتاب وبسایت «جن و پری» بودم و مدتی هم در وبسایتهای «مزدیسا»، «مرور» و «مد و مه» مینوشتم. دارم سعی میکنم که زندگیام را مرتبط با کتاب نگه دارم. در مطبوعات صرفا در مورد کتاب و ادبیات مینویسم و بیشتر وقتام به نوشتن مرور کتاب میگذرد. وبلاگنویسی را در سال 2004 در بلاگاسپات با نام «سودارو» شروع کردم که بعد از سه سال و نوشتن هشتصد پست وبلاگ، فیلتر شدم. بعد به حسین جاوید در «کتابلاگ» ملحق شدم و صفحهیی در آن وبسایت داشتم که بعد از حدود دو سال و نوشتن نزدیک به یکصد و هفتاد پست، آنجا هم فیلتر شد. بعد به بلاگفا پناهنده شدم تا گذر روزگار چه در چنتهی خود داشته باشد. مرسی که به اینجا سر میزنید.